۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۷:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۱۴۰۲۲
تاریخ انتشار: ۱۱:۲۸ - ۱۰-۰۸-۱۴۰۲
کد ۹۱۴۰۲۲
انتشار: ۱۱:۲۸ - ۱۰-۰۸-۱۴۰۲
کتابخانۀ عصر ایران/ فیه‌مافیه‌خوانی - 20

علم تقلیدی و علم تحقیقی از نظر مولانا

علم تقلیدی و علم تحقیقی از نظر مولانا
اگر فيزيكدان فاضل و فرهيخته‌ای مثل ماكس پلانك را با فلان صوفی بی‌سواد پشمينه‌پوش مقايسه كنيم، چه حجتی در دست داريم تا ماكس پلانك را تحقير كنيم و آن صوفی را تجليل؟

   عصر ایران؛ شیرو ستمدیده - در دو نوبت پيشين در كار واكاوی مقالۀ هشتم فيه ما فيه بوديم و اين نوبه اين مقاله را به پايان می‌بريم.

   گفتيم كه مولانا در نقد علمای زمان خودش، آن‌ها را به داشتن علم نامفيد متهم می‌كند و می‌گويد اگر علم آن‌ها را «در آتش اندازی اين همه نماند، ذاتی شود صافي از اين همه. نشانِ هر چيز كه می‌دهند از علوم و فعل و قول، همچنين باشد و به جوهر او تعلق ندارد.»

اين سخن مولانا را اگر در پرتو فراز پايانی مقالۀ هشتم فيه ما فيه ببينيم، معنايش اين می‌شود كه علمای واجد علم غيرمفيد، زندگی اصيل ندارند و علم و فعل و قول آن‌ها، ربطی به جوهر آن‌ها ندارد. يعنی پندار و كردار و گفتار آن‌ها، فاقد اصالت است.

اما فاقد اصالت يعنی چه؟ يعنی امری كه برخاسته از جوهر و بنياد وجود آدمی نيست و - به قول معروف - قلابی است.

مولوی در فراز سوم مقاله، بر اين معنا مهر تاييد می‌زند؛ چراكه در وصف تفاوت يا برتری خودش بر "علمای اهل زمان" می‌گويد:

 «من مرغم، بلبلم، طوطی‌ام. اگر مرا گويند كه بانگ ديگرگون كن نتوانم، چون زبان من همين است، غير آن نتوانم گفتن. به خلاف آنكه او آوازِ مرغ آموخته باشد، است، او مرغ نيست، دشمن و صياد مرغان است. بانگ و صفير می‌كند تا او را مرغ دانند. اگر او را حكم كنند كه جز اين آواز آوازِ ديگرگون كن تواند كردن، چون آن آواز بر او عاريت است و از آنِ او نيست، تواند كه آوازِ ديگر كند. چون آموخته است كه كالای مردمان دزدد از هر خانه قماشی نمايد.»

معنای كلام مولانا روشن است. او می‌گويد من حرف خودم را می‌زنم چراكه غير آن نتوانم گفتن؛ اما علمای زمانه‌اش بانگ و صفير می‌كنند تا ديگران آن‌ها را مرغ و بلبل و طوطی پندارند اگرچه فی‌نفسه چنين نيستند و چون سخن‌شان اصالت ندارد، اگر آن‌ها را حكم كنند كه سخنی ديگر ساز كنيد، چنين توانند كردن.

واژۀ "صياد" كه مولانا در وصف علمای فاقد علم مفيد به كار برده، كاملاً گوياست. صياد در پی شكار است. عالِم طالبِ مشتری نيز همچو صيادی است كه مستمع را مرغ می‌پندارد؛ پس بايد حرفی بزند كه مخاطب را خوش آيد؛ چنانكه صياد بانگی سر می‌دهد كه آن مرغ را خوش‌ آيد و مرغِ بی‌خبر از حقيقت امر نيز، به دامش درآيد.

 كنه كلام مولانا اين است كه عالِم اصيل علمِ خودش را عرضه مي‌كند و عالم متقلب، فروشنده است؛ هم از اين رو علمي را عرضه مي‌كند كه كار و بارش بی‌مشتری نماند.

 مولانا در مثنوی چنين علمی را علم تقليدی هم می‌داند:

علم تقليدی بُوَد بهر فروخت

چون ببينيد مشتری خوش برفروخت

 يعنی علم تقليدی برای فروختن به ديگران است و اگر مشتری ببيند، گل از گلش می‌شكفد!

 از اين حيث، از منظر مولانا، اكثر علما و استادان دانشگاه، علمی را اندوخته‌اند تا آن را بفروشند و معيشت و منيت‌شان را با آن تأمين و ارضا كنند. و علم اكثر اين افراد، علم تقليدی است؛ البته نه به اين معنا كه علم‌شان حاصل تحقيق نيست، بلكه به اين معنا كه علم آنها ربطی به حقيقت وجودشان ندارد.

علم تحقيقی، از نظر مولانا، چنين وصفی دارد: «مشتریِ علمِ تحقيقی حق است». و به همين دليل، «دائماً بازار او در رونق است.»

 مولانا در مذمت علم تقليدی و مشتری‌طلبی عالمان واجد علم تقليدی می‌گويد:

علم تقليدی و تعليمی است آن

كز نفور مستمع دارد فغان

طالب علم است بهر عام و خاص

نه كه تا يابد از اين عالم خلاص

علمِ گفتاری كه آن بی‌جان بود

طالب روی خريداران بود

اين خريداران مفلس را بهل

چند باشد شادی يك مشت گِل

بنابراين، مولانا كلاً علم حاصل از تعليم را مصداق علم تقليدی می‌داند؛ و كسی كه چنين علمی دارد، به ناچار در پی مشتری است برای عرضۀ كالايش و به تبع آن، رونق گرفتن دنيايش.

 اگر سخن مولانا فقط ناظر بر نقد آن گروه از عالمانی بود كه سخنان مشتری‌پسند می‌گويند و آنچه برای آن‌ها اصالت دارد، نه ارائۀ كالای فكری مرغوب (يا آنچه حقيقت می‌پندارند) بلكه از دست نرفتن مشتريان و خريداران است، راه همدلی با نقد او بر عالمان باز بود؛ اما مولانا هر گونه علم تعليمی را مصداق علم تقليدی می‌داند و چنانكه نوبت پيشين از او نقل كرديم، معتقد است: دفتر صوفی سواد و حرف نيست/ جز دل اسپيد همچون برف نيست/ زاد دانشمند آثار قلم/ زاد صوفی چيست؟ آثار قدم.

چنين ديدگاهی، هيچ آبی در آسياب دانش نمی‌ريزد. اينكه بگوييم علم تقليدی و تعليمی، از فراری شدن مستمعان در فغان است، اگرچه سخن حقی است، ولی از اهميت علم تقليدی (يعنی همين علمی كه در نهادهای آموزشی سنتي و مدرن آموزش داده می‌شود) نمی‌كاهد. اگر همين علم تقليدی نبود، هيچ پيشرفت و تمدنی در زندگی بشر حاصل نمی‌شد.

وانگهی، اگر فيزيكدان فاضل و فرهيخته‌ای مثل ماكس پلانك را با فلان صوفی بی‌سواد پشمينه‌پوش مقايسه كنيم، چه حجتی در دست داريم تا ماكس پلانك را تحقير كنيم و آن صوفی را تجليل؟

 بساط تقليد در تصوف هم به تمامی دامن گسترده بود و بسياری از صوفيان، اعراض از دنيا را خرج جلب دنيا می‌كردند. يعنی بسياری از بزرگان تصوف هم طالب روی خريداران بودند و از شادی يك مشت گِل، مسرور و مبتهج می‌شدند. مريدبازی، كه آفت تصوف بود، يكی از علل اساسی‌اش چيزی نبود جز اشتياق اقطاب تصوف به خريداران مفلس.

از قضا خود مولانا هم خيلی از مريدان را همواره در كنار خود داشت و خود او نيز از نفور مستمع بيزار بود. چنانكه می‌دانيم، مولانا مثنوی را در جمع مريدانش می‌سرود. او می‌گفت و آن‌ها می‌نيوشيدند و می‌نوشتند.

 گاه مريدی يا مستمعی حوصله‌اش سر می‌رفت و چنانكه بايد مشتری سخنان مولانا به نظر نمی‌رسيد. يعنی اعراض و نفوری نسبت به كلام مولانا نشان می‌داد و از شنيدن حكايت‌های او ملول می‌شد. وقتی مستمع ملول می‌شد، مولانا هم دامن رغبت را از دست می‌داد و می‌گفت:

‌گر هزاران طالب‌اند و يك ملول

از رسالت بازمی‌ماند رسول

 

اين رسولانِ ضميرِ رازگو

مستمع خواهند اسرافيل‌خو

نيك پيداست كه مولانا نيز به جدّ طالبِ مستمع و مشتریِ مشتاق بود. يعنی حتي اگر بپذيريم فيزيك مدرن مصداق علم تحقيقی است و داستان‌های صوفيان برآمده از علم تحقيقی، باز مولانا و ماكس پلانك در اين ويژگی مشترك بودند كه هر دو در مقام ارائۀ دانايی‌شان، شنوندۀ مشتاق و مجذوب را خوش داشتند و از نفور مستمع به فغان می‌آمدند يا دست كم دلسرد می‌شدند.

خلاصه اينكه، نكته‌های نيكوي مولانا به جای خود، اما تقسيم‌بندی علم تقليدی و علم تحقيقی، فقط به درد تحقير علم و دانش می‌خورد.

 علاوه بر اين، بسياری از آنچه مولانا رذائل عالَم علم تقليدی می‌داند، در كار و بار عالمان علم تحقيقی هم مشهود بوده است.

 

برچسب ها: فیه ما فیه ، مولانا
ارسال به دوستان
وبگردی