سخنرانان و شعرخوانان برنامهء بزرگداشت احمد شاملو در كابل، پايتخت افغانستان، هر كدام به نوعي بر اين شعر شاملو تاكيد كردند كه «نسبام به آوارگان كابل ميپيوندد.»
هفته گذشته در برنامهاي كه با عنوان «وجدان آگاه شعر جهان، سراينده بزرگ آزادي» به همت بنياد غيردولتي آرمانشهر در دبيرستان استقلال كابل برگزار شد، جوانان افغانستاني با دكلمهء اشعاري از احمد شاملو،شاعر ايراني، نام و خاطره او را گرامي داشتند. حاضران در اين برنامه، از اقشار مختلف مردم به ويژه جوانان بودند، همچنان كه بيشتر برگزاركنندگان آن جوان بودند.
اغلب مردمي كه به مراسم بزرگداشت آمده بودند قبل از ورود به تالار اصلي، دقايقي را در برابر يك ميز كتاب كه كتابهاي شاملو را براي فروش عرضه ميكرد، ميايستادند. آثار برخي ديگر از شاعران ايران و افغانستان نيز در كنار كتابهاي شاملو ديده ميشد.
اصليترين بخش برنامه، نمايش فيلم «احمد شاملو، شاعر آزادي» بود. فيلم مستندي از مسلم منصوري كه براي نخستين بار در افغانستان نمايش داده شد.
در اين فيلم، تعدادي از ياران و علاقهمندان شاملو كه چهرههاي شناخته شدهء فرهنگ و ادب ايران هستند، از زندگي او بسيار گفتند.
آيدا، همسر شاملو كه نامي آشنا براي خوانندگان اشعار اوست، از جمله چهرههايي بود كه افغانها آن روز بر پرده بزرگ تالار دبيرستان استقلال ديدند. آيدا، شاملو را خورشيد زندگياش خواند.
«لطيف پدرام»، شاعر سرشناس افغانستان كه مجري برنامه او را «يار قديمي شاملو» لقب داد، در پيامي كه براي اين مراسم ارسال كرده بود، از شاعر آزادي به عنوان «شاملوي ما، شاملوي همهء ما» ياد كرد.
او لحظهاي را به ياد آورد كه خبر مرگ شاملو را شنيده بود: «چند سال پيش، آن لحظهاي كه شنيدم، دهليزهاي تاريك ابديت (به سخن مونترلان) بر شاعر بزرگ زمانه ما گشوده شد، به ياد جملهء يگانهاي از خودش افتادم: «من آن غول زيبايم كه در استواي شب ايستاده است، غريق زلالي همهء آبهاي جهان» و آنگه به نوشتهء خودش بازگشتم كه در رثاي آموزگار عاشق كودكان ايران، صمد بهرنگي منتشر شده بود: «اي كاش اين هيولا، هزار سر ميداشت.»
پدرام، شاملو را «شاعر نگران پابرهنهها» توصيف كرد و گفت: «شاملو، شاعري به تمامي و در متعاليترين معناي آن انسان بود. محصور و محدود در مرزهاي جغرافياي ايران نماند. جهان، خانهء شاملو بود. فكر ميكنم و باور دارم نسب شاملو نه تنها به آوارگان كابل كه به آوارگان جهان ميپيوندد. شاعري كه همراه شعر خويش، همدوش «شنچو»ي كرهاي جنگ كرده بود و باري هم «حميدي شاعر» را بردار شعر خويشتن آونگ كرده بود، در مقابل رنگ آبي و چهرهء سرخ عشق فروتنانه به زانو مينشست و ميترسيد و ميدانست تبردار واقعه را دست خسته به فرمان نيست; همهء لرزش دست و دلش از آن بود كه عشق پناهي شود. جان عاشق شاملو بود كه آيدا; آن درخت و خنجر و خاطره را در شعر بلند «ركسانا»، پيش از آنكه بشناسد، به جهان آورد، از او چهرهء ازلي زن ساخت و هم از آن راه به ستايش همهء زنان جهان نشست.»
به اعتقاد شاعر افغانستاني، شاملو طرحي نو در ادبيات و شعر فارسي درافكند: «شاعران سه نسل پسين افغانستان، فارسيزبان يا پشتو زبان، آنهايي كه به شعر و ادبيات همانگونه نگاه كردهاند كه «فلوبر» نگاه كرده است، به شكلي از اشكال از شاملو متاثر بوده يا از او آموختهاند.»
پدرام ،پيامش را با همان مضموني به پايان برد كه آغاز كرده بود: «اي كاشاين هيولا هزار سر ميداشت.»
«توريالي غياثي»، نويسندهء افغانستاني، سخنران ديگر اين برنامه بود كه خاطراتش را از روز خاكسپاري احمد شاملو بيان كرد.
او كه آن روز در تهران بوده، سخنرانياش را با عنوان «آنگاه كه شاملو به خاك سپرده ميشد»، آغاز كرد و افزود: «دهها هزار انسان از دو كنار جاده از خانهها و مغازههاي خود بيرون شده، با شاعر مليشان وداع ميكردند.»
غياثي آن روز هنگامي كه دولتآبادي از شاعر قلهها اين شعر را خوانده بود كه «نسبام با يك حلقه به آوارگان كابل ميپيوندد» يادش آمد كه شاملو جايي نيز گفته است: «من خويشاوند هر انساني هستم، نه ايراني را به غير ايراني ترجيح ميدهم و نه غيرايراني را به ايراني، من يك لر بلوچ، كرد فارس، يك فارسي زبان ترك، يك آفريقايي اروپايي استراليايي آمريكايي و آسياييام، يك سياهپوست زردپوست ،سرخپوست سفيدام.
غياثي در سخنانش از سيمين بهبهاني به عنوان «صاحب چهلچراغ نهضت ادبي زنان ايران» ياد كرد و به نقل از او گفت: «شعرش، هميشه روشن باد، احمد شاملو شاعر بزرگ و دورانساز، مردي كه جز بر كتاب و دفتر سرخم نكرد، سرانجام درگذشت. شاملو نه تنها شاعر كه نويسنده، محقق و واژهشناس نيز بود.»
توريالي غياثي از فروغ فرخزاد نيز ياد كرد: «هماني كه شعرش تلخنامهء شعر زن در ايران شد، در 14 سالگي با شاملو و اخوان آشنا شد و در همين دورهء لاهوتي و گلچين را هم كشف كرد و به گفتهء خودش اين كشف او را متوجه تفاوتي ساخت، مسايلي تازه كه بعدها شاملو در ذهنش به آنها شكل داد.»
غياثي نيز بر اين نكته پافشاري كرد كه شاملو،شاعري فراتر از مرزهاست و اضافه كرد: «از مرگ هرگز نهراسيد، هراس او از مردن در سرزميني بود كه مزد گوركن، از بهاي آزادي آدمي افزونتر باشد.»