۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۸
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۱۲۵۵۸
تاریخ انتشار: ۱۴:۳۷ - ۰۱-۰۸-۱۴۰۲
کد ۹۱۲۵۵۸
انتشار: ۱۴:۳۷ - ۰۱-۰۸-۱۴۰۲
کتابخانۀ عصر ایران/ فیه‌مافیه‌خوانی- 17

آخر این تن اسبِ توست

آخر این تن اسبِ توست
رقص يكی از معدود فعاليت‌های زندگی بشر است كه در آن تن و روح به همنوايی و هماهنگی می‌رسند و هر دو در يك جهت پيش می‌روند و از اين پيشروی لذت هم می‌برند. احتمالاً مولانا نيز به اين نكتۀ نازك واقف بود كه پس از ديدار شمس، هيچ‌گاه دستش از دامن رقص كوتاه نشد.

  عصر ایران؛ شیرو ستمدیده - مقالۀ هفتم از كتاب مستطاب فيه‌مافيه، كوتاه و دل‌نشين است. مولانا در اين مقاله می‌گويد:

   «تو را غير اين غذای خواب و خور غذای ديگر است كه: ابيتُ عند ربّی يطعِمُنی و يسقينی. در اين عالم آن غذا را فراموش كرده‌ای و به اين مشغول شده‌ای و شب و روز تن را می‌پروری. آخر اين تن، اسب توست، و اين عالم آخُرِ اوست، و غذای اسب غذای سوار نباشد.

   او را به سر خود خواب و خوری است و تنعمی است. اما به سبب آنكه حيوانی و بهيمی بر تو غالب شده است تو بر سرِ اسب در آخُرِ اسبان مانده‌ای و در صف شاهان و اميران عالم بقا مقام نداری. دلت آن‌جاست اما چون تن غالب است حكم تن گرفته‌ای و اسير او مانده‌ای.

    همچنان كه مجنون قصد ديار ليلی كرد، اشتر را آن طرف می‌راند تا هوش با او بود. چون لحظه‌ای مستغرق ليلي می‌گشت و خود را و اشتر را فراموش می‌كرد، اشتر را در ده بچه‌ای بود فرصت می‌يافت بازمی‌گشت و به ده می‌رسيد. چون مجنون به خود می‌آمد دو روزه راه بازگشته بود. همچنين سه ماه در راه بماند، عاقبت افغان كرد كه اين شتر بلای من است. از اشتر فرو جست و روان شد. هوی ناقتی خلفی و قُدّامی الهوی/ فاِنّی و اِياها لمُختلِفان»

  حديثی كه مولانا در ابتدای مقاله به آن استناد كرده، معنايش اين است: «من شب را نزد پروردگارم به سر می‌آورم. او مرا خوراك می‌دهد و سيرابم می‌كند.»

  استاد محمدعلی موحد در پاورقی اين مقاله، دربارۀ اين حديث نوشته است: «اين روايت به چند صورت وارد شده كه ظاهراً رسول اكرم روزۀ وصال مي‌گرفتند و روزۀ وصال آن است كه دو يا سه روز بدون افطار روزه بدارند. در روايات آمده است كه برخی از صحابه نيز می‌خواستند از آن حضرت پيروی نمايند و او منع فرمود و گفت: من با شما فرق دارم من شب‌ها نان و آب از خدا می‌گيرم.»

جان كلام مولانا در اين جمله خلاصه شده است: «آخر اين تن اسب توست و اين عالم آخُر اوست.» تنافر تن و روح در زندگی انسان، امری است كه بسياری به آن باور دارند. از هنرمندان سكولار گرفته تا عالمان ديندار.

    فی‌الجمله به نظر می‌رسد كه وقتی تن در ميهمانی التذاذ است، روح در غربت به سر می‌برد و وقتی كه روح در حال صعود است، تن زير بار تحمل و تعب است.

  كمتر پيش می‌آيد كه تن و روح توامان و همزمان خوشی و لذت و كمال را تجربه كنند. ظريفی گفته است كه رقص يكی از معدود فعاليت‌های زندگی بشر است كه در آن تن و روح به همنوايی و هماهنگی می‌رسند و هر دو در يك جهت پيش می‌روند و از اين پيشروی لذت هم می‌برند.

   احتمالاً مولانا نيز به اين نكتۀ نازك واقف بود كه پس از ديدار شمس، هيچ‌گاه دستش از دامن رقص كوتاه نشد و هماره می‌كوشيد به منزلگه خورشيد رسد رقص‌كنان. سماع برای مولانا و ساير صوفيان نوعی عبادت بود؛ عبادتی كه روح و تن توامان در آن خوشی و پرواز و رهايی را تجربه می‌كردند.

   اينكه مولانا می‌گويد اين تن اسب توست، البته نافی هماهنگی تن و روح نيست. حرف او اين است كه اسب بايد در خدمت سوار باشد. اما اينكه می‌گويد «غذای اسب غذای سوار نباشد»، قاعده‌ای است كه البته شايد استثنايش همان رقص باشد. در رقص تن و روح هر دو بر سر يك سفره نشسته‌اند.

   وحدت روح و تن در رقص، تا حدی یادآور مصرع آخر و طلایی شعر مشهور ویلیام باتلر ییتز شاعر ایرلندی است. باتلر ییتز در شعر "در میان بچه‌های مدرسه" (Among School Children) می‌گوید: ?How can we know the dancer from the dance (چگونه می‌توانیم رقصنده را از رقص بازشناسیم؟)

   اما اگر مورد استثنایی رقص را ناديده بگيريم، در نگاه اخلاقی-دينی رايج به دوگانۀ تن و روح، گوهر وجود آدمی وقتی كمال می‌يابد كه تن‌پروری نكند.

  به ديگر سخن، آدميزاد نبايد روحش را به جسمش بفروشد. او بايد سهم تن را بدهد تا جسم دست از روح بدارد و سوار بتواند از اسب، سواري بگيرد.

   اما لازمۀ چالاكي اسب و سوار اين است كه اسب آخورش را داشته باشد و سوار خواب و خورش را. هر يك غذای خود را مي‌خورند و كار انسان را پيش می‌برند.

   چنين ديدگاهی البته خالی از ايراد نيست. يعنی در مواجهه با اين دوگانگی، اين سؤال پيش می‌آيد كه انسان بالاخره كدام يك از اين دو پديده است؟ روح يا جسم؟

  اين سؤال امروزه، در اثر رشد تفكر علمی، جدی‌تر از قرون ماضيه ذهن آدمی را می‌خلد. اما پاسخ مولانا به اين سؤال روشن است. وقتی می‌گويد «آخر اين تن اسب توست»، معنايش اين است كه «تو» همان روح است.

   بنابراين بايد گفت كه اسب و سوار هر يك غذای خود را مي‌خورند تا سوار بتواند به مقصد برسد. مهم مقصود و مقصد سوار است و سوار چيزی جز انسان و انسان نهایتا چيزی جز روح نيست.

  مولانا در مثنوی نيز چندين بار تن آدمی را به خر تشبيه كرده است. مثلاً در قصۀ كنيزك و خر و خاتون می‌گويد:

   اين بوَد اظهار سرّ در رستخيز

   ‌الله‌الله از تنِ چون خر گريز

   مطابق نظر مولانا، در قيامت هيچ سواری ديگر با اسب يا خری كه به او سواری مي‌داد، كاري ندارد. اسب و خر تاريخ مصرف اين‌جهانی دارند و جاودانگی از آن سوار است.

برچسب ها: فیه ما فیه ، مولانا
ارسال به دوستان
وبگردی