۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۳
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۸۸۹۲۳
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۵ - ۱۴-۰۲-۱۴۰۲
کد ۸۸۸۹۲۳
انتشار: ۰۹:۴۵ - ۱۴-۰۲-۱۴۰۲

پهلوی‌چی‌ها، دشمن علوم سیاسی‌اند

پهلوی‌چی‌ها، دشمن علوم سیاسی‌اند
سلطنت‌طلب ایرانی به دلیل قرن‌ها سلطنت غیردموکراتیک در این کشور، اساسا "نظم سیاسی دموکراتیک" را امری محال یا دست کم بعید می‌داند و تن‌دادن به دموکراسی را نوعی ریسک قلمداد می‌کند.

  عصر ایران؛ هومان دوراندیش - این‌که کسی در سدۀ سوم قرن بیست‌ویکم سنگ احیاء سلطنت را به سینه بزند، معنایی ندارد جز اینکه دغدغۀ او "دموکراسی" نیست.

 اگر به ادبیات پهلوی‌چی‌ها نیز دقت کنید، متوجه می‌شوید که واژۀ "دموکراسی" در گفتار و نوشتارشان زیاد به چشم نمی‌خورد. عجیب هم نیست. این افراد به تاریخ پادشاهی در ایران نگاه سراسر تحسین‌آمیزی دارند. یعنی انتقاد مهم و رادیکالی به تاریخ پادشاهی ایران، بویژه ایران باستان، ندارند. پادشاهی در تاریخ ایران، هر حسنی که در کارش بوده باشد، عیب و رذیلت استبداد از دامنش زدوده نمی‌شود.

  بنابراین عجیب نیست که پهلوی‌چی‌ها علاقه‌ای به دموکراسی ندارند؛ چراکه پادشاهی در ایران در غیاب دموکراسی شکل گرفته و تکامل یافته. در مقطع کوتاه پس از امضای فرمان مشروطیت هم، که پادشاهیِ دموکراتیک در این کشور شکل گرفت، اوضاع چنان قمر در عقرب شد و ناامنی و بی‌نظمی بر کشور مستولی شد که وحشت سلطنت‌طلبان از "نظم سیاسی دموکراتیک" بیشتر شد.

در واقع سلطنت‌طلب ایرانی به دلیل قرن‌ها سلطنت غیردموکراتیک در این کشور، اساسا "نظم سیاسی دموکراتیک" را امری محال یا دست کم بعید می‌داند و تن‌دادن به دموکراسی را نوعی ریسک قلمداد می‌کند.

مشاوران و تبلیغات‌چی‌های فعلی خاندان پهلوی نیز، به غیر از اینکه واژۀ "دموکراسی" را چندان خوش ندارند، بعضا رسما و صریحا نیز گفته‌اند که در ایران فردا، فعالیت سیاسی برخی احزاب و گروه‌های سیاسی باید ممنوع باشد. سپس یک لیست بلندبالا از احزاب ممنوعۀ مد نظرشان ارائه کرده‌اند که تقریبا اکثر گرایش‌های سیاسی موجود در ایران امروز را شامل می‌شده.

  این افراد وعدۀ "سلطنت مشروطه" می‌دهند ولی دقیقا مثل محمدرضاشاه که سلطنت مطلقه برپا کرده بود و مخالف فعالیت سیاسی روشنفکران دینی ملایمی مثل مهندس بازرگان و یدالله سحابی بود، معتقدند در ایران سلطنتیِ مد نظرشان، روشنفکران دینی نباید حق تحزب داشته باشند.

  بنابراین معلوم نیست چگونه می‌خواهند یک سلطنت مشروطه برپا کنند. سلطنت مشروطه بدون پذیرش لیبرالیسم سیاسی ممکن نیست. لیبرالیسم سیاسی یعنی آزادی تحزب و تکثر احزاب. اگر روشنفکران دینی و سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها و اعضای جبهۀ ملی، وزن اجتماعی چندانی نداشته باشند، در یک فضای سیاسی لیبرال، طبیعتا رای مردم نصیبشان نمی‌شود. اما اگر وزن اجتماعی قابل توجه داشته باشند ولی از حق تحزب و فعالیت سیاسی قانونی محروم باشند، یعنی پهلوی‌چیِ‌جماعت اعتقادی به لیبرالیسم سیاسی ندارد و وعده‌اش دربارۀ سلطنت مشروطه، چیزی جز تلاش برای عبور خرش از پل نیست.

  طرفداران خاندان پهلوی به دپولیتیزه کردن جامعه علاقه دارند. البته نه در شرایط فعلی. در شرایطی که رویایشان محقق شود و آب ریخته را جمع کنند و سلطنت را احیا.

  آن‌ها در شرایط کنونی نیاز دارند که هر چیز کوچکی را سیاسی ‌کنند ولی جامعۀ مطلوب از نظرشان جامعه‌ای است که شاه آن بالا نشسته باشد و مردم هم سیاسی نباشند. در عوض شاه قول می‌دهد که رفاه مردم را تامین کند تا مردم بتوانند از زندگی‌شان لذت ببرند.

 این یک جور معامله است که پهلوی‌چی‌ها، ولو تلویحا، به مردم ایران پیشنهاد می‌کنند: در ازای برخورداری از رفاه، قید دموکراسی را بزنید. سیاسی نباشید تا مرفه باشید.

  طرفداران خاندان پهلوی بر این نکته تاکید دارند که پادشاهی در ایران، یک امر ریشه‌دار است؛ چراکه تاریخ بلندی در پس پشت دارد. اما سیاسی بودن ایرانیان نیز امری ریشه‌دار است. اگر آن امر ریشه‌دار را نمی‌توان زدود، این امر ریشه‌دار هم زدودنی نیست.

   تاریخ، بوفه نیست که دست کنی داخلش، هر چه را خواستی برداری و وقتت خوش شود! به قول مارکس: «انسان‌ها تاریخ خودشان را می‌سازند اما نه چنانکه می‌خواهند.» این قاعده شامل حال طرفداران سلطنت پهلوی هم می‌شود. بر فرض که شما قدرت را در ایران قبضه کردید؛ نمی‌توانید این مردم سیاسی یا حتی سیاست‌زده را یک‌شبه یا برای مدتی طولانی، دپولیتیزه کنید.

   سیاست‌زدایی از مردم ایران، اگر شدنی بود، شما امسال احتمالا چهلمین یا چهل‌وچندمین سالگرد سلطنت رضا پهلوی را جشن می‌گرفتید! یعنی اصلا کار به انقلاب 57 نمی‌کشید. همین الان هم همۀ امیدهای شما ناشی از سیاسی بودن این مردم است. بنابراین برپایی مجدد بساط "استبداد و پیشرفت"، حتی اگر توهم نباشد، رویایی است که دیری نمی‌پاید.

  در آغاز این وجیزه که گفتیم پهلوی‌چی‌ها کوته‌فکر و کم‌سوادند، منظور کم‌سوادی و کوته‌فکری سیاسی بود. وگرنه ممکن است کسی فیزیکدان قابلی باشد ولی پهلوی‌چی هم باشد. اما دلیل این مدعا چیست؟

  طرفداران خاندان پهلوی، مثل برخی از تندروهای داخل کشور، با علوم سیاسی بیگانه‌اند. اگر هم بیگانه نباشند، گویی علوم سیاسی خاص خودشان را دارند. آن‌ها انقلاب سال 57 (انقلاب اسلامی) را "فتنۀ 57" می‌نامند. فکر می‌کنند اگر به یک انقلاب بزرگ و مهم بگویند فتنه، صورت مسئله پاک می‌شود و رفتن شاه نه محصول ارادۀ ملت ایران، بلکه محصول گل‌آلودشدن آب تاریخ و خطای تاریخی ملت محسوب می‌شود و بس.

  در واقع اگر بگویند رخداد سال 57 یک انقلاب بود، باید به این سوال جواب بدهند که رژیم شاه چه کرده بود که یک ملت برای سرنگونی‌اش انقلاب کردند؟ بنابراین می‌گویند واقعۀ سال 57 یک فتنه بود. یعنی رژیم شاه مشکل مهمی نداشت، بلکه شریعتی و چهار تا چریک و آخوند، مردم را فریفتند و به خطا انداختند. پس مشکل از این ایدئولوگ‌ها و سلحشوران بوده و اعلیحضرت و زیردستانش عیب و ایراد مهمی در کارشان نبود.

  یا مثلا بوقچی‌های خاندان پهلوی در توئیتر و اینستاگرام و جاهای دیگر، وقتی دربارۀ کودتای اسفند 1299 حرف می‌زنند، به جای لفظ "کودتا" واژۀ "سپه‌خیز" را به کار می‌برند. که مثلا سردارسپه کار خوبی کرد که قدرت را با اقدامی نظامی در دست گرفت و بر کار نیکوی او، لفظ ناپسند "کودتا"را اطلاق نکنید.

  اما مگر آنچه در عالم واقع رخ داده، با تغییر الفاظ تفاوت ماهوی پیدا می‌کند. در اسفند 1299 کودتا رخ داد. پهلوی‌چی‌جماعت می‌تواند رک و راست بگوید آن کودتا اقدام مفیدی بود برای کشور. همان طور که بسیاری از دموکرات‌های جهان گفته‌اند کودتای ارتش پرتغال علیه رژیم سالازار، اقدام مثبتی در تاریخ پرتغال و در تاریخ دموکراتیزاسیون بود.

  اما پهلوی‌چی علوم سیاسی خاص خودش را دارد. در واژگان این علوم سیاسی، انقلاب علیه رژیم پهلوی "فتنه" است و کودتا به سود پهلوی "سپه‌خیز" است. واژگانی با بار معنایی مثبت و منفی برای وقایعی که پهلوی‌چی خوش دارد یا ناخوش دارد، در این علوم سیاسی منحصربه‌فرد ابداع می‌شود. درست مثل کسی که زبانی برای خودش و خانواده‌اش ابداع کند که سایر مردم از درک آن زبان عاجز باشند، طرفداران خاندان پهلوی هم علوم سیاسی خاص خودشان را دارند که ربطی به آنچه که در جهان کنونی "علوم سیاسی" قلمداد می‌شود، ندارد.

  البته تعبیر "علوم سیاسی خاص پهلویست‌ها"، اغراق‌آمیز است. پی‌افکندن یک "علوم سیاسی جدید"، دانشی می‌خواهد که از عهدۀ چند فعال توئیتری کم‌سواد برنمی‌آید. این افراد، که برخی از آن‌ها در دهۀ 1390 در فست‌فودهای ایالات متحده کار می‌کردند، کی و کجا فرصت داشته‌اند چنان در علوم سیاسی غرق شوند که پارادایم حاکم بر این رشتۀ علوم انسانی را فرو بریزند و "علوم سیاسی پهلوی‌پسند" خلق کنند؟!

  مثلا ساموئل هانتینگتون رژیم شاه را یک "نظام سست‌بنیان" توصیف کرده. حالا اگر به یک پهلوی‌چی بگویی یکی از برجسته‌ترین دانشمندان علوم سیاسی چنین نظری دربارۀ رژیم شاه دارد، محال است که قبول کند رژیم اعلیحضرتش سست‌بنیان بوده.

  یا خوان لینتز، که متخصص برجستۀ نظام‌های سلطانی است، رژیم شاه را مصداق کامل یک نظام سلطانی می‌داند ولی جماعت طرفدار پهلوی، با این توصیف هم مخالف‌اند. هیچ وقت هم هیچ جا از لفظ "دیکتاتور" در توصیف شاه استفاده نمی‌کنند. اگر شاه دیکتاتور نبوده، منطقا یعنی دموکرات بوده!

  همۀ این‌ها فقط بر یک چیز دلالت دارند و آن اینکه، طرفداران نظام پهلوی اکثرا با علوم سیاسی بیگانه‌اند و اقلیتی از آن‌ها نیز که از علوم سیاسی سر درمی‌آورند، علوم سیاسی را قبول ندارند؛ چراکه هیچ دانشمند برجستۀ علوم سیاسی نه مهر تایید بر رژیم پهلوی می‌زند، نه ادعاها و مفهوم‌سازی‌های بی‌مایۀ این حضرات در دفاع از رژیم پهلوی را قبول دارد.

  مثلا در همان فقرۀ "انقلاب" و "فتنه"، حسین بشیریه و جواد طباطبایی به عنوان برجسته‌ترین چهره‌های علوم سیاسی در دوران پس از انقلاب، هر دو واقعۀ سال 57 را مصداق انقلاب می‌دانند و هیچ کدام از واژۀ "فتنه" در توصیف انقلاب سال 57 استفاده نکرده‌اند.

  بشیریه که دربارۀ انقلاب سال 57 زیاد نوشته و پیش از این نیز یکی از کتاب‌هایش را که مختص همین پدیده بوده بررسی کرده‌ایم. اما ذکر این جملات از مصاحبۀ جواد طباطبایی با نشریۀ "تلاش" شاید جالب باشد:

  «انقلاب اسلامی، از دیدگاه نظری، حادثه‌ای بسیار مهم در تاریخ معاصر ایران بود. من به عنوان دانشجوی اندیشۀ سیاسی، حوادث انقلاب را پیاده‌روهای تبریز و تهران از نظر گذراندم و از همان آغاز این احساس در من بیدار شد که انقلاب حادثه‌ای بی‌سابقه و از دیدگاه نظری پراهمیت است... انقلاب اسلامی، انقلابی برخاسته از دگرگونی‌های اندیشه است؛ هم‌چنان‌که جنبش مشروطیت ناشی از رویکردی دیگر به آدم و عالم بود.»

  فارغ از اینکه انقلاب اسلامی به چه نتایجی ختم شده، ماهیت انقلابی این پدیدۀ تاریخی را نمی‌توان با برچسب مضحک "فتنۀ 57" نفی کرد. ولی پهلوی‌چی‌جماعت، از آنجا که در حوزۀ سیاسی کم‌سواد است، یعنی بشیریه و طباطبایی و هانتینگتون و نیکی کدی و آبراهامیان و کرین برینتون و انبوه آثار صاحب‌نظرانی را که دربارۀ انقلاب اسلامی نوشته‌اند، نخوانده، یا احیانا خوانده ولی همچنان اسیر تمایلات ایدئولوژیک خودش مانده، خیال می‌کند با تغییر الفاظ می‌تواند بگوید در سال 1357 در ایران انقلابی رخ نداد.

  کوته‌فکری سیاسی هم مزید بر علت است البته. اگر در سال 57 در ایران انقلاب اسلامی رقم نخورده، پس در سال 1917 نیز در روسیه انقلاب سوسیالیستی بوقوع نپیوسته. نیز در سال 1789 در فرانسه، انقلابی حادث نشده. در حالی که نسل اول نظریه پردازان انقلاب در جهان، به تبع کرین برینتون نویسنده کتاب مشهور" کالبدشکافی چهار انقلاب"، پدیده انقلاب را چنان توصیف می کنند که انقلاب سال 57 ایران، حتی از حیث مراحل تحقق، شبیه انقلاب فرانسه و روسیه قلمداد می شود و جک گلدستون نیز در کتاب "گونه‌شناسی نظریه های انقلاب"  به این موضوع پرداخته است.

  همچنین هانتینگتون در بحثی که دربارۀ انقلاب‌های شرقی و غربی دارد، ویژگی‌هایی را برای انقلاب‌های غربی برمی‌شمرد که دربارۀ انقلاب فرانسه و روسیه و ایران صادق است. یعنی انقلاب‌هایی که از مرکز آغاز شدند و به پیرامون رسیدند و تحققشان، برخلاف انقلاب چین یا کوبا، محصول جنگ داخلی نبود.

  جواد طباطبایی نیز در مصاحبه‌اش با نشریۀ "تلاش"، به کتاب مهم "انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن"، اثر الکسی دوتوکویل اشاره می‌کند و می‌گوید:

  «تبیین توکویل دربارۀ انقلاب انقلاب فرانسه، به دنبال توضیح‌های تاریخی و جامعه‌شناختی او، مبتنی بر این بحث است که در انقلاب فرانسه، "جامعۀ خیالی" اهل ادب "جامعۀ واقعی" را نابود کرد. توصیف ساختار این "جامعۀ خیالی"، به عنوان فرآوردۀ قلمرو اندیشه، و اهمیتی که آن در دوره‌ای از تاریخ فرانسه پیدا کرد و مناسبات اجتماعی جامعۀ فرانسه را بر هم زد، گره‌گاه تحلیل توکویل از انقلاب فرانسه است و از آن‌جا که نسبت میان امور تعیین‌کننده را باز می‌کند، نوشتۀ او دربارۀ تاریخ انقلاب فرانسه اثری پراهمیت و بی‌سابقه است. توجه به این نکتۀ پراهمیت... در سال‌های اخیر، اگر بتوان گفت، انقلابی در تاریخ‌نویسی فرانسه ایجاد کرده است. تا سه چهار دهۀ اخیر، دیدگاه چپ، اعم از مارکسیستی و سوسیالیستی، بر تاریخ‌نویسی فرانسه غلبه داشت، اما با توجه به برخی مباحث توکویل که بر اهمیت دگرگونی‌های فکریِ پیش از انقلاب تاکید می‌کرد، تحولی اساسی در تاریخ‌نویسی انقلاب فرانسه ایجاد شد.»

  اهمیتِ دگرگونی‌های فکریِ پیش از انقلاب. این نکتۀ مهم، همان چیزی است که طرفداران رژیم پهلوی می‌خواهند با تقلیل "انقلاب اسلامی" به "فتنۀ 57"، آن را نادیده بگیرند یا مکتوم بگذارند. چند دهه کار فکری مخالفان رژیم شاه، بنیان‌های مشروعیت اساسا مشکوک آن رژیم را مثل موریانه خورده بود.

  فرح پهلوی هم در توصیف انقلاب سال 57 از واژۀ "شورش" استفاده می‌کند. در حالی که شورش پشتوانۀ فکری چندانی ندارد و اساسا با انقلاب متفاوت است و مهم‌تر اینکه، صاحب‌نظران جهانی در عرصۀ علوم سیاسی، واقعۀ سال 57 را انقلاب می‌دانند نه شورش. ولی فرح پهلوی حاضر نیست بپذیرد که مردم ایران علیه رژیم همسرش انقلاب کردند.

  این سوال که افکار منتهی به انقلاب امروزه مقبول‌اند یا نامقبول، و عملا مفید بودند یا نامفید، هر جوابی داشته باشد، ماهیت انقلابی رخداد سال 57 را نفی نمی‌کند.

  از دیگر نشانه‌های کوته‌فکری سیاسی طرفداران رژیم شاه، یکی هم این است که آن‌ها در حالی وصف "سست‌بنیان" را دربارۀ رژیم سیاسی محبوبشان نمی‌پذیرند، مدعی‌اند سران چند کشور در گوادلوپ دور هم نشستند و تصمیم گرفتند که شاه باید برود.

  این چه رژیم استواری بود که بدون حملۀ نظامی نیروهای خارجی و بدون حتی یک تحریم از سوی آمریکا یا جامعۀ جهانی، سرنگون شد؟ کارتر در سال 1977 بر تحقق فضای باز سیاسی در کشورهای غیردموکراتیک متحد آمریکا تاکید کرد، رژیم شاه فروپاشید ولی حکومت‌های کرۀ جنوبی و عربستان باقی ماندند.

  در واقع رژیم شاه حتی به اندازۀ دیکتاتوری نظامیان در کرۀ جنوبی استوار نبود که ده سال بعد فرو ریخت. حکومت استبدادی عربستان هم چون در جامعۀ عقب‌ماندۀ این کشور ریشه داشت، بیدی نبود که با باد فضای باز سیاسی کارتر بلرزد!

  مخلص کلام اینکه، با نفی علوم سیاسی نمی‌توان تاریخ را از نو نوشت. حتی اگر بتوان چنین تاریخی تحویل آیندگان داد، چیزی جز مشتی خزعبلات ایدئولوژیک نصیب آیندگان نشده است. ایدئولوژی آگاهی کاذب می‌دهد.

   در تاریخ‌نویسی پهلوی‌چی‌ها نیز رژیم شاه رژیم قوی‌بنیانی بود که گرفتار یک فتنه شد و با خیانت متحدان غربی‌اش سقوط کرد. متحدانی که به رژیم شاه، برخلاف عراق صدام و لیبی قذافی حملۀ نظامی نکردند و هیچ تحریمی هم علیه رژیم شاه – برخلاف آفریقای جنوبی دوران آپارتاید – وضع نکردند و صرفا مانع اطلاع‌رسانی رسانه‌های آزاد کشورهایشان دربارۀ وقایع سیاسی ایران در سال 1357 نشدند!

برچسب ها: پهلوی ، شاه
ارسال به دوستان
وبگردی