سایت انصار نیوز راهپیمایی 22 بهمن و حضور خاتمی در آن را چنین روایت کرد:
... در ادامهی مسیر با دستهی «انصار حزب الله» روبه رو شدیم. پشت نیسانی که دو الی سه نفری که بر روی نیسان بودند، شعار میدادیم و هر از گاهی هم به سخنان حاج آقا گوش میدادیم.
حاج آقا که یک روحانی خوش سیما و سفیدپوستی بود؛ سخنان گرانمایهای می زد. یکی از صحبتهایش این بود که: آقا خاتمی! بجای آنکه با لباس پیغمبر در جامعه حاضر شوید و دروغ و بدعت به خورد مردم بدهید، لباس را کنار بگذارید با کت و شلوار و کروات، در اجتماعات سیاسی و فرهنگی حاضر شوید(نقل به مضمون)؛ من هم با این حرف موافقم؛ چون این آدم بیسواد دارد نان «عبای شکلاتی»اش را میخورد و با توطئه بر ضد اسلام و انقلاب، طی زمان میکند.
با آغاز سخنرانی رئیس جمهور دکتر احمدی نژاد ، دسته ی انصار حزب الله تمام شد و ما به تنهایی ادامه مسیر دادیم.
... به ایستگاه «برائت از منافقین» رسیدیم.
واقعیت اش این است که من سرم پایین بود و داشتم راهم را میرفتم. ناگهان دیدم یک عده دارند مردم را مثل گوسفند هل میدهند. صحنه ی مشمئز کنندهای ایجاد شده بود. کنجکاو شدم؛ رفتم در قلب این هرج و مرج! بله درست دیدم. آقای سید محمد خاتمی در وسط یک جمع کوچک که دور و برش را محافظانش گرفته بودند و مردم را به شدت هل میدادند، داشت با سرعت به سمت جایی میرفت. صحنهی جالبی ایجاد شده بود، محافظانش شعار میدادند «درود بر خاتمی» و یک عده جوان خام هم دور و بر او دو کلمه شعار می دادند و دیگه نمیگفتند. ما هم دیدیم که خدا، فرصتی ناب در اختیار قرار داده، شروع کردیم به ابراز احساسات: مرگ بر منافق، شاه سلطان حسین، مرگ بر ضد ولایت فقیه، دولت آمریکایی نمیخوایم نمی خوایم، احمدی احمدی حمایتت می کنیم ...
در حین دادن شعار بودم. ناگهان یکی از خبرنگاران خاتمی، به شدت هل ام داد. دوباره خودم را به جلو رساندم؛ اینبار نه با یک نفر ، بلکه همهی گارد محافظش شده بودند ضدم. ضد یک جوان بیست و یک ساله! دوباره شروع به فریاد زدن کردم که ناگهان یکی از محافظان آقای خاتمی که مردی چهل ساله بود با مشت زد توی صورتم. من هم که دیدم، طرف زد توی صورتم، بهش گفتم اگه جرأت داری بیا بریم کلانتری! طرف ساکت شد و حرفی نزد. بعد آن مشت، دوباره شروع کردیم به شعار دادن!
الحمد الله بر اثر آن مشت، عینکم آسیب جدی ندید ولی لبم زخم شد و خونریزی کرد.
سید محمد خاتمی، که بر خلاف استقبال گسترده مردم از احمدی نژاد، با برخورد تند بسیاری از جوانان روبه رو شده بود، سریع خود را داخل یکی از ساختمانهای دولتی کرد تا جوش و خروش مردمی بخوابد. (مقایسه کنید با استقبال مردم از احمدی نژاد)...
متن کامل این روایت را در
سایت خودشان بخوانید!