قسمت چهارم سریال «هزار و یک شب» به کارگردانی مصطفی کیایی، فراتر از یک اپیزود معمولی، به نقطهای استراتژیک برای تحلیل مسیر کلی این اثر تبدیل شده است.
به گزارش عصر خبر، قسمت چهارم سریال «هزار و یک شب» مصطفی کیایی، بیش از هر چیز نقطهای است که میتوان درباره مسیر کلی سریال با دقت و جدیت حرف زد؛ جایی که قصه از فاز معرفی و چیدمان شخصیتها عبور میکند و وارد میدان تعارضهای عاطفی، اخلاقی و قدرت میشود. این قسمت، همزمان یکی از شلوغترین و پرریسکترین اپیزودهای سریال تا اینجاست؛ اپیزودی که هم نقاط قوت مهمی دارد و هم ضعفهایی که اگر مهار نشوند، میتوانند به پاشنه آشیل اثر تبدیل شوند.
در سطح روایت، قسمت چهارم بیش از هر چیز بر «فشار» بنا شده است؛ فشار روانی، فشار عاطفی و فشار ناشی از روابط بیمار قدرت. دیالوگها پیدرپی، پرتنش و گاه نفسگیرند و کیایی عمداً مخاطب را وارد سیلی از کلمات میکند؛ سیلیای که بهخوبی حس خفگی شخصیتها، بهویژه نیلوفر، را بازتاب میدهد. نیلوفر با بازی مینو آزرمیگین در این قسمت دیگر صرفاً یک زن گرفتار در ازدواجی تحمیلی نیست؛ او بدل به مرکز ثقل یک شبکه پیچیده از دروغ، معامله، تهدید و احساسات سرکوبشده میشود. این انتخاب، از نظر دراماتیک هوشمندانه است و به شخصیت زن قصه عمق میدهد.
بهرام رادان در نقش زمان، همچنان مهمترین برگ برنده سریال است. بازی او در این قسمت، ترکیبی از کنترل سرد، خشونت پنهان و نوعی وسواس بیمارگونه است که بهتدریج لایههای شخصیت را آشکار میکند. زمان نه یک شرور تکبعدی، بلکه نمونهای از مردی است که قدرت، پول و ترس را جایگزین عشق کرده و همین پیچیدگی، نقش را باورپذیر میکند. رادان بدون اغراق، با مکثها و نگاهها، تهدید را به درون صحنه تزریق میکند.
در مقابل، پرویز پرستویی اگرچه هنوز آن لحظه انفجاری و بهیادماندنی همیشگیاش را رو نکرده، اما حضوری سنگین و تعیینکننده دارد. شخصیت او بیش از آنکه با دیالوگ تعریف شود، با «سکوت» و «پیشینه» معنا پیدا میکند. کیایی آگاهانه این کاراکتر را قطرهچکانی پیش میبرد؛ تصمیمی که اگرچه فعلاً درست است، اما خطر این را دارد که در ادامه به تعویق بیش از حد منجر شود.
محسن کیایی در این قسمت یکی از بهترین بازیهایش را ارائه میدهد. شخصیت او، که میان عقلانیت، دلسوزی و ناتوانی گرفتار شده، نماینده نسلی است که میفهمد چه فاجعهای در حال وقوع است، اما ابزار جلوگیری از آن را ندارد. بازی کیایی دقیق، کمادا و باورپذیر است و بهخوبی از افتادن به دام تیپ جلوگیری میکند.
از نظر فیلمنامه، قسمت چهارم هم نقطه قوت دارد و هم نقطه ضعف. نقطه قوت، جسارت در پرداخت روابط سمی و افشای معاملهمحور بودن برخی پیوندهاست. دیالوگهایی مثل «این رابطه معامله نیست، جنگه» یا تأکید مداوم بر «کنترل» و «مالکیت»، نشان میدهد سریال قصد دارد به لایههای تاریک عشق و قدرت بپردازد. اما در سوی دیگر، حجم بالای دیالوگها و تعدد خردهروایتها، گاهی به آشفتگی ضرباهنگ منجر میشود. بعضی صحنهها بیش از آنکه پیشبرنده داستان باشند، صرفاً تأکید تکراری بر بحراناند.
یکی از نقدهای جدی به این قسمت، مرز باریک میان ملودرام کنترلشده و اغراق است. کیایی معمولاً استاد ملودرام شهری است، اما در این اپیزود گاه به لبه اغراق نزدیک میشود؛ بهویژه در مونولوگها و تهدیدهای طولانی که اگر کمی کوتاهتر میشدند، تأثیرگذاری بیشتری داشتند. با این حال، سریال هنوز از دام سانتیمانتالیسم افراطی فاصله دارد و این یک امتیاز مهم است.
در بخش کارگردانی، میزانسنها دقیق و فضاها حسابشدهاند. استفاده از لوکیشنهای بسته، خانهها و فضاهای نیمهتاریک، بهدرستی حس زندانگونه روابط را تقویت میکند. موسیقی نیز اگرچه گاهی پررنگ میشود، اما اغلب در خدمت فضاست و احساسات را تحمیل نمیکند.
نکته قابل توجه دیگر، ارجاعات مستقیم و غیرمستقیم به ادبیات و مفهوم «هزار و یک شب» است. استفاده از قصه، روایت، تعلیق و نجات از طریق گفتن و نشنیدن، بهتدریج دارد معنای خود را پیدا میکند. سریال هنوز این تم را به اوج نرسانده، اما مسیرش مشخص است و اگر ادامه به همین شکل پیش برود، میتواند به یکی از وجوه متمایز اثر بدل شود.
در جمعبندی، قسمت چهارم «هزار و یک شب» اپیزودی است مهم، پرتنش و تعیینکننده. سریال در شخصیتپردازی، بازیها و فضاسازی موفق عمل میکند، اما در کنترل حجم روایت و اقتصاد دیالوگ هنوز نیاز به دقت بیشتری دارد. اگر مصطفی کیایی بتواند در ادامه، تعادل میان قصهگویی، تعلیق و پرهیز از زیادهگویی را حفظ کند، «هزار و یک شب» این شانس را دارد که از یک ملودرام پرستاره، به اثری ماندگارتر و جدیتر در شبکه نمایش خانگی تبدیل شود؛ قصهای که همانطور که وعده میدهد، تازه در حال آغاز شدن است.