۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۹
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۷۳۵۷۷
تاریخ انتشار: ۱۷:۴۰ - ۲۰-۱۰-۱۴۰۱
کد ۸۷۳۵۷۷
انتشار: ۱۷:۴۰ - ۲۰-۱۰-۱۴۰۱
نگاهی به کتاب «چرا عاشق می‌شویم؟»

آیا ما در برابر عشق مجبوریم؟

آیا ما در برابر عشق مجبوریم؟
فيشر مي‌نويسد: «وابستگي و اشتياق شديد نشانه‌هاي اعتيادند و اكثر اعتيادهاي مهم با افزايش ميزان دوپامين ارتباط مستقيم دارند. آيا عشق رمانتيك نوعي اعتياد است؟ بله، به عقيدۀ من هست.»

   عصر ایران؛ جمشید گیل - هلن فيشر، انسان‌شناس امريكايي، متخصص زيست‌شناسي عشق است و در كتاب «چرا عاشق مي‌شويم؟»، علل بيولوژيك عشق را تشريح مي‌كند. اين كتاب در واقع گزارشي از تحقيق وسيع و عميق فيشر و همكارانش بر روي مغز عشاق است. البته فيشر براي كشف آنچه در مغز عاشقان مي‌گذرد، مغز فارغان را نيز بررسي كرده است.

  ان كلام تحقيق هلن فيشر در يك جمله اين است: «عشق رمانتيك با افزايش سطح دوپامين و نوراپي‌نفرين و كاهش سطح سروتونين مغز مرتبط است.» دوپامین و نوراپی‌نفرین و سروتونین هورمون‌هایی هستند که نقش پیام‌رسان عصبی را هم ایفا می‌کنند و در متغیر شدن احوال انسان تاثیر چشمگیری دارند.

  فيشر در فرضيه‌اش عشق رمانتيك را با افزايش دوپامين و نوراپي‌نفرين مرتبط مي‌دانست اما در جريان تحقيقش متوجه شد كه سروتونين هم نقش بسيار مهمي در عشق- به ويژه در تداوم عشق – دارد.

  دليل تمركز فيشر بر روي اين مواد شيميايي در مغز انسان، اطلاع او از اين واقعيت بوده كه حيوانات با افزايش سطح دوپامين و نوراپي‌نفرين مغزشان به سوي جفت‌هاي خاص جذب مي‌شوند؛ و چون مغز پستانداران، چه انسان چه حيوان، تقريبا ساختار مشابهي دارد، پس جفت‌يابي حيوانات مي‌تواند الگويي براي فهم عشق‌ورزي انسان‌ها باشد.

  هرچند  فيشر عشق (به معناي وابستگي به جفت خاص) را براي حيوانات نيز به رسميت مي‌شناسد و «موش‌هاي علفزار» شمال آمريكا را مثال مي‌زند که نود درصدشان تا آخر عمر با يك جفت زندگي مي‌كنند و بچه‌هاي‌شان را با هم به سر و سامان رسانده و راهي جامعۀ موش‌ها مي‌كنند!

  زندگي با يك جفت خاص در بين اين موش‌ها، كاملا مرتبط است با ميزان دوپامين مغز آن‌ها. يعني اگر مادۀ كاهش‌دهندۀ دوپامين را به مغز يكي از موش‌ها تزريق كنيم، او ديگر بين جفت خودش و ساير موش‌ها تفاوتي قائل نمي‌شود و با نخستين موشي كه به سمتش‌ آيد، بازيگوشي مي‌كند!

  اما دوپامين با مغز انسان چه مي‌كند؟ دوپامين فرد عاشق را متمركز و كور و كوشا مي‌كند. يعني موجب مي‌شود او از هرزه‌گردي پرهيز كند و فقط وصال شخص خاصي را بخواهد و در معشوقش جز حسن و هنر هيچ نبيند.

ترکیب شیمیایی دوپامین

آیا ما در برابر عشق مجبوریم؟

  علاوه بر اين، دوپامین عاشق را نه فقط شيفتۀ معشوق بلكه «شيفتۀ وقايع و موضوعات مورد علاقه» معشوق نيز مي‌سازد. وجدآفريني و وابستگي هم از ديگر خواص دوپامين‌ است!

  فيشر مي‌نويسد: «وابستگي و اشتياق شديد نشانه‌هاي اعتيادند و اكثر اعتيادهاي مهم با افزايش ميزان دوپامين ارتباط مستقيم دارند. آيا عشق رمانتيك نوعي اعتياد است؟ بله، به عقيدۀ من هست.»

  و نيز: «وقتي جلب عشق دوطرفه به تعويق مي‌افتد، سلول‌هاي توليدكنندۀ دوپامين در مغز فعاليت خود را افزايش مي‌دهند و محرك طبيعي بيشتري توليد مي‌كنند تا فعاليت مغز را افزايش دهند، حواس را متمركز كنند و شخص عاشق را به تلاش بيشتر براي جلب عشق محبوبش سوق دهند. به عبارت ديگر، دوپامين موجد استقامت و پشتكار است.»

  و البته: «حتي نياز شديد به رابطۀ جنسي با محبوب نيز ممكن است به شكل غيرمستقيم نتيجۀ افزايش دوپامين باشد. با افزايش دوپامين در مغز، اغلب ميزان تستوسترون، يعني هورمون ميل جنسي، افزايش مي‌يابد.»

  اما نوراپي‌نفرين چه مي‌كند؟ «عموما موجد شور و افزايش انرژي، بي‌خوابي و بي‌اشتهايي است: برخي از ويژگي‌هاي اساسي عشق رمانتيك. همچنين موجب مي‌شود كه فرد عاشق كوچك‌ترين جزئيات اعمال محبوب خود و لحظات خوشايندي را كه با او داشته است، به خاطر بسپرد.»

ترکیب شیمیایی نوراپی‌نفرین

آیا ما در برابر عشق مجبوریم؟

   ولي سروتونين در عشق رمانتيك، ماده‌اي شيميايي است كه عدمش به ز وجود! يعني هر چه ميزان سروتونين كمتر باشد، او مدت زمان بيشتري به معشوقش فكر مي‌كند. با افزايش سروتونين، فكر كردن وسواسي و مستمر به معشوق، كاهش مي‌يابد. براي بيماران مبتلا به اختلال "وسواس اجباري" نيز، داروهايي تجويز مي‌شود كه سروتونين مغز آن‌ها افزايش يابد.

ترکیب شیمیایی سروتونین

آیا ما در برابر عشق مجبوریم؟

  با اين حال اين نكته را بايد افزود كه راي فيشر دربارۀ سروتونين، مبتني بر آزمايش ميزان سروتونين در خون افراد عاشق است نه در مغز آن‌ها؛ آزمايشي كه دانشمندان ايتاليايي انجام داده‌اند.

  دربارۀ ساختار مغز، فيشر توضيح مي‌دهد كه بخش‌هاي مختلف مغز با سلول‌هاي عصبي (نورون‌ها) با يكديگر در ارتباطند و تعداد اين سلول‌ها به 10 ميليارد مي‌رسد. كار اين سلول‌ها توليد و ذخيره و توزيع انتقال‌دهنده‌هاي عصبي (يعني موادي مثل دوپامين و سروتونين و...) است. تحريك مغزي يعني حركت اين مواد شيميايي از يك سلول عصبي به سلول‌هاي عصبي ديگر. راه حركت، شكافي ريز يا همان سيناپس است.

  فيشر مي‌نويسد: «هر سلول عصبي حدوداً هزار سيناپس ارتباطي دارد؛ و در مغز انسان ميان سلول‌هاي عصبي حدود 10 تريليون سيناپس وجود دارد. عجب ماشين خارق‌العاده‌اي!»

  يك ميليارد سلول عصبي ضربدر هزار سيناپس، مي‌شود ده تريليون سيناپس در كل مغز. اين ساختار پيچيده، فيشر را به خضوع مي‌افكند و به همين دليل او معتقد است تحقيقش دربارۀ نقش مواد شيميايي مغز در عشق رمانتيك، همۀ جوانب اين مسئله را روشن نكرده است.

  فيشر فهم فعاليت «هستۀ دم‌دار» مغز در عشق‌ورزي را مهم‌ترين يافتۀ تحقيقش مي‌داند. هستۀ دم‌دار در عمق و نزديك مركز مغز قرار دارد و انگيزۀ كسب پاداش را در انسان ايجاد مي‌كند و به او كمك مي‌كند پاداش را تشخيص دهيم و بين انواع پاداش‌ها فرق بگذاريم.

هستۀ دم‌دار مغز (Caudate nucleus)

در هر نیمکرۀ مغز یک هستۀ دم‌دار وجود دارد

آیا ما در برابر عشق مجبوریم؟

  فيشر مي‌گويد: «داوطلبان ما نه تنها در اين هسته‌ها فعاليت بيشتري داشتند، بلكه هر چقدر عاشق‌تر بودند، هسته‌هاي فعال‌تري نيز داشتند.»

  همۀ افراد عاشقي كه در آزمايش‌هاي فيشر شركت كرده بودند، پرسش‌نامه‌هايي را پر كردند و فيشر از آن‌ها اسكن مغزي گرفت. داوطلب هنگام اسكن مغزي، مراحل مختلفي را پشت سر مي‌گذاشت كه يكي از آن‌ها، ديدن عكس معشوقش بر روي صفحۀ مونيتور پيش رويش بود.

  فيشر مي‌نويسد: «آن‌ها كه در پرسشنامۀ "مقياس عشق پرشور" امتياز بالاتري مي‌آوردند، هنگام مشاهدۀ عكس محبوب‌شان، در بخش خاصي از هستۀ دم‌دار {مغزشان} نيز فعاليت بيشتري نشان مي‌دادند.»

  اين يافتۀ فيشر نشان مي‌دهد "عشق" توام با "انتظار" است. يعني پس از اينكه ميزان دوپامين مغز افزايش مي‌يابد و عاشق عشق مي‌ورزد، فعاليت هستۀ دم‌دار مغز هم افزايش مي‌يابد و عاشق نيازمند پاداش از جانب معشوق است؛ پاداشي كه مهم‌ترين تجلي‌اش وصال است و نمود ديگرش، قدرداني و پاسخ متقابل به اقدامات طرف مقابل.

  اما اگر معشوق دست رد به سينۀ عاشق بزند يا در طول رابطۀ عاشقانه، به عشق او چنان كه بايد و شايد پاسخ ندهد، فعاليت هستۀ دم‌دار مغز عاشق بي‌ثمر مي‌ماند و همين ممكن است موجب پيدايش عواطفي مثل خشم و يأس و انزجار در وجود عاشق ‌شود.

آیا ما در برابر عشق مجبوریم؟

  فيشر مي‌نويسد: «بخش بطني كلاهكي مغز همان بخش يا رگۀ اصلي سلول‌هاي سازندۀ دوپامين است. اين سلول‌هاي عصبي... دوپامين را در بسياري از بخش‌هاي مغز توزيع مي‌كنند، از جمله هسته‌هاي دم‌دار؛ و وقتي كه سيستم توزيع‌كنندۀ آن‌ها دوپامين را به بخش‌هاي متعدد مغز مي‌فرستد، همزمان حالت‌هايي چون توجه متمركز، انرژي مهارگسيخته، انگيزۀ متمركز بر كسب پاداش و احساساتي چون شور و حتي شيدايي- احساسات اصلي در عشق رمانتيك - پديد مي‌آيند. جاي تعجب نيست كه عشاق تمام شب حرف مي‌زنند، تا صبح راه مي‌روند، اشعار آنچناني و ايميل‌هاي افشاكننده مي‌نويسند، از اقيانوس‌ها يا قاره‌ها مي‌گذرند تا آخر هفته‌ها يك دم محبوب‌شان را ببينند، كار يا نحوۀ زندگي‌شان را تغيير مي‌دهند يا حتي براي همديگر جان مي‌دهند. مواد شيميايي به عشاق تمركز و نيرو مي‌دهد.»

  اما آیا این توضیحات علمی هلن فیشر به این معناست که ما انسان‌ها فاقد "اراده" هستیم و رفتارهای ما صرفا معلول‌هایی هستند برآمده از علل شیمیایی؟ پاسخ فیشر به این سؤال منفی است.

  بحث کهنۀ جبر و اختیار اگرچه همچنان به پاسخ روشن و قاطعی منتهی نشده است، ولی به نظر می‌رسد انسان را هر چه بیشتر در آینۀ "علم" ببینیم، میزان "اختیار" او کمتر می‌شود؛ چراکه علم با "علل" سر و کار دارد. قاعدتا "معلول" در برابر "علت" اختیاری ندارد بلکه زادۀ اوست.

اما بحث اصلی بر سر این است که آیا رفتارهای ناشی از افزایش یا کاهش مواد شیمیایی در بدن ما، قطعا باید حادث شوند؟ به عبارت دیگر، آیا همۀ این مواد شیمیایی در بدن ما در حکم "علت"اند یا گاهی هم از جنس "وسوسه" اند که آدمیزاد می‌تواند در برابرش مقاومت کند.

  به نظر می‌رسد هلن فیشر در کل به رأی دوم گرایش دارد. یعنی نسبت انسان و عشق، نسبت آهن و آهن‌ربا نیست. در واقع ما می‌توانیم از عشق بگذریم یا در برابرش مقاومت کنیم. کانت در یکی از مباحثش به این نکته اشاره کرده است که اگر کسی مدام دروغ بگوید، باید بگوییم که در او "گرایش" به دروغگویی وجود دارد.

  به نظر می‌رسد که مفهوم "گرایش"، جایی هم برای "اختیار" باقی می‌گذارد و هلن فیشر هم وقتی از امکان مقاومت ما در برابر عشق حرف می‌زند، با وجود همۀ توضیحات علمی‌اش که برآمده از آزمایش‌های متعدد است، سخنش بیشتر ناظر به "گرایش" برآمده از ترشح هورمون‌ها و فعالیت انتقال‌دهنده‌های عصبی خاص است. با این حال میزان اختیاری که تبیین‌های علمی او برای آدمیزاد باقی می‌گذارند، کمتر از چیزی است که اختیارگرایان شش‌آتشه انتظار دارند.

آیا ما در برابر عشق مجبوریم؟

  در واقع مطابق پاسخ هلن فیشر به نشریۀ اشپیگل، انتظار می‌رود که افزایش دوپامین و نوراپی‌نفرین و سروتونین موجب رفتارهایی خاص شوند، ولی هیچ بعید نیست که فرد عاشق مطابق انتظار عمل نکند و در برابر "گرایش" پدیدآمده از عملکرد این مواد شیمیایی، مقاومت کند. هر چقدر هم که عشق قوی‌پنجه باشد.

  با این حال رأی هلن فیشر، رأی نهایی "علم" نیست و اساسا شاید در علم چیزی به نام "رأی نهایی" وجود نداشته باشد. ما چه در برابر عشق مختار باشیم چه مجبور، مهم این است آنچه را که "حقیقت" به نظر می‌رسد، بپذیریم؛ ولو که مخالف مفروضات فلسفی یا علمی‌مان باشد. و دیگر اینکه، همواره باید احتمال دهیم آنچه را که حقیقت می‌پنداشتیم، حقیقت نبوده است.

 

ارسال به دوستان
وبگردی