یکصبح از خواب میپریم وُ
کنارِ دستمان
جای کسی هنوز گرم است!
*******************
ما هیچوقت بههم نمیرسیم
همیشه سوزنبانی هست
که بهوقتِ رسیدنمان
خطها را عوض کند!
*******************
چه جشنِ باشکوهیستْ میانِ ستارهها
انگار بهناشُکریِ زمین
تو را به آسمانْ بُرده استْ خدا
*******************
چه از تو دورم کردهاند کلمات!
کاش جای اینهمه شعر
فقط نوشته بودم:
دوستت دارم!
*******************
راه میروم
و شهر
زیر پاهام تمام میشود.
تو،
هیچکجا نیستی!
*******************
تو دلَت سفر میخواست
من، نه
ولی حالا هر غروب
مرا به سفرهای دور میبرند دُرناها…
*******************
سفر از چشمهای تو مَحال بود
که ممکن شد
مرگ که دیگر محال نیست!
*******************
به خیالِ تو اعتباری نیست
گاهی هست، گاهی نیست.
باید
با خیال خودم سفر کنم!
*******************
مرزها
زبانِ فاصله را نمیفهمند.
هرچه دورتر میروم
نزدیکتر میشوی
*******************
اینجا، هوا سوزِ غریبی دارد
و بوی سردِ کافور
دهانم را تلخ میکند.