میدانم دیگر برای من نیستی
اما دلی که با تو باشد این حرف ها را نمی فهمد
>>>>>>>>>><<<<<<<<<<<
گاهی اونقدر خسته می شویم
که خستگیمون در نمیشه درد می شه
>>>>>>>>>><<<<<<<<<<<
زنده ام نه از جانی که مانده
از استخوان های لجبازی که روی هم ایستاده اند
>>>>>>>>>><<<<<<<<<<<
این روزها خیلی چیزها دست من نیست
مثل دست هایت !
>>>>>>>>>><<<<<<<<<<<
گاهی هم باید چشم ها را بست
تا او که نیست شاید بیاید در خواب
>>>>>>>>>><<<<<<<<<<<
آنجا نشسته ای و لبخند میزنی اما دستی تکان نمی دهی
ای کاش آن قاب ، قاب پنجره بود
>>>>>>>>>><<<<<<<<<<<
تلخی قصه اونجاست
که وقتی دلم سوخت دلش خنک شد
>>>>>>>>>><<<<<<<<<<<
زندگی نوشتن ندارد
وقتی تمام روزهای خدا من دارد ولی تو ندارد
>>>>>>>>>><<<<<<<<<<<
بی تو هر کاری گریستن است حتی خندیدن
>>>>>>>>>><<<<<<<<<<<
سال هاست این ترازوی ۲کفه تعادل ندارد
دست خالی و دل پر
>>>>>>>>>><<<<<<<<<<<
دیریست اسیرم
اسیر انتظار
اسیر دلواپسی
اسیر هر آنچه مرا به یاد تو می اندازد