گفته اند و راست گفته اند وقتی کسی دو بار حتی به فاصله یک آن و لحظه، دست خود را در یک رود فرو می برد، رود در بار اول همانی نبوده که در بار دوم بوده است. این یعنی که جهان ما هر لحظه نو به نو می شود ودر حال تغییر است و اگر ما به واسطه بی حوصلگی و ملال درون مان تصور می کنیم که خیلی از اتفاقات در چرخه تکرار و تسلسل و روزمرگی اند اما به واقع این گونه نیست.کافی است نگاهی به فکرهای خودمان بیندازیم. فکرهای جدی پنج سال پیش ما که جایی ثبت کرده ایم یا در خاطرمان مانده اکنون برای ما خنده دار یا تأسف بارند.
چرا اصلا پنج سال پیش، گاهی به فاصله چند ساعت و چند لحظه، تغییر افق هایی با یک چرخش ذهنی در دید ما روی می دهد که شگفت زده مان می کند، همچنان که وقتی آلبوم را ورق می زنیم و به چهره ده سال یا بیست سال پیش مان خیره می شویم انگار که به چهره غریبه ای که در کنار ما بوده و اکنون از پیش ما رفته است خیره می شویم، تنوع این فکرها و اندیشه ها هم مثل تورق صفحات یک آلبوم شگفت زده مان می کند.
همه باید صدای مرا تقویت کنند؟
رسیدن
به این تفکر که ما در جهانی از گوناگونی ها زندگی می کنیم و هر کسی در
دنیا، امضا و اثرانگشت خاص خود را دارد که با دیگران متفاوت است و قرار
نیست دیگران نقش بلندگوی ما را ایفا کنند یعنی صرفا صدای من را تقویت کنند و
از خودشان هیچ اراده و حرف دیگری نداشته باشند بسیار مهم است.مثلا وقتی یک
مرد نسبت به زن خود چنین تصوری دارد که او صرفا می تواند یک بلندگو و
تقویت کننده صدای من باشد معلوم است که چه فاجعه هایی می تواند در پیش
باشد. خانواده ای که دیر یا زود از هم می پاشد یا اگر به ظاهر نپاشد، سلطه
پذیری یکی از طرفین، خانواده را ظاهرا نگه داشته است. گاهی متأسفانه حتی به
نام مهر وعشق ورزیدن این توهم برای برخی پیش می آید که چون همسرم مرا دوست
دارد پس بلندگوی من باید باشد.
پدر و مادر! لطفا بلندگوی ما باشید
اگر
کسی بگوید از تأیید افکارش از جانب دیگران راضی و خرسند به نظر نمی رسد
چندان صادق نبوده است. از آن طرف نیز اگر کسی بگوید من مدام دوست دارم در
معرض نقد دیگران باشم و آن ها صبح تا شب مرا نقد کنند باز صادقانه رفتار
نکردهاست. تمایل ما به تأیید از سوی دیگران بسیار قوی تر از تمایل ما به
نقد است، تمایل ما به این که صدای ما از جانب دیگران تقویت شود بسیار قوی
تر است که این صدا جرح و تعدیل شود. مسلما این تمایل در پیوندهای خانوادگی
تر بیشتر می شود. آدم ها از همسرو فرزندان خود یا از پدر و مادر انتظار
تقویت صدای خود را دارند اما کسی که می خواهد اصیل تر زندگی کند چاره ای
ندارد که این میل را در درون خود تعدیل کند.
وقتی نسل پیشین را سمساری می بینیم
به
عبارت دیگر این استدلال درست نیست که چون من پدر خانواده ام و معیشت
خانواده را تأمین می کنم و در این راه به زحمت می افتم پس همسر یا
فرزندانم، صدایم را تا حد امکان باید تقویت کنند و مثل بلندگویی در دست من
به این سو و آن سو بچرخند. یا فرزندان بگویند چون ما فرزندان خانواده ایم و
از نسل جدید هستیم و زمانه امروز را بهتر می شناسیم پس صدای ما باید تقویت
شود چون صدای ما صدای زمانه است. این گونه از استدلال کردن در واقع
خلطمفاهیم با همدیگر است.
این که پدری برای تأمین معاش خانواده تلاش می کند در جای خود ارزشمند است اما این که انتظار داشته باشیم به واسطه این تلاش آن نقش و حق بلندگویی ایجاد شود چندان منطقی نخواهد بود. یا فرزندان به واسطه این که خود را از نسل نو جامعه می دانند انتظار داشته باشند که صدای آن ها صدای مسلط در خانواده باشد و پدر و مادر فقط نقش "بله قربان گو" را بازی کنند منطقی به نظر نمی رسد، چون می توان از همان فرزندان پرسید که دیر یا زود شما هم به نسل پیشین خواهید پیوست و نسل دیگری خواهد آمد که شما را نسل کهنه قلمداد خواهد کرد. آیا شما دوست دارید رفتار مشابهی با شما صورت گیرد و هر آنچه که می گویید و ابراز می کنید دست دوم قلمداد شود و ذهن تان را مثل یک سمساری ببینند؟ اگر اندک صداقتی در آن فرزندان باشد قاعدتا به فکر فرو خواهند رفت که هر آن چیزی که متعلق به گذشته است نمی تواند کهنه و به دردنخور به حساب آید.
دیدار بین نسلی چطور اتفاق می افتد؟
اگر
هر کسی در جای خود نشسته باشد و به سمت دیگری حرکت نکند، هیچ تماس و
دیداری هم در کار نخواهد بود. تماس زمانی میسر است که آدم ها از جایی که در
آن نشسته اند یا ایستاده اند، برخیزند و به سمت هم حرکت کنند تا ملاقات
شکل بگیرد.
اگر هر نسلی در
جایی که ایستاده یا نشسته، همانجا بایستد و بنشیند و هیچ حرکتی به سمت نسل
بعد یا نسل قبل خود نداشته باشد عملا زنجیره نسل ها ارتباط خود را از دست
خواهد داد و نسل پیشین، نسل بعدی و نسل بعدی، نسل پیشین را درک نخواهد کرد. این به واقع یک مهارت مهم است که پدران و مادران به چنان سیالیّتی در
افکارشان رسیده باشند که بتوانند چند گام به سمت نسل بعدی خودشان که
فرزندان شان هستند بردارند و فرزندان نیز از چنان آگاهی ای برخوردار باشند
که برای ساعات و دقایقی از نسل خود کَنده شوند و زمانی برای درک باورها و
اعتقادات و هنجارهای نسل پیشین خود که پدران و مادران خود هستند صرف کنند،
در این صورت است که می توان امیدوار بود تماس و ملاقات بین نسلی صورت می
گیرد.
البته نکته مهم در این جا مهار این هیجان های کاذب است که: "حقیقت
مطلقا در نزد نسل ماست" یا "نسل ما بهتر از هر نسلی است" یا "همه افکار
نسل پیشین خنده دار است" یا "نسل تازه به هیچ چیزی اعتقاد ندارد" اگر این
هیجان های کاذب در میان پدران و مادران و فرزندان مهار نشود معلوم است که
ان دیدار بین نسلی در خانواده اتفاق نخواهد افتاد.