تایمز در مطلبی به قلم یک توریست انگلیسی نوشت ایرانیها، خونگرمترین مردم دنیا هستند.
به گزارش «شفاف»، در ادامه مطلب تایمز درباره کشور ایران و مردم آن آمده است: ایران پر از شگفتی است. جمعیتی بالغ بر 65 میلیون نفر دارد که بیشتر آنها پس از انقلاب اسلامی 1979 متولد شدهاند . مردم ایران به جرأت خونگرمترین و مهماننوازترین ملتی هستند که در طی 20 سال مسافرتهایم برخورد کردهام.
نویسنده این مطلب در ادامه می افزاید: در سفر ده روزهمان، از تهران پرترافیک 600 کیلومتر در امتداد رشتهکوههای زاگرس به طرف جنوب حرکت کردیم تا به شیراز و ویرانههای باشکوه تختجمشید برسیم که 515 سال پیش از میلاد توسط داریوش اول بنا نهاده شد و آلکساندر کبیر در سال 330 پیش از میلاد آن را ویران کرد.
وی با تاکید بر اینکه در هیچبنای تاریخی دیگری، گذشته را تا این حد ملموس نیافته است می نویسد:
در راه بازگشت به پایتخت از مسیر اصفهان و شهر مذهبی قم، از کنار تاسیسات هستهای نطنز گذشتیم.
نویسنده مطلب درباره راهنمای سفرش به ایران می نویسد: وی شخصی خندان و دانایی به نام ساسان بود که همواره داستان جدیدی برایمان تعریف می کرد. در آغاز سفر همهی حرفهایش را باور میکردم اما هرچه زمان میگذشت، داستانهایش اغراقآمیزتر میشد.
فهمیدیم زمانی که شروع به صحبت میکند باید بنشینیم چون او نمیخواست تاریخ 3000 ساله و توطئههایی را که در ظهور و سقوط امپراتوریها و ورود و خروج متجاوزین دخالت داشتند، خلاصه کند.
میگفت: «این داستان غمگینی است» و سپس ماجرایی از فقر، عشق، حسادت، قدرت، خیانت، تبعید و مرگ نقل میکرد و زمانی که نشان میدادیم داستان او را باور نکردهایم میرنجید و میگفت: «نه، این واقعیت دارد. باور کنید». او همچنین استاد ناخنک زدن بود. چند مشت آجیل و میوه از بساط روباز مغازهها برای ما برمیداشت و میگفت که «اینها نمونههای مجانی هستند. فروشندهها ناراحت نمیشوند». علاوه بر این، او در هر کاری سر رشته داشت.
وی در ادامه به سفرش به شیراز اشاره می کند و می نویسد: در شیراز ما را به مقبرهی سعدی و حافظ، شعرای کلاسیک ایران رفتیم که برای ایرانیها همانقدر ارزشمند هستند که شکسپیر برای ما ارزشمند است. سپس سراغ بهترین جایی را که فالوده میفروختند گرفت. فالوده نوعی دسر یخی فوقالعاده است که به آن شربت میزنند.
نویسنده انگلیسی مطلب در ادامه با اشاره به مرقد شاه چراغ در شیراز می نویسد: صحن اصلی پر از زائرینی بود که به آرامگاه سید میر احمد که در سال 835 پس از میلاد در این شهر فوت کرده بود، ادای احترام میکردند. خادم پرسید که «اهل کجا هستیم، انگلستان؟» و با لبخند اضافه کرد: «به ایران خوش آمدید». و گفت که آیا میتواند چند سئوال از ما بپرسد؟ اینکه تفاوت انگلیس و بریتانیا در چیست؟ و چارلز دیکنز کجا دفن شده است؟
با عباس و همسرش در روستای آرام و دورافتادهی امامزاده بزم آشنا شدیم. تصمیم داشتیم دو شب را با ایل قشقایی به سر ببریم اما خشکسالی باعث تعویق کوچ 500 کیلومتری آنها از سواحل خلیج فارس شده بود. انتظار داشتیم 1700 خانواده را در آن دشت سرسبز ببینیم اما فقط یک خانواده آنجا بود. زنان خانواده در تنور نان میپختند و مردان به همراه تفنگی که برای ترساندن گرگها استفاده میکردند از چادر خارج شدند.
در روستا، مهمانسرای فردی به نام عباس آقا جمعوجور اما تمیز و راحت بود و دستپخت همسرش بهترین بخش سفرمان بود. بادمجان با ماست و نعناع، سوپ جو و قارچ، ترشیجات، کاهوی خیسخورده در سرکه و برای صبحانه، چای به همراه میوه، پنیر و مغز گردو.
اما فراتر از همهی اینها، مردمی که دیدیم سفر را برایمان لذتبخش کردند. دستههایی از پسرهای نوجوان در تیشرتهای مد روز و موهای ژلزده با لبخند به استقبالمان میآمدند و سلام میگفتند.
پس از اینکه ملیتمان معلوم میشد از ما میخواستند که بایستیم تا با موبایل عکس بگیرند. من و انت هم رو به دوربین لبخند میزدیم تا تک تکشان با ما عکس بیندازند.
دانشآموزان خندهرو معمولاً با جملاتی نظیر «حالتان چطوره؟» باب صحبت را باز میکردند و بعد سئوالهایی نظیر این میپرسیدند: نظرتان در مورد ایرانیها چیست؟ آیا به نظر شما ایران کشور نامرتبی است؟ نظرتان در مورد کاریکاتورهای دانمارکی علیه پیامبر اسلام چیست؟ آیا قابل قبول است که ایران نباید یک قدرت هستهای باشد؟
فروشندهای که در بساطش خارج از بازار بزرگ تهران فرچههای توالتشور میفروخت، با خنده گفت: «آمریکاییهای خیال میکنند همهی ما تروریست هستیم». و در حالی که چند نمونه از اجناسش را تکان میداد اضافه کرد: «ببینید! سلاحهای کشتار جمعی!»
ایرانیها با مهماننوازیشان همواره ما را مورد لطف قرار میدادند. چند زن که بر سر مزار یکی از بستگانشان در مسجد حاضر شده بودند به ما چای تعارف کردند. مردی که از او اجازه خواسته بودیم عکسش را روی پل بگیریم، ما را به شام دعوت کرد. چند نفر شمارهی تلفنشان را دادند تا اگر نیاز به کمک زبانی داشتیم به آنها خبر دهیم.
وی در ادامه با بیان اینکه حجاب برای توریستها هم اجباری بود می نویسد: به یک گروه گردشگر ایتالیایی برخوردیم که سبک خاص خودشان را از پوشش قابل قبول داشتند. انت هم مجبور شد در دمای 35 درجه روسری بر سر بگذارد که او را آزار میداد و بیصبرانه منتظر سوار شدن بر پرواز لندن بود تا روسری را بردارد.
این گردشگر انگلیسی همچنین می نویسد: بازدید ما از کنیسه در آخرین روز اقامتمان در تهران رخ داد. من و انت با چند نفری که آنجا بودند خداحافظی کردیم و از یک میوهفروشی در خیابان سیمی مقداری لیموشیرین خریدیم. برای خوردن پیتزا و آبهویج به منطقهی زیبای شمال شهر رفتیم و سپس به بازدید از کاخهای شاه سابق پرداختیم که خانوادههای زیادی برای پیکنیک به آنجا آمده بودند.
وی در پایان به میهمان نوازی ایرانی ها اشاره می کند و در نمونه ای می نویسد: چندین بار به ما گفته شد «بفرمایید چای. لطفاً کمی بادام بردارید. به بریتانیاییها بگید که ما چه جور آدمهایی هستیم» و من هم قول دادم که این کار را خواهم کرد.