۲۹ آذر ۱۴۰۴
به روز شده در: ۲۹ آذر ۱۴۰۴ - ۱۰:۱۷
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۱۳۱۸
تاریخ انتشار: ۱۸:۰۰ - ۳۰-۰۸-۱۳۸۸
کد ۹۱۳۱۸
انتشار: ۱۸:۰۰ - ۳۰-۰۸-۱۳۸۸

اون شب که سنگفرش لیز بود ...

مالچیک
چند روز پیش یه خبر باعث شد برم تو اتاقم در رو ببندم به آسمان آبی نفتی نگاه کنم و یه آه بکشم .........


فکر کنم ماجرا حدود 5 سال قبل بود .. روزهایی که بم زلزله اومده بود ... آقای دکتر ش و خانمش از آمریکا بر می گشتن ایران و طوری بلیط گرفته بودن که یک روز پیش ما باشن و بعد برن ایران .. دکتر مرد بزله گو و شوخی بود و مدام از خنده سرخ می شد ولی خانومش حالت چشماش یه غمی داشت ... نه به این خاطر که آدم غمگینی باشه این حالت بخاطر یه وقار خاصی بود که داشت ..... آمدن دکتر و خانومش به خانه ما واقعه خاصی برای هیچکس نبود ... اونها آشناهای قدیمی بودن که بعد از سالها می دیدیم ... خاطره خاصی ازشون نداشتیم ... فقط باید بهشون احترام می ذاشتیم ... فردا می رفتن بدون اینکه اتفاق خاصی بیافته و تا سالها خبری ازشون داشته باشیم ( تا همین چند روز پیش ) ... من پیشنهاد کردم دکتر و خانومش رو ببرم مرکز شهر یه دوری بزنن و ساختمانهای تاریخی رو ببینن ... کلیسایی بود که اون شب مراسم خاصی توش برگزار می شد .. می گفتن تصاویر حواریون اون شب هر سال به گریه می افتن ... یعنی شما می بینید که از چشمان نقاشی ها اشک میاد ... من هرگز همچین چیزی ندیدم اما فضای این کلیسا در اون شب بخاطر حال خاص زائرین همیشه متفاوت بود ... دکتر حوصله نداشت بیاد داخل کلیسا و مراسم رو ببینه رفت تا چند تا عکس از اطراف بگیره در عوض خانومش مشتاق بود تا مراسم رو ببینه ... ما رفتیم داخل .. من کمی عقب تر بودم که خادمین کلیسا مردم رو جدا کردن ... یک عده از جمله من که دم در بودیم به بیرون هدایت شدیم و خانم دکتر بهمراه عده دیگر که به محراب نزدیک بودند به جلو هدایت شدند ... خانم دکتر ترسید که با زائرین هماهنگ نباشه و کاری کنه که توجه دیگران جلب بشه ... برگشت و با همون نگاه  غمگین مهربون به من نگاه کرد و من در حالتی که به بیرون رانده می شدم با نگاهم بهش فهموندم که جای هیچ نگرانی نیست .... وقتی مراسم تموم شد بیرون نم نم بارون می آمد و زمین سنگفرش لغزنده بود ... خانم دکتر که بیرون اومد احساس کرد ممکنه لیز بخوره و منتظر موند تا من جلو برم و دستش رو بگیرم ... خیلی متاثر شده بود فضای معنوی داخل .. بوی عود و نور شمع و صدای ناله مانند ذکر حال خاصی بهش داده بود ... در حالی که به من تکیه داده بود چند قدم بدون صحبت راه رفتیم که بهم گفت : همه ادیان دنبال آرامشی هستند که از ارتباط با خدا حاصل می شه ... همشون زیبا هستند ... من در جواب لبخند زدم و گفتم آره هر عبادتی آدم رو آروم و سبک می کنه ... بعد خانم دکتر دوباره لبخند زد و گفت : من یه پسر دارم که هم سن توئه ..........

اونا فردا رفتن و دیگه خبری ازشون نشد اما اون لحظات کوتاه جلو کلیسا .. سنگ فرش خیس و چهره غمگین و زیبای خانم دکتر بخاطرم موند ... چند روز پیش خواهرم گفت : بهزاد دکتر ش بود .... من گفتم خوب خوب ... یادته ؟ آره آره که یه روز اومدن ... یه پسر داشت ... آره هم سن من بود  خوب ؟؟ پسرش سه روز پیش آنفولانزا می گیره و فوت می کنه .. در عرض سه روز

..... به آسمون تیره نگاه کردم .. داشت غروب می شد ... یاد چهره خانم دکتر افتادم .. غم چهره اش که انگار از امروز خبر می داد ... دوست داشتم کنارش بودم و دستش رو می گرفتم .............  و یادش می انداختم که خدا همیشه منتظر آروم کردن بنده هاشه ..........


منبع: وبلاگ مالچیک

ارسال به دوستان
افزایش ۵۰ درصدی تصادفات موتورسواران پایتخت/ جوانان 18 تا 35 ساله در کانون خطر این‌ها را هرگز از سیری نپرسید؛ ۱۴ محدودیت مهم اپل ابطال کارت‌های بازرگانی راه‌حل نیست؛ مشکل از ضعف نظارت است انتشار کتاب «ایرانی‌شناسان اتریشی» / تقدیر دفتر صدراعظم اتریش انتشار کتاب «نگاهی به تمدن شکوهمند ایرانی» در اتریش راز قتل مهندس یزدی فاش شد/ توطئه مرگبار همسر برای تصاحب طلافروشی مطالعه‌ای جدید در سوئد: خوردن پنیر و خامه پر‌چرب خطر زوال عقل را کاهش می‌دهد نانوفیلترهای ایرانی در مسیر کاهش آلودگی هوا آفلاین‌ترین کشورهای دنیا (+اینفوگرافیک) سیستم ایمنی بدن چگونه از تعادل خارج می‌شود؟ بازار ارزهای دیجیتال پرنوسان شد / رشد بیت‌کوین در کنار افت آلت‌کوین‌ها بیعانه، دام جدید کلاهبرداران/ هشدار پلیس فتا به خریداران خودرو مقصدی ایده‌آل برای زندگی پس از بازنشستگی در آسیا قیمت خودرو امروز ۲۹ آذر/ داخلی و مونتاژی‌ها در مدار گرانی ترمیناتور بازمی‌گردد؛ این بار بدون آرنولد
نظرسنجی
طنز «مهران مدیری» را بیشتر دوست دارید یا طنز «رضا عطاران» را؟