جام جم:دبيات جنگ در مستطيل سبز
«ادبيات جنگ در مستطيل سبز»عنوان يادداشت روز رزنامهي جام جم به قلم محمود اكرامي است كه در آن ميخوانيد؛ روزي كه بازي دوستانه استقلال و پيروزي عنوان «دربي» يا «شهرآورد» و «دوئل» به خود گرفت و مستطيل سبز «آوردگاه» ناميده شد، روزي كه مربي فوتبال يك تيم لقب «ژنرال» و مربي تيم ديگر عنوان «امپراتور» يا «سلطان» را از آن خود كرد، روزي كه به يك دروازهبان يا مربي تيم صفت «خان» داده شد، طبيعي بود كه حوزه فوتبال در سيطره بيچون و چراي يك عده «لقب يافته» و «عنوان گرفته» درآيد.
همان روز انتظار ميرفت كه اين ادبيات روزي باعث رويارويي يا جنگ «سلطان» با «امپراتور» يا نبرد «امپراتور» با «ژنرال» شود و اين رويارويي ستيزهجويانه و منفعتطلبانه در «دربي»، «شهرآورد» يا «نبرد شهري» يا «آوردگاه» دور از ذهن نبود.ادبيات گفتاري هر دسته و گروهي بيانگر ذهنيت، نگرشها و تمايلات آن دسته و گروه و به نوعي زمينهساز رفتارهاي فرد و گروهي آنهاست.
از اين رو وقتي ادبيات ميدان جنگ در زمين فوتبال مثل نقل و نبات رواج يافت، و گفتار «سبقتجويانه» به سخنان «جنگطلبانه» تغيير ماهيت داد.
زماني كه «رجزخواني» تيمها براي هم، با كلمات و عبارات تحقيرآميز و نزديك به توهين «كُريخواني» خوانده شد.وقتي هواداري از يك تيم تا حد مرگ، امري مثبت تلقي گرديد.
زماني كه واژههاي «حمله» و «دفاع» در مستطيل سبز حرف اول را زدند. هنگامي كه «برد» و «باخت» كه ادبيات بازي است، به «شكست» و «پيروزي» كه از ادبيات و اهداف جنگ است تبديل شد، زنگ خطر در فوتبال ما به صدا درآمد و امروز فوتبال ايران قابل پيشبيني بود.
همان موقع برخي از مردمشناسان، جامعهشناسان و روانشناسان اجتماعي اين «رقابت گروهي» را «ستيزه» ناميدند و گفتند: نميتوان ادبيات و القاب و عناوين جنگ را در ميدان فوتبال به كار برد، با ادبيات ستيزه به تشويق هواداران و بازيكنان پرداخت، ذهنيت و گفتار ستيزهجويانه و جنگطلبانه در فوتبال داشت و آرزو كرد كه «رقابت سالم» يا «سبقتجويي» در فوتبال حاكم باشد و اين ادبيات خصمانه روزي رفتاري ستيزهجويانه را باعث خواهد شد كه شد.
در واقع آنچه امروز در فوتبال، بروز كرده با توجه به ماهيت «پولمحوري» آن، زاييده و نتيجه منطقي ذهنيت، گفتار و ادبيات ستيزهجويانهاي است كه در فوتبال رايج شد و تعدادي از رسانههاي زرد و برخي از ناكارشناسان و تعدادي از ناهواداران آن را ترويج دادند و بقيه سكوت را بهترين كار ممكن دانستند.
كيهان:آل سعود در يك قدمي سقوط
«آل سعود در يك قدمي سقوط»عنوان يادداشت روز روزنامهيكيهان به قلم حسين شريعتمداري است كه در آن ميخوانيد؛لشگركشي آل سعود به بحرين و قتل عام وحشيانه مردم مظلوم و غيرمسلح اين سرزمين شيعه نشين -كه به ناحق و در جريان خيانت شاه معدوم از ايران جدا شده است- اگر چه رخدادي تلخ و فاجعه آميز است اما تمامي شواهد و قرائن موجود بي آن كه گزافه و اغراقي در ميان باشد، حكايت از آن دارند كه آل سعود به پايان حيات نفرت انگيز خود رسيده است و خاورميانه اسلامي در آينده اي بسيار نزديك از اين جرثومه فساد و تباهي و متحد تابلودار اسرائيل پاكسازي مي شود.
براساس همين شواهد كه در اين يادداشت به نمونه هايي
از آن اشاره مي شود، بعيد به نظر مي رسد خاندان آل سعود از روز بد حادثه
اي كه پيش روي دارند، جان سالم به در برند و در مجازات اين خاندان تحت
قيموميت آمريكا، تنها به فروپاشي حاكميت آنها بسنده شود، بخوانيد؛
1-«مارتين
ايندايك» سفير سابق آمريكا در اسرائيل و مدير بخش خارجي موسسه «بروكينگز»
طي يادداشتي در روزنامه واشنگتن پست - 7 آوريل / 18 فروردين- به فهرستي از
نقاط آسيب پادشاهي آل سعود اشاره كرده و به گونه اي تلويحي، ادامه حاكميت
اين خاندان در شبه جزيره عربستان را ناممكن ارزيابي مي كند. «ايندايك» كه
نظرات وي در ميان دولتمردان آمريكا از اعتبار بالايي برخوردار است، تنها
راه پيش پاي آمريكا براي حفظ حاكميت آل سعود را تبديل «پادشاهي مطلقه» به
«مشروطه سلطنتي» مي داند ولي بلافاصله مي افزايد «با توجه به امواج بلند
سونامي اسلامي در خاورميانه و شمال آفريقا، بعيد به نظر مي رسد كه فرصتي
براي اين تغيير ساختار در حكومت آل سعود باقي مانده باشد». مارتين ايندايك
توضيح مي دهد حكومت كنوني عربستان، بر گرفته از مدل حكومت هاي استبدادي قرن
15 ميلادي است كه نمي تواند در قرن 21 شانس دوام داشته باشد و در مواجهه
با خيزش هاي امروز خاورميانه، به طور كامل از بين خواهد رفت.
سفير سابق آمريكا در اسرائيل در ادامه تحليل -بخوانيد گزارش- خود از شرايط شكننده و روبه زوال آل سعود مي نويسد؛ «بسته كمك هاي مالي به ارزش يكصد ميليارد دلار و تعهد ايجاد 60 هزار فرصت شغلي كه ملك عبدالله وعده داده است، نمي تواند از خروش مردم و مخصوصاً جوانان عربستان عليه آل سعود جلوگيري كند» و مي افزايد «مردم اين مبلغ را فقط بخشي از مطالبات خود مي دانند كه تاكنون از آنان دريغ شده است» و مي نويسد «جاذبه استقلال و آزادي سياسي كه از آن سوي مرزها و امروز از ايران پمپاژ مي شود و از طريق اينترنت و تلويزيون هاي كابلي در ميان شهروندان عربستان منتشر مي شود، چيزي نيست كه ملك عبدالله بتواند با پرداخت رشوه مالي و اختناق پليسي مانع گسترش آن شود».
2- ديپلمات هاي سعودي در محافل سياسي و رسانه اي آمريكا و كشورهاي اروپايي به «ديپلمات هاي شرمسار»- ASHAMED DIPLOMATS- شهرت دارند چرا كه به شدت از روبرو شدن با خبرنگاران و مصاحبه با آنان پرهيز مي كنند. رسانه هاي غربي بر اين باورند كه آنچه ديپلمات هاي سعودي را از روبرو شدن با خبرنگاران پرهيز مي دهد، نگراني آنها از پرسش هاي احتمالي درباره ساختار حكومتي آل سعود است. ساختاري كه هيچ توضيح قابل قبولي براي آن وجود ندارد. حاكميت يك خاندان دست نشانده انگليس و تحت قيموميت كنوني آمريكا بر مردم عربستان، بي آن كه در آن از انتخابات و دخالت مردم در تعيين سرنوشت خويش كمترين اثر و نشانه اي باشد. پرهيز ديپلمات هاي سعودي از روبرو شدن با خبرنگاران تا آنجاست كه وزير خارجه عربستان نيز در جريان ديدار با همتايان خود از حضور در كنفرانس مشترك خبري كه يك رسم تعريف شده ديپلماتيك است خودداري مي كند.
از سوي ديگر اكثر دانشجويان عربستان كه در خارج از كشور خويش به تحصيل اشتغال دارند نيز به دانشجويان خجالتي و كم حرف معروفند و بسياري از آنها در هيچيك از مباحث سياسي كه در ميان دانشجويان متداول و معمول است شركت نمي كنند. برخي از اين دانشجويان انكار نمي كنند كه با حكومت قرون وسطايي آل سعود موافق نيستند و آنها را دايناسورهاي فرار كرده از پارك ژوراسيك مي دانند! ولي از بيم بازخواست دستگاه امنيتي عربستان ترجيح مي دهند مخالفت خود را ابراز نكنند. يكي از همين دانشجويان به هفته نامه آمريكايي «نيويوركر» مي گويد؛ تا چند ماه قبل، از اين كه يك شهروند عربستان سعودي هستم، احساس ناخوشايند و آزاردهنده اي داشتم و در برخي از مواقع خود را يكي از ايرانيان عرب زبان معرفي مي كردم اما امروزه با شكل گيري قيام مردمي عليه آل سعود، ديگر آن احساس را ندارم و مخصوصا در كنار برادران فلسطيني خود، احساس شرمندگي و حقارت نمي كنم.
3- چهارشنبه هفته گذشته- 24 فروردين ماه- روزنامه
سعودي «عكاظ» به نقل از سايت «ايلاف» كه وابسته به وهابيون دربار سعودي
است، نوشت؛ آيا هيچكس مقاله هاي ضد ايراني ما را مي خواند يا اين مطالب را
كه همه روزه در رسانه هاي كشورمان منتشر مي كنيم براي خودمان مي نويسيم تا
خشم خود را از حضور پرقدرت ايران در همه جاي خاورميانه و حتي شمال آفريقا
كاهش دهيم؟! ايران فقط با گروه هاي شيعه در كشورهاي عربي ارتباط ندارد،
بلكه با جنبش سني مذهب حماس در فلسطين نيز مرتبط است و شايد تعجب كنيد اگر
گفته شود در ميان مردم ليبي هم حضور دارد. ايران اكنون نيروگاه هسته اي
دارد، زيردريايي مي سازد، موشك دوربرد و پيشرفته توليد مي كند و همه جا در
ميان مردم ما حضور دارد. ايران اكنون به شبحي تبديل شده كه در باغ هاي ما
گردش مي كند ولي ما او را نمي بينيم و نمي دانيم كجاست؟
4- همان روز-
چهارشنبه- سمر مقرون، يكي از نويسندگان معروف عربستان در روزنامه سعودي
«الجزيره» نوشت «اين روزها هركس به من مي رسد، مرا به خاطر مقالاتي كه عليه
ايران مي نويسم، سرزنش مي كند و به من تهمت ضد شيعي مي زند و به شدت از
انقلاب بحرين حمايت مي كند. اين افراد با اين كه شهروند عربستاني هستند
خيلي بيشتر از شهروندان ايراني از نظام اسلامي ايران حمايت مي كنند و ما را
نويسندگان جيره خوار مي نامند. اين افراد در رسانه هاي عربستان نمي توانند
به نفع ايران شعار بدهند ولي در محافل خود و از طريق سايت هاي اينترنتي،
به صراحت از ايران و حتي از نظاميان ايران دفاع مي كنند. چنين افكاري نشان
دهنده يك طرز تفكر خطرناك و جدي در ميان جامعه ماست و بايد آن را
خطرناكترين دشمن خود بدانيم».
5- در يكي از اسناد منتشر شده ويكي ليكس به ملاقات سري «مئير داگان» - رئيس وقت سازمان موساد- با «نيكلاس برنز» معاون وقت وزارت خارجه آمريكا در سال 2007 ميلادي اشاره شده است. اين ملاقات همزمان با فروش 63 ميليارد دلار تسليحات نظامي از سوي آمريكا به عربستان سعودي صورت گرفته و موضوع آن رايزني با اسرائيل و ارزيابي پي آمدهاي فروش تسليحات ياد شده به عربستان است. در اين ملاقات، مئير داگان به وزارت خارجه آمريكا اطمينان مي دهد كه از فروش تسليحات نظامي به عربستان نگران نيست و در توضيح نظر خود مي گويد؛ آل سعود، متحد منطقه اي ما هستند ضمن آن كه توان و مهارت هاي لازم براي استفاده از سلاح هاي مدرن را ندارند و اين تسليحات در اختيار مستشاران و نظاميان آمريكايي باقي مي ماند. رئيس وقت موساد در اين ملاقات به نكته اي اشاره مي كند كه با توجه به تهديد اخير عربستان عليه جمهوري اسلامي ايران و حضور بزدلانه و جنايتكارانه ارتش اين كشور در بحرين، نكته اي شنيدني است. داگان مي گويد؛ توان ارتش عربستان فقط در حد و اندازه مقابله با يك قبيله بدون سلاح عرب است و اساساً قدرت تقابل با يك ارتش منظم و حتي يك قبيله عرب مسلح را ندارد.
گفتني است كه دو سال قبل، ارتش آل سعود با تجهيزات كامل زميني و هوايي براي كمك به علي عبدالله صالح در سركوب انقلابيون جنوب يمن- الحوثي ها- وارد يمن شد ولي در فاصله اي بسيار كوتاه، شكست سخت و سنگيني را تحمل كرده و با برجاي نهادن بسياري از ادوات نظامي خود- حداقل 7 تانك و دو فروند بالگرد و انبوهي از تجهيزات و تسليحات فردي نظاميان سعودي - مجبور به عقب نشيني شد.
6- با توجه به نكات فوق كه فقط اندكي از بسيارهاست و از پايه هاي لرزان رژيم آل سعود حكايت مي كند و با در نظر گرفتن امواج بلند سونامي اسلامي كه منطقه را فرا گرفته و هر روز بر دامنه و بلنداي آن افزوده مي شود، به آساني مي توان نتيجه گرفت كه پادشاهان آل سعود با لشگركشي به بحرين و قتل عام مردم بي دفاع آن دست به خودكشي زده اند و سقوط حتمي خود را جلو انداخته اند. چرا؟!
الف: مگر مردم مسلمان عربستان با مردم مصر، تونس، اردن، يمن، ليبي و... چه تفاوت عمده اي دارند؟ و مگر نه اين كه طي چند ماه اخير بارها نارضايتي خود از رژيم آل سعود را فرياد زده و سركوب ها نيز به اعتراف حاميان و دولتمردان آل سعود در كاهش خشم و نفرت مردم نسبت به ديكتاتورهاي حاكم بر سرزمين وحي كمترين تاثيري نداشته است؟ بنابراين عربستان نيز مانند ساير كشورهاي اسلامي تحت سلطه ديكتاتورهاي دست نشانده آبستن حادثه است و به قول «مارتين ايندايك» از سونامي اسلامي در امان نيست. گفتني است برخي از منابع غربي به كوچ تعداد قابل توجهي از اعضاي خاندان آل سعود به آمريكا و كشورهاي اروپايي طي چند ماه اخير خبر داده اند. به گزارش اين منابع، شاهزاده هاي سعودي از شركت بلاك واتر «BLACK WATER »كه يك ارتش خصوصي و مشهور آمريكايي است براي حفاظت از خود، مزدور استخدام كرده اند.
ب:نظاميان سعودي در بحرين به هنگام حضور در صحنه براي سركوب و قتل عام مردم از ماسك استفاده مي كنند و به شدت از اين كه شناخته شوند بيم دارند. و در همان حال، نشانه هاي قابل توجهي از سرپيچي و تمرد نظاميان سعودي براي اعزام به بحرين گزارش شده است. به نوشته گزارشگر «وال استريت ژورنال»، نظاميان سعودي با توجه به تحولات اخير خاورميانه، سقوط رژيم آل سعود را نزديك مي دانند و از اينكه قرباني بلندپروازي هاي خاندان آل سعود شوند وحشت دارند. گزارشگر وال استريت ژورنال مي نويسد؛ وحشت فرماندهان و سربازان سعودي از پشت ماسك ها نيز به آساني قابل ديدن است.
ج: تقريبا تمامي شاهزادگان سعودي و فرماندهان و صاحب منصبان رژيم آل سعود در ايالات مختلف آمريكا و كشورهاي اروپايي صاحب قصرهاي افسانه اي هستند و چند ماه از سال را در اين كشورها به سر مي برند، بنابراين شناسايي و انتقام از آنها به آساني امكان پذير است و شنيده ها حكايت از آن دارد كه جوانان بحريني در انتقام خويش از اين جرثومه هاي فساد و تباهي مصمم هستند و سوگند ياد كرده اند كه گريبان آنها را حتي بعد از سقوط رژيم آل سعود نيز رها نكنند. چرا كه اعدام انقلابي آنها را در هر نقطه دنيا يك تكليف الهي مي دانند و الحق كه چنين است.
د: آل خليفه، اساساً از ساكنان بحرين نيستند و از قبايل باديه نشيني بوده اند كه بعد از خيانت شاه معدوم و جدايي استان بحرين از ايران، به اين منطقه كوچانده شده اند و از سوي ديگر عمده ترين منابع و ذخاير نفتي عربستان در منطقه شيعه نشين قطيف قرار گرفته است كه پيوندهاي ديرينه با مردم بحرين دارند و طي چند هفته گذشته بارها در اعتراض به حاكميت آل سعود و به حمايت از مردم مظلوم بحرين دست به تظاهرات زده اند. مردم قطيف با استناد به سوابق تاريخي خود و مختصات جغرافيايي منطقه خواستار جدايي از عربستان و تشكيل يك كشور مستقل هستند. رژيم آل سعود طي چند سال گذشته براي بر هم زدن تركيب جمعيتي قطيف و بحرين اقدام به كوچاندن برخي از قبايل عرب به اين دو منطقه كرده است كه امروزه مردم بحرين و قطيف آنان را به چشم بيگانه مي نگرند و اعلام كرده اند كه در حكومت آينده، آنها را خارجيان پاسپورت دار تلقي مي كنند نه از اتباع شناسنامه دار در بحرين و قطيف.
7- و بالاخره همه شواهد و قرائن حكايت از آن دارند كه رژيم قرون وسطايي آل سعود فقط چند گام كوتاه با سقوط فاصله دارد و بديهي است اعضاي خاندان آل سعود، صاحب منصبان دربار سعودي و نظاميان اعزامي به بحرين در صورتي كه پس از پايان ماجرا- كه بسيار نزديك است- زنده بمانند، در هيچ نقطه دنيا از انتقام ملت هاي مسلمان در امان نيستند.
جمهوري اسلامي:ريشه يابي آمارهاي متفاوت
«ريشه يابي آمارهاي متفاوت»عنوان سرمقالهي روزنامهي جمهوري اسلامي است كه در آن ميخوانيد؛معاون اول رئيسجمهور در آخرين روزهاي سال 89 در جمع بندي عملكرد دولت در قلمرو اشتغال زائي اعلام داشت كه دولت در سال گذشته 4/1 ميليون شغل جديد ايجاد كرده است. به فاصله 2 روز بعد، رئيسجمهور در سخناني تعداد مشاغل ايجاد شده توسط دولت در سال 89 را 6/1 ميليون نفر اعلام كرد.
اكنون در روزهاي پاياني فروردين ماه، معاون اول
رئيسجمهور آمار تازهاي از اشتغالزائي دولت ارائه كرده و خاطرنشان ساخته
است كه دولت در سال 89 موفق شده يك ميليون و هفتصد و پنجاه هزار شغل جديد
ايجاد نمايد.
اگر اين آمارها درست و دقيق باشند، طبعاً بايد به خاطر
شتاب حركت در بخش اشتغال زائي در چنين سطح وسيعي به دولت تبريك گفت. اما
آيا اين ارقام و آمارها درخصوص ميزان اشتغال زائي در كشور، قابل اطمينان
هستند؟ در اين زمينه با مروري بر حجم عظيم متقاضيان كار و انبوه بيكاران در
تهران و شهرستانها ترديدهاي جدي وجود دارد و به نظر ميرسد اطلاع رساني
ضعيف و ارائه آمارهاي متناقض به اعتماد عمومي لطمه ميزند.
از مسئولين دولتي به ويژه مسئولين وزارت كار انتظار ميرود با اطلاع رساني شفاف و دقيق مشخص نمايند كداميك از آمارهاي ارائه شده صحت دارد؟ آيا دولت در سال گذشته 4/1 ميليون شغل جديد ايجاد كرده؟ يا 6/1 ميليون؟ يا يك ميليون و هفتصد و پنجاه هزار؟
موضوع مهمتر به علت ارائه آمارهاي متناقض باز ميگردد كه لازم است دقيقاً ريشهيابي گردد و با آسيب شناسي در اين مقوله، به افكار عمومي توضيح داده شود تا آنكه مبادا مردم نسبت به صحت و دقت آمارها دچار ترديد و عدم اعتماد شوند و بتوانند به اظهارات مسئولين دولتي، با اطمينان بنگرند. اين مسئله بسيار اهميت دارد كه مشخص گردد ايجاد اينهمه شغل در چه رشتههائي و با كدام سرمايهگذاري و اقدامي عملي شده است و سهم هر استاني به تفكيك، چه ميزان بوده است؟ اين نكته با در نظر گرفتن وعدههاي دولت براي ايجاد 5/2 ميليون شغل جديد در سال 1390 بسيار اهميت دارد و سئوالاتي را در ذهن مخاطبان ايجاد ميكند. به ويژه آنكه دولت نهم و دهم در تعريف "فرد شاغل"، تغييراتي را ايجاد كردهاند و از جمله آنكه "فرد شاغل" به كسي گفته ميشود كه "حداقل يك ساعت كار در هفته" داشته باشد! بايد پرسيد كه آيا نيازهاي زندگي كسي با يك ساعت كار در هفته، برآورده ميشود؟ و آيا با استناد به چنين تعاريف غيرواقعي و ضعيفي ميتوان با اطمينان خاطر از اشتغال زائي 4/1 ميليون نفري و 750/1 ميليون نفري سخن به ميان آورد.
بيم آن ميرود كه اين قبيل محاسبات سست و بيپايه، اعتماد عمومي در پذيرش ساير آمارها و اطلاعات منتشره توسط دولت را نيز به زير سؤال ببرد كه البته مطلوب نيست.
طبعاً اگر هر سه مورد اطلاع رساني رئيسجمهور و معاون ايشان مستند بوده، چه بسا كه علت اصلي اين تناقض در آمارها به "منبع اطلاعرساني" باز گردد و آنها از سه منبع مختلف، آمارهائي را نقل قول كردهاند و منشاء تفاوت آماري به منبع جمعآوري و جمع بندي اطلاعات مربوطه باز ميگردد.
علت چنين اختلافهائي هرچه باشد، وجود يك اشتباه بزرگ و تفاوت فاحش 350 هزار شغل، موضوعي نيست كه بتوان از كنار آن به سادگي عبور كرد، به ويژه آنكه حجم سرمايهگذاريهاي دولت در بخش اشتغالزائي، وقوع چنين آمارهائي را چندان تأييد نميكند.
صرفنظر از مسائل مربوط به دادههاي آماري براي سال 89، چشم انداز اشتغال زائي براي سال 90 از اهميت بيشتري برخوردار است.
طبعاً مسئولين وزارت كار، بانك مركزي، وزارت اقتصاد و دارائي، وزارت مسكن و وزارت صنايع ميتوانند ارقام مربوط به سرمايههاي مورد نياز جهت ايجاد اشتغال در هر يك از مشاغل شهري و روستائي را براي كار ساده، كارهاي فني - مهندسي و كار خدماتي را اعلام نمايند تا از طريق محاسبات روشن مشخص گردد آيا دولت در بودجه سال 90 اساساً سرمايههاي لازم به منظور اشتغال براي 5/2 ميليون نفر را پيشبيني كرده است؟ آيا مجلس كه سرگرم بررسي بودجه سال 90 است، چنين ارقامي را در لايحه پيشنهادي دولت براي بودجه سال 90 ملاحظه ميكند؟ و آيا اساساً تحقق چنين آماري براي يك دوره يكساله كه تصميم آن نه در موقع تنظيم لايحه بودجه توسط دولت بلكه امروز اتخاذ و اعلام شده، عملي است؟
ايران:فاطمه زهرا(س)؛ حقيقت شب قدر
«فاطمه زهرا(س)؛ حقيقت شب قدر»عنوان يادداشت روز روزنامهي ايران به قلم اميد معنوي است كه در آن ميخوانيد؛بايد «زهرا» شد تا آفاق را روشن كرد، به هرچيز و هركس ، نور بخشيد و عالمي را صفا داد... بايد «فاطمه» بود تا آتش، پا به فرار بگذارد و تمام لحظههايت،«برداً و سلاما» شود.
بايد «بتول» بود تا از دنيا و بديهايش جدا شد و فاصله گرفت؛ در عوض خدا و تمام نعمتهايش به تو روي آورد...
بايد «طاهره» شد تا زشتيها حساب كار دستشان بيايد كه : برو اين دام بر مرغي دگر نه... بايد «محدثه» بود تا از خاكيان بالاتر با تو همصحبت شوند و فرشتهها براي همكلاميات صف بكشند...
بايد «هانيه» شد كه تمام مهرباني و شفقت به خانواده فرزندان و همنوعان، سرلوحه كارت قرار گيرد...
بايد «حره» بود تا آزاد،نفس كشيد و كريمانه از همه،دست گرفت.
بايد «راضيه» شد تا به هر آنچه او داده، رضا و تسليم شد و دم نزد...
بايد «مرضيه» بود تا آرام گرفت و با لبخند به تمام عطاهايش نگريست...
بايد «حورا» شد تا «رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند»...
بايد «مباركه» بود تا براي همه، بركت بياوري...
بايد «صديقه» شد تا با واژههاي درست و كلام حق، نفس بكشي و... چه بالاتر كه «صديقه كبري»!
بايد «سيده» بود... بايد خيلي بزرگ بود تا پدرت
فدايت شود... نه! خوب فكر كن! هر پدري نه!... محمد مصطفي (ص)، رسول خدا،
فدايت شود:فداها ابوها.
و بايد «تو» بود كه از هزارماه، برتري... بايد
«تو» شد كه سلام بر تو، حتي مطلعالفجر... اينها همه القاب و اسامي آسماني
تو اند... نه همه آنها... شايد اسامي كه معروف زبانها و عقلهاي من و
امثال من هستند... «تو» انتها نداري...
اما افسوس... افسوس و صدافسوس... كه حرمتت را نشناختند... الآن درست هفتاد و پنج روز است كه «زهرا» هستي ولي در خسوفي!
هفتاد و پنج روز است كه «بتول» هستي ولي از مردمي بريدهاي كه بر سر سفره تو و علي(ع) نمك خوردند و در كوچهها...
هفتاد و پنج روز است كه هنوز «حورا»يي؛ ولي آن بالاييها، بر كبودي بالهايت، هاي هاي گريه ميكنند!
الآن درست هفتاد و پنج روز است كه مثل قبل، «هانيه»اي و خيلي مهربان؛ ولي از همسر و فرزندان، رو ميگيري...
بس است ديگر! اي كاش امروز، دردهايت تمام ميشد ولي
انگار نه، تازه اول راهيم و ميگويند ايام تو مانند آرامگاهت، نشاني
ندارد... و ما بيست روز ديگر، در جستوجوي اسمهاي ناشناختهات هستيم. آغاز
فاطميه و شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) تسليت. التماس دعا
رسالت:گوهر گمگشته علي
«گوهر گمگشته علي» عنوان سرمقالهي روزنامهي
رسالت به قلم سيد مسعود علوي است كه در آن ميخوانيد؛آه... فضيلت را شبانه
به آرامگه هجر، تشييع نمودند. سخا و صداقت را به معراج بردند. مهربان ترين
کوکب کبود بر سمند سوگ به آسمان فراق رفت. در مدينه، ضيافت زخم بر پا شد.
ليلة القدر، تفسير شد. قرآن به ملكوت، رجعت كرد.
در شعاع آفتاب فروردين، اندوهي سترگ بر شکوفه هاي قلب شيعه سايه گستر شد. ستاره اميد نبي بر خاک فتاد و موج درياي دل علي به ساحل فرقت رسيد و برترين آشناي عرشيان بر فراز دست سپيداران در سياهي شب به ضيافت سرخ لقا نايل شد.
مادر، چه غريبانه از ديار عاطفه ها هجرت کرد و در مشايعتش مرغ دل تا فراسوي آسمان کوچيد.
معتصمين شيطان، تلخي شوکران فراق را در کام ياران سپيده ريختند.
واحسرتا!
مهتاب نيلي شفاعت به محاق نشست و طوباي رعناي ولايت و آذين صحيفه شهادت،
پاي به معراج نهاد و سايه هماي عنايتش را از ماسوا برچيد.
امروز از سيماي ياسها و نسترنهاي بهاري، نکهت غم مي خيزد.
امروز شقايق هاي دشت بي قراري، سياهپوش زهراي آل ياسينند و از سمت آبي دلدادگي، سحاب حزن و توفان حسرت به آسمان احساس سرخ شيعه رسيده و بارش اشک و تراوش زمزم عشق و ريزش آبشار حرمان و رويش غنچه هاي درد و داغ، منظر بهار غمند و عندليب عاطفه را به نغمه فرقت فرا مي خوانند.
يا فاطمه، يا سيدتنا و مولاتنا! ادرکنا!
شيعه
يعني محفل نشين چهارده ساقي سهي قامت و باده نوش چهارده خم طهور، شيعه يعني
فصل حماسه و هنگامه انتظار و بهار غم. شيعه يعني خروش عصمت و آرامش نيايش.
امروز صباي سوز دلها حزين و خرامان به سوي مدينه وزيد و عطر ياسمنهاي اندوه در کوچه هاي ارادت پيچيد. سلام عاشقان بر غريب مدينه. امروز تمام راههاي آسمان را به سوي مدينه گشوده اند و راهيان سبز سلوک به تنهايي مزار يار مي انديشند.
آنک، در رثاي گوهر گمگشته علي، ريزش الماس اشک را شايد و تراوش ياقوت آه.
آنگاه که شمشاد شيداي ولايت را شبانه به معراج مهر بردند، چشمه اشتياق خشکيد و ماه اميد، هجرت کرد.
چه شباهنگام دلتنگي بود و چه سپيده ي سياهي! تمام خورشيدهاي شعف، يکباره با غروب آشنا شدند. سيماي سپيد زهره منظومه ولايت به سرخي گراييد. فاطمه، معيار فضايل بود و اسوه سرآمدان عصمت و ميزان محسنين.
در فناکده خاک، افول کرد و در بقاسراي عرش، طلوع و تابندگي نمود. هنوز آواي شيوايش در گوش دلها باقي است که همگان را به پارسايي و پايداري در ولايت علوي مي خواند و خود، عامل نخست آن بود.
آيين محمد (ص) از استقامت سرخ زهرا آوازه يافت و امت از مرام زيبايش، مجد.
فرداي شيعه از ديروز شعله ناک آلاله شهيد نبي، به روشنايي رسيد و سوز سينه آسماني اش، اقتدار و صبر حسين و سطوت و صلابت حسن را به ارمغان آورد.
السلام عليک يا فاطمه الزهرا يا بنت رسول الله!
ما خاک پاي يوسف گمگشته توييم و حيات و قيام و حکومت و جان و روح و هستي مان رهين يک نگاه آسماني اوست.
انقلاب اسلامي ما جلوه کوچکي از نور عنايت فرزند عزيزتوست. تمام شقايقهاي دشت التهاب براي قطره اي از درياي احسانش در انتظار
مي سوزند.
خدايا مباد که نسيان و غفلت ما، موعود عاشقان را دل آزرده سازد، که تمام حيات و نهضت ما براي يک تبسم مليح اوست. سالهاست که دلتنگ غيبت و نهاني اوييم و نيک مي دانيم که وجود جودآگينش حضور محض است و نهاني، از آن ماست.
خدايا! به سيماي خونين برترين بانوي عصمت و عفاف و والاترين حامي ولايت، به ما بصيرت و ادراک صحيح راه روشن زهرايي عطا فرما.
يا فاطمة الزهرا، يا قرة عين الرسول!
اينک در شهادت غمگنانه و مظلومانه ات، هم آوا با سلاله پاکت،خامنه اي عزيز، با دلي سرشار از غم مي گرييم و اشک خويش را با تأسي به سيره آسماني ات به والايي ولايت پيوند مي دهيم.
پدر و مادرم فداي خاک قدوم گل گمگشته ات - مهدي
موعود - باد. نظر عنايت خويش از ما مگير. ضعيفانيم و چه کسي به ما نظر کند
جز مظهر سطوت رسول يار؟ تهي دستانيم و چه کسي احسان مان کند جز جلوه غناي
دوست؟
يا وجيهتاً عندالله، اشفعي لنا عندالله!
سياست روز:فوتبال حرفهاي
«فوتبال حرفهاي»عنوان سرمقالهي روزنامهي سياست روز به قلم مهدي رجبي است كه در آن ميخوانيد؛هميشه سعي ميكرديم دلمان را به يك چيز اين فوتبال خوش كنيم و معمولاً هم چند مورد خاص مثل بازيكنان جواني كه ميدرخشند، حفظ حرمتهايي كه گاهي در اين فوتبال ميديديم سبب مي شد تا ذره اي دلمان را به اين فوتبال خوش كنيم. اما آنچه اين روزها مي بينيم تنها نشان دهنده آن است كه اين راهي كه فوتبال ما مي رود به تركستان هم ختم نميشود و در نهايت به ناكجاآبادي ميرسيم كه ديگر راهي جز تعطيلي ندارد.
فوتبال ما طي 10 سال اخير خيلي سعي كرده ژست حرفهاي به خود بگيرد، اما تنها نكاتي كه در اين فوتبال بيدر و پيكر حرفهاي شد، دستمزد بازيكنان و شماره لاتين پشت پيراهنهايشان بود.
اصلا اينها را رها كنيم. فوتبال ما شده است پر از راستي و درستي و اين رمز موفقيت ماست! ما اصلا بلد نيستيم دروغ بگوييم. اين "ما" همه اهالي فوتبال را جز اندك آدمهاي پاك آن شامل ميشود. ما به AFC راست ميگوييم كه همه تيمهايمان خصوصي هستند، همه ورزشگاه اختصاصي دارند، همه هيئت مديره غيردولتي دارند، همه قراردادهاي حرفهاي دارند و ... .
ما به همديگر دروغ نمي گوييم كه بيش از سقف قرارداد پولي نگرفتهايم، كه بازيكنان تابع تصميمات و در اختيار باشگاه هستند، كه بازيكنان به لباسي كه بر تن ميكنند تعصب دارند، كه فوتبال ما كاملاً پاك است، كه داوريهايمان در حد جهاني است، كه تصميمات فوتبالي را فوتباليها ميگيرند، كه فدراسيونمان برترين فدراسيون آسيا در سال فلان شده است، كه مديران كاربلدمان كلي زحمت ميكشند و در آمدزايي ميكنند.
اين همه هنر را كه نميشود يك نفس خواند. ما هميشه راست ميگوييم كه حق پخش تلويزيوني به درستي پرداخت ميشود، كه برنامهريزي سازمان ليگمان عالي است و مو لاي درزش نميرود، كه مربيان تيم ملي بر اساس ضابطه انتخاب ميشوند و نه رابطه، كه سرمربي خارجي را اگر ميآوريم فقط به مصالح ملي فكر ميكنيم، كه رقم قراردادش خيلي پائينتر از اين حرفهاست، كه تماشاگرانمان بهترين تماشاگران دنيا هستند، كه مديران معدود باشگاههاي خصوصي مان فقط براي ورزش پا پيش ميگذارند و اصلاً به دنبال شهرت نيستند، كه مديران سياسيمان كلي در هيئت مديرهها زحمت ميكشند، كه ورزشگاههايمان كاملاً استاندارد است، فوتبال ما پر است از اين اتفاقات كه ظاهرا تمامي ندارد.
اين كاملا حقيقت است! كه مسئولان نظارتي برايشان فرقي نميكند كه در برابر قانون چه تيمي بايد مجازات شود و درگير رنگها نميشوند، كه رئيس فدراسيونمان واقعاً رئيس است،كه هيچ اختلافي در فوتبال ما نيست، كه بازيكنانمان اصلاً فحش بلد نيستند، كه مربيانمان در رختكن فقط جملاتي را بيان ميكنند كه به تاكتيك تيم مربوط ميشود، كه اصلاً درگيري بين مربي و بازيكن معني ندارد و خيلي اتفاقات مثلاً خوبي كه همين طور يكي پس از ديگري رديف ميشوند.
اتفاقي كه جمعه شب در ورزشگاه آزادي رخ داد، يك
حادثه يا اتفاق نيست كه نتوانيم از اين دست مواردي پيدا كنيم. همين هفته
قبل در بازي پاس و راه آهن هم از اين صحنهها كم نبود. اين اتفاقات در
فوتبال ما كم نبوده و نخواهد بود.
حالا جنجال جمعه شب كلي بحث به راه
انداخته و ميزگرد، مصاحبههاي رنگارنگ، جلسات كميته انضباطي و ... را به
راه خواهد انداخت و هر كسي هم از ظن خود به قضيه نگاه و آن را محكوم
ميكند.
اما انصافاً بياييد تعصبات رنگي را كنار بگذاريم و برويم طبقه دوم ورزشگاه آزادي بنشينيم و از آن بالا به اتفاقات جمعه شب نگاه كنيم. دروازه بان استيل آذين وقت تلف ميكند، تمارض ميكند و توپ را به بيرون ميزند، بازيكنان پرسپوليس به جاي آن كه توپ را (طبق رسم بازي جوانمردانه) به حريف بدهند پرتاپ ميكنند و گل ميزنند. همه بازيكنان روي سر هم ميپرند و مشت و لگد و ناسزا حواله هم ميكنند. چند دقيقه بعد هم اين داستان ادامه دارد تا بازي تمام شود. بازي تمام ميشود اما دعواها ادامه داد. داخل تونل ورزشگاه، در روزنامهها و سايتها و ... و دست آخر مالك متمول تيم ته جدولي تصميم ميگيرد تيمش را از ليگ بيرون بكشد. شما باشيد به اين اتفاقات ميخنديد يا گريه ميكنيد؟
همه چيز فوتبال ما به همه چيزش ميآيد. برخي بازيكنان ما توي چشم نگاه ميكنند و به هم فحاشي ميكنند، تو گويي كه نقل و نبات در هوا ميريزند. برخي مربيان ما وقت تلف كردن را به بازيكنان ياد ميدهند، برخي ديگر فراموش كردن بازي جوانمردانه را آموزش ميدهند. برخي مديران دولتي ما كه كارشان را بلدند! مديران خصوصي هم كه فكر ميكنند چون مدير خصوصياند هر كاري دلشان بخواهد ميتوانند انجام دهند. بازي را به هم بزنند. فوتبال ما چه دارد كه بخواهيم دلمان را به آن خوش كنيم؟
مردم سالاري:رئيس جمهور هم تکذيب کند
«رئيس جمهور هم تکذيب کند»عنوان سرمقالهي روزنامهي مردم سالاري به قلم روح الله حقيقت طلب است كه در آن ميخوانيد؛درخبرها آمده بود آيت الله ري شهري هم تکذيب کرد. توليت آستان حضرت عبدالعظيم حسني مطالب منتسب شده به وي در سي دي «ظهور نزديک است» را تکذيب کرد.
ري شهري که رييس موسسه علمي فرهنگي دارالحديث نيز هست روز گذشته در گفت و گو با ايرنا تاکيد کرد: 'مطالب منتسب شده به من در اين فيلم مطلقا صحيح نيست و به شدت تکذيب مي شود.'
گفتني است در اين فيلم نقل قولي از امام جمعه موقت اهواز درباره ظهور حضرت حجت(عج) در زمان رهبر معظم انقلاب به نقل از آيت الله ري شهري مطرح شده است.
آيت الله ري شهري با يادآوري اين نکته که پيش از اين نيز اين مطلب را تکذيب کرده است، خاطرنشان کرد: اينگونه اقدامات نتيجه اي جز سست کردن مباني اعتقادي جامعه دربر ندارد.
متاسفانه و به هر دليلي اين روزها مستند «ظهور حجت بسيار نزديک است» مورد بحث اکثر محافل و به ويژه مراکز مذهبي است و جالب آنکه همگان آن را به شدت محکوم و مطرود مي دانند. نگارنده حتي يک عالم ديني يا محقق حوزوي يا استاد دانشگاهي را سراغ ندارد که محتواي اين سي دي را تائيد کند. آيا اين مستند باورهاي مردم را به بازي نمي گيرد؟ آيا اين سي دي مخرب اعتقادات راسخي نيست که اطلاع از زمان ظهور حضرت بقيه الله الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداه را به صورت انحصاري در نزد خداوند مي داند و بس؟ آيا اين مستند نوعي به زير سوال بردن همان فلسفه مهدويت و انتظار نيست؟
اگر همه اينها هست چرا تاکنون جناب آقاي احمدي نژاد آن را تکذيب نکرده است؟ مگر غير از اين است که برخي شايعات حکايت از آن دارد که برخي نزديکان رئيس جمهور مبادرت به تهيه و ساخت اين مستند کرده اند!
به هر حال به نظر مي رسد هم اکنون که مراجع تقليد و بسياري از علماي ديني و متخصصان حوزه و دانشگاه محتواي مستند مذکور را نادرست مي دانند آيا بهتر نيست که آقاي رئيس جمهور هم اين سي دي را تکذيب نموده و نسبت به جريان انحرافي سازنده آن موضع گيري جدي اتخاذ نمايند؟
تهران امروز:قطره اشكي بر مزار جوانمردي
«قطره اشكي بر مزار جوانمردي»عنوان سرمقالهي روزنامهي تهران امروز به قلم امير جاملو است كه در ان ميخوانيد؛اگر بازي جوانمردانه به هدايت كردن توپ به بيرون از زمين بازي وقتي يك بازيكن روي زمين دراز كشيده و از درد به خودش ميپيچيد باشد؛ ما اينجا در ايران جوانمردترين فوتباليستهاي دنيا را داريم. اما اگر پايبند بودن به تعهدات حرفه اي در داخل و خارج از زمين مسابقه را هم در زمره اصول جوانمردي در ورزش بگنجانيم، سقوط وحشتناكي در اين عرصه نصيب فوتبال ايران مي شود.
اتفاقي كه در پايان بازي پرسپوليس و استيل آذين رقم خورد قبل از آنكه دغدغه زير پا گذاشته شدن اصول بازي جوانمردانه را به تصوير بكشد، بي ظرفيتي غريب جماعتي را جلوي دوربين برد كه عمري است ناجوانمردي را در پوشش فريبنده اعتقاد محكم به هنجارهاي اخلاقي پيچيده و در اين مسير پله هاي ترقي را پيموده اند.
ساده انگاري است اگر گمان كنيم همه آن عربده جوييها و نفسكش طلبيدنها از هياهوي توپي برخاست كه مدافع پرسپوليس عرفا بايد در اختيار بازيكنان حريف قرار مي داد اما چنين نكرد و قرمزها با همان توپ بازي را بردند. قواعد بازي جوانمردانه - يا همان به اوت زدن توپ و بعد سپردن آن به تيم مقابل- در فوتبال ايران راه را بر عملي كردن انواع نيت هاي غيراخلاقي هموار مي كند. بازيكن تيم برنده مي تواند در دقايق پاياني يك بازي حساس در حالي كه تيمش نتيجه لازم را بهدست آورده خودش را روي زمين بيندازد.
در اين وضعيت بازيكن پابه توپ حريف بر سر دوراهي خير و شر قرار مي گيرد. روي سكوها پنجاه هزار تماشاگر به اين توپ چشم دوخته اند و اميدوارند تيمشان در آخرين لحظات از شكست نجات پيدا كند اما بازيكن كه مي داند بعد از اين بازي درباره خانواده، شخصيت، گذشته و آينده او باهمين يك توپ قضاوت خواهد شد آن را به اوت ميزند و بار گناهانش را سبك مي كند.
ابتكار: پاياني بر سه دهه نفاق!
«پاياني بر سه دهه نفاق!»عنوان سرمقالهِ روزنامهي ابتكار به قلم جاماسب محمدي بختياري است كه در ان ميخوانيد؛سازمان مجاهدين خلق از برجستهترين گروههاي سياسي چريکي بود که در سالهاي پرالتهاب و پرتلاطم دههي 40 و 50 با هدف سرنگوني نظام شاهنشاهي سر برآورد. بنيانگذاران اين سازمان با انگيزهاي درخور توجه و همتي والا، با مطالعات عميق ديني و اسلامي، آموزشهاي تئوريک خود را شروع کردند؛ اما با اعدام لايهي اول و حذف مؤسسان و چهرههاي برجسته و شخيص، عقبههاي بعدي آن نتوانستند آن مطالعات را بهصورت گسترده پيگيري کنند و به رشد تئوريک و غناي نظري و فکري خود و هوادارانشان بپردازند.
آنها از ادامهي راه بازماندند و اطلاعيهي مشهور «تغيير ايدئولوژي» را انتشار دادند. گرچه انتشار اين بيانيه اکثر نيروهاي انقلابي آن روزگار را در بهت و حيرت فرو برد و در آن وضعيت، ضربهي سنگيني به جنبشهاي مذهبي وارد کرد که خاستگاه روشنفکري و پايگاه دانشگاهي داشتند، براي صاحبنظران اقدامي غيرمنتظره نبود.
آنچه اين گروه را به بنبست عملي و فکري کشاند، عبارت بودند از: بيبهرهمندي از تجارب سياسي و پختگي کافي، فقدان دانش تئوريک اعضاي آن و نداشتن فرصت براي مطالعات عميق. اين عوامل خود به دلايلي به وجود آمده است، از جمله: سيالي سازمانهاي چريکي که ضمن درگيربودن با نظم مستقر سياسي، دائماً در جنگ و گريز و ريزش و رويشاند؛ پيروي از مشي راديکاليسم سياسي به دليل جوانبودن بدنهي آن و التهابات و تنش اجتماعيسياسي و گسترش خواست منش «تغييرطلبي» در فضاي فرهنگي و سياسي؛ غلبه و زير سيطره قرارگرفتن تمام جريانهاي سياسي و روشنفکري توسط گفتمان چپ مارکسيسم در سراسر جهان. اينها عواملي بودند که باعث شدند تا اين سازمان رسماً مارکسيسمبودن خود را اعلام کند.پس از انشعاب گروه مارکسيسمشده و سازماندهي مجدد طيف مذهبي، اين سازمان به دليل جزمگرايي شديد سازماني و دگماتيسم سياسي، بخش وسيعي از مذهبيوني که از تجارب سياسي و رگههاي عقلانيت راهبردي برخوردار بود، آنها را رها کرده و راه و روش خود را تغيير داد.
اين امر ادامهي کار اين سازمان را غامضتر و پيچيدهتر کرد. جذمگرايي و دگمانديشي سازمان به اندازهاي آشکار بود که هيچگاه نتوانست اعتقادنداشتن خود را به دموکراسي و حقوق بشر پنهان کند. نشريهي «مجاهد» ارگان رسمي اين سازمان در شمارگان اوليهي آن مينويسد که «سياست حقوق بشري ميخواهد چهرهي کريه امپرياليسم را پنهان سازد».
همين مشي استبدادگونه و ارتجاعي اين جريان به سر فصلي مهم براي آغاز فاجعهاي ميشود که در انتظار اعضا و اين ملت بود و تا کنون ادامه دارد.پايان راه اين سازمان به دليل ميرايي و رو به افولبودن مشي ستيزهجويي و غروب ايدئولوژيهاي قهرآميزي است که مهمترين راهبرد آن «هدف وسيله را توجيه ميکند» است. عمدهترين دليل آن ناپختگي، غرور و نخوت فردسالاري و اتوکراتيک رهبران و رأس آن بود که نهفقط يک نفر را معادل کل سازمان ميبينند، بلکه شخص رهبري را معادل ايران قلمداد ميکنند (ايران رجوي، رجوي ايران).
خط فکري اين سازمان سالهاست که خاصيت خود را از دست داده و عمر آن سپري شده است؛ چراکه اکنون نحلهي فکري مذهبي آن، نه با دين سر سازگاري دارد و نه مشي سياسي آن، با دموکراسي آشتيپذير است و نه منظومهي فکري آن، با حقوق بشر و آزاديخواهي ميتواند همخواني داشته باشد.عملکرد آن تاکنون نهتنها در جهت منافع ملي ايران نبوده، بلکه رودرروي خلقي بوده که خود مدعي آن هستند.
در زمانهاي که ملت ايران با دشمن ديرينهي خود، در حال جنگ بود و پاي بحث مناقشات ارضي و منافع ملت در ميان بود و از طرفي، خطر تجزيهطلبي کشور را تهديد ميکرد، آنها جانب «اجنبي» را گرفتند و بدترين جنايتها را در حق خلق ايران روا داشتند تا به رؤياي جامعه بيطبقه توحيدي خود تحقق بخشند! جريان نفاق با فريب و اسارت فکري جوانان خوش استعدادي که ميتوانستند در سازندگي و ترقي اين کشور مفيد باشند، با کشاندن اعضا و هواداران در پاي خودخواهي و بيتجربگي خود، آنها را روانهي قربانگاه ميکنند.
اکنون با اسارت جسم و روح آنها در کشوري بيگانه، خود با ناز و غمزه به اروپا و امريکا گسيل شدند و هر روز با تشکيل جلسات با افراد دونپايهي سياسي غرب مشغول نوشيدن نسکافه هستند و با کفزدنهاي ممتد خود، دلخوش به به کاربردن القاب و عناويني خودخوانده، همچون «رئيسجمهور» براي دخترکي بيمايه که بهگفتهي خاطرهنويسان آن سازمان تا پيروزي انقلاب حتي از خواندن يک کتاب عاجز بود. مصطفي شعاعيان، متفکر مستقل مارکسيست، در يکي از نامههايش به حميد مؤمني، عضو سازمان چريکهاي فدايي، که درباره اين سازمان نيز صدق ميکند، مينويسد: «سازماني که امروز اجازهي چونوچرا به کسي را نميدهد، فردا که به قدرت برسد، مغز کسي را خواهد ترکاند که به او انتقاد کند.»
امروز کدام مشي سياسي و ايدئولوژي فکري ميتواند جوانان را اقناع کنند؛ جواني که شور و عشق وطن در سر دارند، سازماني در سختترين وضعيت با دشمن قسمخوردهي ملت رودرروي خلق بود و حالا منجي ملت است. کدام باور ميتواند بپذيرد که سازماني در درون خود، با به راهانداختن زندان و شکنجه به يکي از مخوفترين و دهشتناکترين سازمانهاي سياسي مبدل شده و درعينحال ميتواند پرچمدار آزادي و حقوق بشر براي ملت باشد.
بر کسي پوشيده نيست که اين گروه در جريان شورش مردم جنوب و شمال عراق عليه صدام، عهدهدار نقش «قصاب بالکان» در خاورميانه و عراق را بازي ميکند و فجيعترين جنايت را عليه خلقي که خود مدعي آن هستند، مرتکب ميشود.
آيا وقت آن نرسيده که رهبران اين گروه به خود آيند و از لجاجت و خيرهسري دست بردارند و اجازه دهند فرزندان اين کشور به دامان ملت و خانوادههايشان برگردند تا هر روز با شنيدن خبر تازهاي از درون آنها، شاهد آزردگي خاطر ملت و افکار عمومي دنيا نباشيم؟
آفرينش: جهاني شدن
«جهاني شدن»عنوان سرمقالهي روزنامهي آفرينش است كه در آن ميخوانيد؛جهان امروز تحت تاثير پديده جهاني شدن فاصله هاي زماني و مکاني بيش از هرزمان ديگري فشرده شده است.
اما آنچه که از تاثيرات اين فرايند بر اوضاع و احوال کشورهاي جهان مشخص است،جهاني شدن فرايندي است که در آن مردم کشورهاي مختلف جهان احساس مي کنند قيد و بندهاي جغرافيايي که پيش از اين بر روابط فرهنگي و اجتماعي آنها سايه افکنده بود تاثير خود را از دست داده است و اين کم رنگ شدن مرزهاي جغرافيايي، منجر به از ميان رفتن مرزهاي سياسي نيز مي شود.
اين امر باعث مي شود که مسايل جهاني در يک نقطه محصور نشود و به سرعت به نقاط ديگر جهان نيز سرايت نمايد. مردم سريع از احوالات هم با خبر مي شوند و اگر حادثه اي در يک نقطه از جهان روي دهد ثانيه اي بعد مردم در نقاط ديگر دنيا از آن با خبر هستند و در برابر آن عکس العمل نشان مي دهند.
در عرصه جهاني شدن دنياي اقتصاد نيز با دگرگوني روبرو مي شود. دسترسي افراد به زمينه هاي اقتصادي در ديگر کشورها، استفاده از مزيت ها و امتيازات اقتصادي توسط اشخاص حقيقي در سراسر جهان نشان از برداشته شدن مرزهاي اقتصادي براي جهانيان مي باشد و به صورت يک بازارچه اقتصادي دسترسي عموم به آن مقدور مي باشد.
بسياري از متخصصين جهاني شدن را بيشتر در حوزه اقتصاد بررسي کرده اند و از زاويه اقتصادي به موضوع پرداخته اند با اينکه جهاني شدن در حوزه مسايل فرهنگي و اجتماعي بسيار زيربنايي تر است. چون تمام مردم جهان که در عرصه اقتصاد مشغول نيستند اما همه آنها با توجه به گسترش روزافزون شبکه هاي اجتماعي و اطلاع رساني از احوال يکديگر در سر تا سر جهان مطلع هستند و خود را درگير در مسائل انسان هاي ديگر مي دانند.امروزه جهاني شدن با سرعت فوق العاده خود ظرف دو دهه گذشته توانسته خود را در صحنه جهاني به عنوان الويت کشورها در زمينه هاي مختلف اقتصادي و سياسي تبديل نمايد.
توجه دولت کنوني به موضوع جهاني شدن بويژه تمشيت اموردفتر ملي جهاني شدن از نزديك ترين سطح ارتباط با ريئس دولت چشم انداز روشن واميدوار كننده اي را در زمينه رويداد فراگير جهاني شدن به مثابه مهم ترين چالش دنياي معاصر را در برابر ديدگان صاحبنظران مي گشايد.خاصه آنكه اين حركت مبارك توام با دعوت از نخبگان منجمله اصحاب رسانه براي تشريك مساعي ورايزني در اين باره همراه گرديده است.
به نظر مي رسد اكنون كه دولت با اجراي قانون هدفمندي يارانه ها وحركت در مسير برچيدن ديوار هاي پوشالي كه طي دهه هاي متوالي برگرداگرد اقتصاد كشوركشيده شده وفضايي گلخانه اي ومجازي را به اقتصاد تحميل مي كرد گام هاي محكم وموثري در جهت سازگاري با واقعيت هاي منبعث از جهاني شدن در عرصه اقتصاد برداشته است فرصت مغتنمي فراهم شده است که تا بتوانيم با نزديک شدن به معيارهاي واقعي در عرصه هاي مختلف اقتصادي ، سياسي و فرهنگي الگوي خاص ايران را که همان الگوي اسلامي – ايراني است را بر جهانيان عرضه کنيم و ميراث ارزشمند نياكان خويش وهزاران متفكر ي كه در دامان اين تمدن بزرگ باليده اند را به صورت بخشي از فرهنگ جهاني وهويت انسان زميني براي ابد ماندگار سازيم واين رسالتي تاريخي وارزشمند است كه هيچ قوم وملتي در جهان نه موظف ونه قادر به ايفاي چنين رسالتي است. اين اهداف يادشده ميسر نخواهد بود جز با اتکا به عزم و اراده ملي مردم و مسئولين کشورمان.
حمايت: تحريم هاي يکجانبه عليه ايران و حقوق بين الملل
« تحريم هاي يکجانبه عليه ايران و حقوق بين الملل»عنوان يادداشت روز روزنامهي حمايت است كه در آن ميخوانيد؛در خبرها اعلام شد که کشورهاي اروپايي توافق کرده اند که 32 مقام ايراني را در فهرست تحريم هاي اتحاديه اروپا قرار دهند. برابر اين تحريم ها گويا افرادي که نامشان در فهرست مزبور آمده است، حق سفر به کشورهاي عضو اتحاديه اروپا را نخواهند داشت و اموال آنها در اين کشورها مسدود خواهد شد.
متعاقب اقدام اتحاديه اروپا، مقامات آمريکايي نيز از اين اقدام استقبال کردند. در قبال اين رويداد مي توان صرفا از منظر سياسي به ارزيابي نشست چنانچه بسياري از رسانه هاي داخلي از اين منظر به تحليل آن پرداختند و يادآور شدند که غربي ها با اينگونه اقدامات در واقع استمرار دشمني خود با جمهوري اسلامي ايران را نشان دادند و در تلاشند تا افکار عمومي جهاني را از تحولات منطقه خاورميانه حول محور اسلام خواهي دور سازند.
اما از ديدگاه حقوقي نيز رويداد مزبور حائز اهميت است و در جهت حفظ منافع ملي بايد مورد تحليل دقيق قرار گيرد تا معلوم شود که آيا برآيند اينگونه اقدامات از حيث حقوقي، فرصت محسوب مي شود يا تهديد است؟ و بايد در قبال اينگونه موارد، چه تدابير وراهکارهاي شايسته حقوقي اتخاذ کرد؟ نظر به اهميت موضوع يادشده، ذيلا چند نکته در اين خصوص ايفاد مي شود، با اين اميد که اهل فن و حقوقدانان بين المللي کشورمان به تبيين دقيق ابعاد موضوع از نگاه دفاع از حيثيت ملي و مقابله بارويکردهاي خلاف در عرصه جهاني برآيند.
1- در موازين بين المللي، کشورها از حيث حقوقي ملزمند که روابط دوستانه و صلح آميز بر مبناي احترام به اصل تساوي حقوق و استقلال يکديگر را همواره رعايت کنند و در قبال مسائل مختلف اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي يا انساني صرف نيز همواره همکاري و تعامل سازنده داشته باشند. بر مبناي همين اصول،(که در اهداف منشور سازمان ملل نيز ذکر شده است، تمامي اعضا جامعه بين المللي لازم است که اختلافات خود را به طرق مسالمت آميز و به نحوي که صلح و امنيت بين المللي و عدالت به خطر نيفتد، حل و فصل کنند و از هرگونه تهديد به زور يا استفاده از آن عليه تماميت ارضي يا استقلال سياسي هر کشور ديگر يا استفاده از هر روش ديگري که با مقاصد ملل متحد مبارنيت دارد، اجتناب ورزند. برابر اين موازين شناخته شده، طبيعي است که هيچ کشور يا جمعي از کشورها حق ندارند که خود را معيار درستي يا نادرستي امور محسوب کرده و از کشورهاي ديگر بخواهند که استقلال خود را ناديده گرفته يا روش هاي خاص مسالمت آميز اداره جامعه خود راکنار گذاشته و روش هاي تجويزي ديگران را سرلوحه قرار دهند. هم چنين هيچ دولت يا گروهي ازدولت ها حق ندارند با روشهاي مداخله گرايانه امنيت وآرامش کشورهاي ديگر را بر هم زنند.
2- در موازين بين المللي، حق حاکميت دولت ها برسميت شناخته شده است. در عين حال، مفهوم حاکميت نيز دچار تحولاتي شده به اين صورت که ديگر دولت ها نمي توانند با استناد به مفهوم حاکميت مطلق، دغدغه هاي جهانشمول ملتها از جمله رعايت حقوق انسان ها را ناديده بگيرند. اين دو واقعيت باعث شده که امروزه حقوقدانان بين المللي از ضرورت برقراري توازن و تعادل بين اين دو مفهوم و آثار و لوازم آن سخن به ميان آورند. بنابراين، دولتمردان هوشمند در هر کشور مستقل مراقبت مي کنند که نه حاکميت آنها مخدوش شود و نه اينکه اين ذهنيت در سطح جهان بسط يابد که ارزش هاي پذيرفته شده حقوقي در سطح موازين حقوقي بين المللي مورد پذيرش آنها نيست.بديهي است در اين فرايند در صورت رد هر قاعده يا اصلي تلاش بر اين خواهد بود که با ادبيات فني حقوقي و بکارگيري روشهاي خاص خود پاسخ داده شود وصرفا به يک موضعگيري سياسي بسنده نشود بلکه حتي در موضعگيري هاي سياسي نيز دقت مي شود که مطلبي گفته نشود که بعدا خود، محل استناد حقوقي رقيب قرار گيرد.
3- اقدامات وتدابير يکجانبه (unilateral measures) دولت ها در حقوق بين الملل، شقوق مختلفي دارد ودر حيطه هاي موضوعي متنوعي امکان تحقق دارد. برخي از آنها صراحتا منع شده است و اگر دولت متوسل به اتخاذ اقدامات مزبور از جمله بکارگيري قوه قهريه يکجانبه شود، موازين حقوقي بين المللي را نقض کرده است. در عين حال مواردي از اقدامات يکجانبه در صلاحيت کشورهاست که يا به عنوان اقدام متقابل خلاف دولت ديگر و يا در جهت دفاع از موازين حقوقي مورد پذيرش جهاني بکار گيرند.در اين خصوص سالها کميسيون حقوق بين الملل مطالعاتي انجام داده وحاصل آن را در قالب مواد مشخصي هم اينک در دسترس همگان است. هم چنين ديوان بين المللي دادگستري در چندين مورد در اين خصوص اظهار نظر کرده است. شناخت دقيق موارد مجاز و غيرمجاز، يکي از ضرورت هايي است که طبيعتا هر دولتي لازم است بدان مبادرت ورزد تا هم بتواند از منافع ملي خود به درستي دفاع کند و هم اينکه به وقت ضرورت، خود اقدام يکجانبه معمول دارد.
4- در قبال آنچه اروپايي ها اخيرا انجام دادند، لازم است هر سه نکته قبلي مورد توجه و تامل قرار گيرد و سپس تدابير حقوقي اتخاذ شود با اين هدف کلي که اين روند در سطح جهاني توسعه پيدا نکند چرا که توسعه اين گونه اقدامات عليه جمهوري اسلامي ايران در ساختار ناعادلانه نظام بين المللي فعلي مي تواند زمينه ساز مخاطراتي براي کشور باشد که حل ورفع آن هزينه هاي سنگين در پي دارد .بنابر اين قطعا بايد از آن جلوگيري کرد.
سخن آخر:
امروزه مسائل بين المللي به شدت به
يکديگر پيوند خورده اند به نحوي که نمي توان مرزهاي دقيقي بين ابعاد حقوقي،
سياسي، اقتصادي، فرهنگي ترسيم کرد. در عين حال، ابعاد حقوقي هر موضوع قالب
هاي دقيق تر و شناخته شده تري نسبت به ساير ابعاد دارند. هر اقدام عليه
جمهوري اسلامي ولو با انگيزه ها و اهداف کاملا سياسي و شناخته شده، نبايد
از کالبد شکافي دقيق حقوقي مستثني شوند و يا با بي اهميتي از کنار آثار
حقوقي آن و اتخاذ تدابير شايسته در قبال آن گذشت.
بنظر مي رسد جريان هاي سياسي متعددي در سطح جهاني فعال شده اند تا ضمن تمرکز زدايي از افکار عمومي جهاني نسبت به جنايات ارتکابي در فلسطين اشغالي ، بحرين وعربستان ويمن وليبي و ديگر مناطق هم پيمان غربيها ، بسترهاي حقوقي و پازل هاي اثرگذار در اين حيطه را عليه جمهوري اسلامي يا مسوولان آن خصوصا با بهره مندي از تحولات دو ساله اخير داخلي کشور ساماندهي کنند. قبل از اين در چارچوب برخي محاکم داخلي بعضي کشورها يا در نهادهائي همانند اينترپل نيز نمونه اي از اقدامات حقوقي قضائي عليه جمهوري اسلامي ايران را شاهد بوده ايم .
بنابراين ضمن حفظ خودباوري و نفي سياسي اينگونه اقدامات، لازم است براي عدم موفقيت تلاش هاي ياد شده در سطح جهاني از حيث حقوقي نيز انديشيد و تدابير شايسته اي بکار گرفت. در اين زمينه قطعا جامعه حقوقي کشور خصوصا حقوقدانان بين المللي حرف ها و توصيه هاي قابل اتکا دارند که لازم است شنيده شود. به اميد اعتلاي روزافزون کشور عزيزمان و ارتقاي عدالت در سراسر جهان.
جهان صنعت:قسمت پر لیوان
«قسمت پر لیوان»عنوان سرمقالهِي روزنامهي جهان صنعت به قلم اردلان عطارپور است كه در آن ميخوانيد؛ بعد از اینکه صندوق بینالمللی پول هفته گذشته رشد اقتصادی کشور را در سال 89 یک درصد اعلام کرد، حال نوبت بانک جهانی شد که آمار رشد ما را بدهد. بانک جهانی دیروز میزان این رشد را 5/1 درصد اعلام کرد.
این در حالی است که سه سال است نه بانک مرکزی و نه مرکز آمار ایران هیچکدام نرخ رشد اقتصادی کشور را اعلام نمیکنند. این ندادن آمار باعث اعتراضات بسیاری شده است چراکه نرخ رشد از شاخصهای اصلی ارزیابی وضع اقتصادی هر کشور است و از ملزومات برنامهریزی اقتصادی سال آینده به حساب می آید.
معترضان بدگمان هستند و فکر میکنند چون رشد اقتصادی کشور در این سالها خوب نبوده است، از این رو از اعلام آن خودداری میکنند. شخصا این نظر را رد نمیکنم اما چرا همیشه قسمت خالی لیوان را میبینیم، شاید اینکه این آمارها اعلام نمیشود برای این است که نمیخواهند دروغ بگویند.
دنياي اقتصاد:اولویت سیاستگذاران اقتصاد ایران چیست؟
«اولویت سیاستگذاران اقتصاد ایران چیست؟»عنوان سرمقالهي روزنامهي دنياي اقتصاد به قلم محمدمهدی راسخ است كه در آن ميخوانيد؛تغییر در واحد پولی کشور، این روزها به یکی از مهمترین دغدغههای مسوولان اقتصادی تبدیل شده و هر روز اظهارنظرهای متفاوتی در مورد آن مطرح میشود. صرف نظر از اینکه چه زمانی برای اعمال این سیاست مناسب است،نخست باید به این پرسش پاسخ داده شود که آیا اولویت اصلی بانک مرکزی و وزارت امور اقتصادی و دارایی در شرایط فعلی، حذف صفر از پول رسمی کشور است یا سیاستگذاران اقتصادی کشور، اولویتهای دیگری دارند که نخست باید درصدد رفع آن برآیند.
اعلام رسمی تغییر در واحد پول رسمی کشور و سیاست حذف صفر از آن، در شرایطی مطرح شده است که گزارشهای رسمی از صعودی شدن شاخص تورم در کشور حکایت دارد. این روزها همه مسوولان به خوبی از حساسیت سیاسی و اجتماعی تورم دو رقمی آگاهی دارند، بنابراین مهار تورم را باید اولویت اول سیاستگذاران اقتصادی کشور دانست و این نکتهای است که البته مورد توجه برخی مسوولان قرار دارد، بنابراین اینگونه عنوان میشود که حذف صفر از واحد پول ملی میتواند از نظر روانی، منجر به کاهش نرخ تورم شود.
منظور از ارزش پول ملي، قدرت خريد پول هر كشور در بازار كالا و خدمات است. اينكه به ازاي درآمد پولي چه ميزان كالا و خدمات ميتوان خريد، منعكسكننده قدرت خريد پول است. بنابراين طبيعي است كه هرچه نرخ تورم بالا باشد با يك ميزان درآمد ثابت به مقدار كمتري ميتوان از كالا و خدمات استفاده كرد؛ بنابراين هرچه نرخ تورم بالاتر رود ارزش پول نيز كاهش خواهد يافت.
مردم کوچه و بازار معمولا درصدد مقایسه قیمت کالاها و خدمات در زمان گذشته با زمان حال برميآيند و نتیجه میگیرند؛ یعنی يك ميزان پول را در گذشته در نظر میگیرند و توان خريد آن را با زمان حال مقايسه میکنند و احتمالا چنین نگاهی منجر به اصرار مسوولان بر حذف صفر از واحد پول رسمی کشور شده است.
این درحالی است که ما به تجربه دریافتهایم که ارزش پول ملي را نمیتوان با دستور اداري و مصنوعي حفظ کرد. به هر اندازه كه بتوانيم نرخ تورم را كنترل كنيم ميتوانیم ارزش پول ملي را نيز تقويت كنیم. نتيجه اينكه اصليترين متغير در تعيين ارزش پول، نرخ تورم است و اگر قرار است كه ارزش پول ملي تقويت شود، اين كار بايد با كنترل نرخ تورم صورت پذيرد.
براساس گزارش تحلیلی كه از تجربه حذف صفر از واحد پول کشورها انجام گرفته است در 85 سال گذشته تقریبا 50 کشور، این سیاست را اجرا کردهاند.
نخستین کشور، آلمان در سال 1923 بود، ترکیه و رومانی هم در سال 2005 به ترتیب 6 و 4 صفر را از واحد پول خود حذف کردهاند. اقدامکنندگان به این کار توجه داشتهاند که این اقدام حاوی پیامی به شهروندان و جامعه جهانی است که در گذشته سیاستهای اقتصادی اشتباهی که منجر به تورمهای شدید شده، اتخاذ شده است و اکنون سیاست مهار تورم در دستور کار قرار گرفته است. اما نگاهی عمیقتر به سیاست مهار تورم در کشورهایی که در این زمینه موفق عمل کردهاند، نشان میدهد که سیاست حذف صفر از واحد پولی، سیاستی یک سویه و مستقل نبوده و جزئی از یک بسته سیاستی بوده است.
ازجمله در کشور ترکیه که زمانی با تورم سنگین دست به گریبان بود، سیاست حذف صفر جزئی از یک بسته سیاستی اصلاحات اقتصادی بود و نه تافتهای جدا بافته از دیگر سیاستهای این کشور. به این ترتیب واحد پولی این کشور در دورهای نه چندان طولانی موفق شد اعتبار و حاکمیت خود را بازیابد و اعتماد مردم این کشور به این سیاست جلب شد که ارزش پول جدید چون گذشته رو به زوال نخواهد بود و دوران تورمهای شدید در اقتصاد این کشور گذشته است.
همانگونه که اشاره شد، علت اصلي طرح موضوع کاهش چند صفر از پول کشور، کاهش شديد ارزش واحد پول بر اثر تورم زیاد است که عملا واحد پول و حتي چند ده برابر آن را از کارآمدي در معاملات انداخته است و گویي که پول رايج کشور محسوب نميشود. باکم ارزش شدن پول، مشکلاتی از قبيل هزينههاي چاپ و نشر اسکناس، ضرب سکههاي بيارزش، صرف وقت بي مورد براي شمارش آنها، داشتن بالاترين حجم سرانه اسکناس در ميان ساير کشورها و دشواري در نگهداري و تنظيم بودجهها و اسناد مالي، دامنگير جامعه شده است.
از آنجا که کاهش ارزش پول ملي ناشي از رشد شديد حجم پول بدون توجه به نرخ رشد واقعي اقتصاد بوده، توجه به آنچه عامل اصلی به وجود آمدن این وضع بوده، از اولويت برخوردار است. بنابراين تغيير اين روند مستلزم تحت کنترل درآمدن تورم با دست يافتن به رشد بالا و باثبات اقتصادي همراه با محدود شدن افزايش حجم پول است.
به نظر ميرسد بدون توجه به اين ضرورت واولويت، حذف چند صفر از واحد پول ملي اگرچه منافعي از قبيل، کاهش هزينههاي چاپ، ضرب و نشر اسکناس و سکه، نقل و انتقال کمتر و سهلتر مقدار پول، کاهش زمان و هزينه براي شمارش و تسهيل انجام مبادلات کالا و پول و نيز تسهيل تنظيم و نگهداري حسابها و اسناد مالي در سطوح ملي و بنگاهي را دربردارد و به لحاظ منطقی نيز کاهش چند صفر نبايد تاثيری در نرخ تورم داشته باشد، ولي اجراي آن در شرايط کم رشدي اقتصاد نه تنها نميتواند اثري ضد تورمي داشته باشد، بلکه با توجه به جنبههاي رواني کاهش ارزش پول، ايجاد تسهيل در جابهجایي آن و گرد کردن عمومی قيمتها به بالا، ضمن ايجاد نارضايتيهایي در جامعه عاملي تورمزا نيز خواهد بود.
با توجه به جميع جهات اگرچه به دليل شدت افزايش حجم پول در شرايط کم رشدي اقتصاد، حذف صفرهايي از پول کشور محاسنی دارد، ولي اين کار بايد پس از اتخاذ تمهيدات کافي براي تحقق رشد اقتصادي بالا و باثبات انجام گيرد تا چرخه معيوب پيشين تکرار نشده و دستاوردهاي اين اقدام بيشتر از هزينههاي آن باشد. اجازه بدهید با مثالی عامیانه، این موضوع پیچیده را به پایان برسانم. حذف صفر از واحد پول ملی، بیشباهت به برداشتن چربی افراد چاق از طریق عمل جراحی نیست.
بر فرض اینکه در یک عمل جراحی، 20کیلو چربی از شکم فردی چاق خارج شود، مادام که او تغییر اساسی در نگرش اصولی به غذا خوردن و فعالیتهای فیزیکی ایجاد نکند، چربی خارج شده، ظرف مدت کوتاهی به بدن او باز خواهد گشت. آيا مسوولان فکر نمیکنند حذف صفر از واحد پولی کشور با وجود تورمی که همواره در نقدینگی، کسری بودجه و بیانضباطیهای مالی وجود داشته و دارد، سیاستی کوتاهمدت خواهد بود؟