آفتاب يزد: اطلاع رساني جالب يك حامي احمدينژاد
اطلاع رساني جالب يك حامي احمدينژاد پس از 163روز پيش بيني 2 وزارتخانه احمدينژاد در21خرداد؛انتخابات به مرحله دوم ميرود! به قلم سيدمجتبي واحدي است كه در آن ميخوانيد؛ چند ماه قبل از برگزاري انتخابات دهم رياست جمهوري، بسياري از اصولگرايان نشانههايي از خود بروز دادند كه ثابت ميكرد انتخاب اول آنها براي خرداد 88، محمود احمدينژاد نيست. اما پس از آن، اتفاقاتي افتاد كه مشخص شد مجموعه اصولگرايان مايل نيستند يا از اختيار كافي برخوردار نميباشند تا كانديدايي جدي در برابر احمدي نژاد، معرفي نمايند. پيش از آن، تحركات حاميان حسن روحاني و محمدباقر قاليباف، عدهاي را قانع كرده بود كه حداقل يكي از اين دو نفر، در انتخابات خرداد 88، به عنوان نامزد انتخاباتي، حضور خواهد داشت. اما به هر حال انتخابات در حالي برگزار شد كه حضور تنها كانديداي نزديك به اصولگرايان يعني محسن رضايي نيز جدي گرفته نميشد زيرا سابقه انصراف پيش بيني نشده او در انتخابات سال 84، همچنان در اذهان بود. نهايتا با معرفي كانديداهاي چهارگانه، رقابتهاي انتخاباتي آغاز شد و در اوج فعاليتهاي انتخاباتي، تعدادي از سران احزاب اصولگرا، با صراحت، پيشبيني خود از دو مرحلهاي شدن انتخابات را اعلام كردند. در همين حال، چند نماينده نزديك به دولت، با قاطعيت از پيروزي احمدينژاد در دور اول انتخابات سخن گفتند و حتي يكي از آنها، رقم 24 تا 25 ميليون نفري براي آراي احمدي نژاد، پيش بيني كرد.روز 22 خرداد، انتخابات برگزار شد و در حالي كه هنوز مراحل انتخابات به پايان نرسيده بود، بعضي منابع وابسته به وزارت كشور، از پيروزي احمدي نژاد با حدود 60 درصد آرا خبر دادند. در عين حال، حاميان دولت هرگونه شائبه در برگزاري انتخابات را رد ميكردند و حتي پس از آنكه محسن رضايي در يك برنامه تلويزيوني، ادعاهاي سنگيني در خصوص تعداد قابل توجهي از حوزههاي رايگيري و صندوقها مطرح كرد اين ادعاها با بيتوجهي مواجه شد تا جايي كه بعضي نزديكان محسن رضايي، علت انصراف او از شكايت خود را همين بيتوجهيها دانستند.
ديروز و 163 روز پس از برگزاري انتخابات، يكي از سرشناسترين اصولگرايان به نكتهاي اشاره كرد كه نشان ميداد اظهارات تعدادي از سران جبهه اصولگرايان كه دو مرحلهاي شدن انتخابات را پيشبيني كرده بودند، چندان با حقايق مطرح در جامعه، فاصله نداشته است. عليرضا زاكاني كه در «نشست فتنه و فرجام» به دعوت بسيج دانشجويي دانشگاه امام صادق (ع) سخن ميگفت، به نظرسنجيهاي انجام شده توسط دو وزارتخانه كليدي دولت احمدينژاد اشاره كرد كه به گفته زاكاني، تنها يك روز قبل از برگزاري انتخابات- روز پنجشنبه 21 خرداد 88- منتشر شد و نشان ميداد انتخابات به دور دوم كشيده خواهد شد. خبرگزاري اصولگراي فارس كه اظهارات عليرضا زاكاني را منتشر كرده، در بخش ديگري از همين خبر آورده است:«شورايعالي امنيت ملي هم به استناد همين نظرسنجيها، اعلام كرد انتخابات به دور دوم كشيده خواهد شد.»
اظهارات زاكاني در حالي منتشر ميشود كه از دو وزير كه وزارتخانههاي تحت مديريت آنها، خبر دو مرحلهاي شدن انتخابات را منتشر كردند، يكي توسط احمدينژاد در آستانه پايان كار دولت نهم، از كار بركنار شد و ديگري نيز هنگام معرفي ليست اول كابينه دوم احمدينژاد، از ليست وزيران پيشنهادي حذف و نهايتا نيز با حذف از كرسي وزارت كشور، به عنوان انتخاب دوم احمدينژاد براي تصدي وزارت رفاه به مجلس معرفي شد.
خبرگزاري فارس ديروز به نقل از عليرضا زاكاني اعلام كرد: «تمام نظرسنجيها حتي نظرسنجي جهاد دانشگاهي كه نوع نگاهش مشخص است، پيش از انتخابات نشان ميداد كه احمدينژاد در دور اول انتخابات، پيروز خواهد بود.» البته زاكاني نگفته است مقصود او از «تمام نظرسنجيها» چيست؟ اما زاكاني به نكته جالبي اشاره كرده كه تاكنون به آن پرداخته نشده بود:«درست در روز پنجشنبه 21خرداد، 2 نظرسنجي از سوي وزارت كشور و وزارت اطلاعات كه 2 نهاد وابسته به دولت بودند، منتشر شد كه نشان ميداد انتخابات به دور دوم كشيده ميشود و جالب اينكه شوراي عالي امنيت ملي هم بر اساس جمعبندي تمام اين نظرسنجيها اعلام كرد كه انتخابات به دور دوم كشيده خواهد شد.»
اظهارات زاكاني و تاكيد او بر اينكه «شوراي عالي امنيت ملي هم اعلام كرده بود انتخابات به دور دوم كشيده خواهد شد» ديروز براي اولين بار به صورت رسمي در رسانهها انعكاس يافت اما زاكاني مدعي شد همين نظرسنجيها، زمينه طرح ادعاي تقلب در انتخابات شد.
وي كه گويي ميخواست توجيه احمدينژاد براي بر كناري محسني اژهاي را قابل قبول جلوه دهد گفت:« بعد از انتخابات نيز مشخص شد كه در درون وزارت اطلاعات نيز جرياني بودند كه سر خطهايي براي هدايت آشوبهاي بعد از انتخابات ميدادند و اين نشان ميدهد كه جريان رقيب از تمام امكانات خود استفاده كرد تا به نظام آسيب بزند.»اين در حالي است كه كمتر از يك هفته قبل محمد حسين صفار هرندي در يك سخنراني با صراحت علت بركناري خود و اژهاي را مخالفت با مشايي دانست. البته زاكاني به اين موضوع اشاره نكرد كه در جريان شناسايي و دستگيري كساني كه به عنوان متهمان انتخاباتي از آنها نام برده ميشود آيا عوامل موثر در تنظيم اين نظرسنجيهاي انتخاباتي هم شناسايي شدهاند يا نه ؟
نكته ديگري كه زاكاني به آن پرداخت، مبناي شكايت محسن رضايي بود. زاكاني به نقل از رضايي گفت: «تا ساعت 5 بعدازظهر، تنها 17 ميليون تعرفه انتخاباتي، مصرف شد و امكان ندارد كه از ساعت 5 تا پايان ساعت رايگيري، 21 ميليون تعرفه مصرف شده باشد.»
زاكاني بدون آنكه نتيجه رسيدگي به ادعاي محسن رضايي در مورد ميزان تعرفه مصرف شده از ساعت 5 تا پايان ساعت رايگيري را اعلام كند به اين موضوع اشاره كرد كه «تنها نكته اميدواركننده در صحبتهاي رضايي اين بود كه او اعلام كرد من با ساير كانديداها فرق دارم و اعتراضات خود را از مسير قانوني دنبال خواهم كرد.» زاكاني در مورد ادعاي رضايي، اين موضوع را نيز مطرح كرد كه «محسن رضايي به رفسنجاني گفته بود راي درست در اين انتخابات، 32 ميليون است و 8 ميليون ديگر، ساختگي ميباشد.»
چند ادعاي ديگر زاكاني در اين سخنراني، مرتبط با علي لاريجاني بود. قبل از زاكاني، يكي از نمايندگان حامي احمدينژاد مدعي شده بود كه در ساعات پاياني انتخابات، علي لاريجاني با موسوي تماس تلفني برقرار كرده و پيروزي او را تبريك گفته است. زاكاني ديروز مدعي شد كه در پيشنويس حكم اعضاي كميته 6 نفره منتخب مجلس براي رسيدگي به مسائل انتخابات، تبريك انتخابات وجود داشته اما اطرافيان لاريجاني، عبارت تبريك را حذف كردهاند و به گفته زاكاني، به هنگام برگزاري تجمع بزرگ طرفداران موسوي - كه از ميدان امام حسين (ع) تا ميدان آزادي ادامه داشت - همين افراد يعني كساني كه عبارت تبريك را از متن حكم كميته 6 نفره حذف كردند، ابراز خوشحالي ميكردند.
زاكاني همچنين مدعي شد كه علي لاريجاني به هاشمي رفسنجاني گفته است 50 درصد شركت كنندگان در راهپيمايي روز قدس، طرفداران موسوي بودهاند.زاكاني در مورد هاشمي رفسنجاني نيز گفت كه او به دنبال يك شوراي حكميت به غير از شوراي نگهبان براي رسيدگي به شكايتهاي انتخاباتي بوده و به نقل از موسوي اعلام كرده بود كه او به چيزي جز ابطال انتخابات، راضي نخواهد شد. وي همچنين گفت:«هاشمي رفسنجاني در ديدار با كميته 6 نفره، اظهار داشت اين 5/3 ميليون نفري كه به خيابانها آمدهاند به خانههايشان بر نميگردند و بهتر است كه خودمان به خواستههاي آنها عمل كنيم.»
نكته ديگر در مورد هاشمي رفسنجاني كه زاكاني به آن اشاره كرد موضوع نامه رئيسمجمع تشخيص مصلحت نظام به مقام رهبري بود. زاكاني در اين مورد گفته است:«هاشمي رفسنجاني در مورد نامه آتشين خود پيش از انتخابات كه خطاب به مقام معظم رهبري منتشر كرده بود نيز در آن جلسه گفت: من ابتدا نامه را به آقا دادم اما چون ايشان جواب ندادند بعد از دو ساعت آن را رسانهاي كردم«. يكي از نكات جالب در اظهارات زاكاني، اشاره او به750 راي ميرحسين موسوي از مجموع 800 راي ريخته شده به يكي از صندوقهاي مستقر در سازمان صدا و سيما بود. زاكاني با استناد به همين موضوع، عملكرد تبليغي صدا و سيما را در مقابله با آنچه كه آن را خشونتهاي بعد از انتخابات ميناميد، ضعيف خواند.زاكاني به غير از مباحث انتخاباتي كه تماما در حمايت از احمدينژاد مطرح شد به موضوع ديگري نيز اشاره كرد كه در دنباله انتقادات او از تركيب كابينه دوم احمدينژاد بود. اين نماينده مجلس هشتم، ادعا كرد: »مشايي و رحيمي از جنس انقلاب نيستند اما شعارهاي انقلابي ميدهند.» وي در عين حال با تاكيد بر لزوم پاك بودن مديران جمهوري اسلامي، بر شكايت خود، توكلي و نادران از رحيمي و پيگيري اين شكايت پافشاري كرد.
خبرگزاري اصولگراي فارس ديروز گزارش مفصلي از اظهارات عليرضا زاكاني منتشر نمود كه در آن موضوعات متنوع از جمله مواضع هاشمي رفسنجاني و علي لاريجاني پس از انتخابات ادعاهايي در خصوص نفوذ عناصر آشوبطلب در تنظيم برخي نظرسنجيهاي انتخاباتي دولتي ادعاهاي انتخاباتي محسن رضايي و شكايت چند نماينده اصولگرا از معاون اول و رئيس دفتر احمدي نژاد و نيز راي بيسابقه كاركنان صدا و سيما به ميرحسين موسوي به چشم ميخورد.
كيهان: فرض كنيم معامله كرده باشند...
«فرض كنيم معامله كرده باشند...»يادداشت روز روزنامهي كيهان به قلم مهدي محمدي است كه در آن ميخوانيد«روسيه با امريكا معامله كرده است». اين جمله اي است كه اين روزها زياد مي شنويم. اما تحليل دقيق سناريوهاي پيش رو مستلزم آن است كه از اين حد بسيار فراتر برويم. تمركز بر اين جمله، معنايي بيش از توقف در بديهيات ندارد. روسيه همواره در حال معامله با امريكا بوده است. در مورد پرونده هسته اي ايران بيش از 6سال است كه اين روند آغاز شده و هنوز هم ادامه دارد به طوري كه از يك جنبه، تاريخ پرونده هسته اي ايران را مي توان تاريخ معامله هاي روسيه با امريكا دانست. پس مهم اين نيست كه بگوييم روسيه و امريكا معامله كرده اند، مهم اين است كه ببينيم اين معامله دقيقا درباره چه موضوعاتي و تا چه اندازه صورت گرفته و تا آنجا كه به ايران مربوط مي شود چه نتايجي مي تواند داشته باشد.
مشاوران اوباما در همان روزهاي اول ورود به كاخ سفيد گفتند كه دكمه «ري ست» را در روابط روسيه و امريكا فشار خواهند داد. مقصود آنها آنطور كه هيلاري كلينتون بعدها گفت اين بود امريكا بايد هر چه زودتر روابط خود با روسيه را از وضعيت بحراني كه سياست هاي بوش بوجود آورده، خارج كند. اينكه چرا اوباما چنين رويه اي را در پيش گرفت به يك بحث كلي تر در اين باره باز مي گردد كه امريكايي ها با پايان يافتن دوران جرج بوش كاملا دريافته بودند كه امريكا ديگر در موقعيتي نيست كه بتواند اهداف خود در جامعه بين المللي را به طور يكجانبه و بدون همراهي بقيه بازيگران تعقيب كند. درك محدوديت هاي اقدامات يكجانبه از جانب امريكا كه در دوران بوش- كه خصوصا در مقابل ايران به خوبي خود را نشان داد- منجر به تدوين سياستي از جانب امريكا شد كه تمركز خود را به جاي يك جانبه گرايي بر جلب مشاركت بين المللي در رسيدگي به موضوعات مهم و در صدر آنها مسئله ايران قرار مي داد. استراتژي فشار دادن دكمه «ري ست» كه البته فقط محدود به روسيه هم نيست، در واقع مبتني بر دو پيش فرض است: اول اينكه واشينگتن به خوبي دريافته است توان انفرادي امريكا براي كنترل پديده هاي بين المللي و سوق دادن آنها به مسير مورد نظر خود بسيار اندك است و ورود يك جانبه به مسائل بين المللي به جاي آنكه قدرت امريكا را به جهان نشان دهد ضعف هاي آن را آشكار خواهد كرد. پيش فرض دوم، كمي قديمي تر است. امريكايي ها مدت هاست تصور مي كنند يكي از اصلي ترين علت هاي مقاومت ايران در مقابل درخواست هاي غرب اين است كه ايران باور كرده اختلافات ميان اعضاي گروه 6 خصوصا روسيه و امريكا به دلايل متعدد چنان فراوان است كه به آنها امكان توافق بر سر هيچ نوع اقدام موثري (به شكل تحريم يا غير آن) عليه ايران را نمي دهد. تصور غربي ها اين است كه اين باور در سيستم تصميم سازي استراتژيك ايران كاملا جاگير و تثبيت شده و طمع در اختلافات داخلي گروه 6 يكي از اصلي ترين عواملي است كه اجازه نمي دهد ايران امتيازي به غرب واگذار كند. بر اين مبنا، اوباما قلب استراتژي خود را شكستن اين باور در ذهن تهران قرار داده است و به زعم خود قصد دارد ثابت كند همه جامعه جهاني به اندازه امريكا با برنامه هسته اي ايران مخالف و آماده اقدام عليه آن هستند.
امريكا براي رسيدن به اين هدف دو پروژه موازي را كليد زد. پروژه اول تلاش براي جدا كردن ايران از مجموعه كشورهايي مانند سودان، سوريه و كوبا و حتي ونزوئلاست كه در منازعات بين المللي به عنوان متحد آن عمل مي كنند. دقيقا در چارچوب همين پروژه، با فشار و حمايت كاخ سفيد، مذاكرات سوريه و اسراييل آغاز شد؛ مذاكراتي كه صهيونيست ها بوضوح اعلام كرده اند نهايتا هدفي جز جدا كردن سوريه از محور مقاومت بويژه ايران ندارند و سوريه هم تداوم آن را به حضور مستقيم امريكا منوط كرده است. در مورد سودان، امريكا براي اولين بار اسكات گريشن يكي از ديپلمات هاي عالي رتبه وزارت خارجه خود را به عنوان فرستاده ويژه در امور اين كشور تعيين كرد و تا كنون بيش از چند دور مذاكره هم ميان او و مقام هاي بلند پايه سوداني برگزار شده كه البته ظاهرا نتيجه چنداني نداشته است.
درباره كوبا و ونزوئلا هم پروژه هايي از جنس تماس مستقيم در حال طراحي است كه منابع امريكايي مي گويند به زودي عملياتي خواهد شد. از آنجا كه به دليل پيوستگي عميق ايران و متحدانش بسيار بعيد است اين پروژه لااقل در كوتاه مدت موفق باشد، امريكايي ها پروژه ديگري را هم به موازات آن طراحي كردند كه بر همراه كردن كشورهاي بزرگ با امريكا عليه ايران متمركز است و به طور خاص، روسيه، چين و اتحاديه اروپا را در بر مي گيرد. اين درست و در جاي خود بحثي مفصل است كه مشكلات امريكا با اين كشورها منحصر به ايران نيست و برخي از بده بستان هاي ميان آنها حتي اگر چيزي به نام پرونده ايران هم وجود نداشت در هر حال انجام مي شد، اما بسيار مهم است كه توجه كنيم غربي ها همواره روابط خود با ديگر كشورها را در قالب يك پكيج قرار مي دهند و دقيقا به اين دليل هر نوع تعاملي درباره هر يك موضوع خاص بر سرنوشت ديگر مسائل روي ميز مستقيما تاثير خواهد گذاشت و ايران هم يكي از مهم ترين مسائل روي ميز است.
در هر دو پروژه، يعني هم براي جدا كردن ايران از دوستانش و هم براي جلب حمايت ديگر كشورها از اقدام عليه ايران، امريكايي ها از يك الگوي واحد استفاده مي كنندكه خود آن را «شروع از مسائل امكانپذير» ناميده اند. مقصود از «مسائل امكانپذير» در اينجا مسائلي است كه امريكايي ها تصور مي كنند رسيدن به توافق درباره آنها امكانپذير است. شروع مذاكرات با طرف هاي مختلف از اين موضع به اين معناست كه امريكايي ها نمي خواهند وارد حوزه هاي اختلاف برانگيز يا مذاكرات دشوار شوند. در واقع اوباما براي آنكه بتواند به سرعت ادعا كند استراتژي تعاملي اش صحيح بوده و امريكا ضمن اصلاح وجهه خود جهان، اتحادهاي سابق با كشورهاي قدرتمند را كه در دوران بوش تخريب شده بود بازسازي كرده، ابتدا به سراغ مسائل آسان رفته است كه تا به سرعت قادر به رفع و رجوع آنها باشد.
بحث درباره بلوك هاي ديگر موضوع اين نوشته نيست، اما درباره روسيه اين مسئله به طور كامل صادق است. همه مسائلي كه روس ها و امريكايي ها اخيرا بر سر آن توافق كرده اند مسائلي آسان است كه اساسا توافق درباره آنها هيچ وقت دشوار نبوده است وبررسي آنها نشان مي دهد دو كشور عمدا از ورود به مذاكره در مورد «مسائل امكان ناپذير» پرهيز كرده اند. شاخص ترين توافق روسيه و امريكا در ماه هاي اخير منتفي شدن استقرار يك سپر دفاع موشكي امريكايي در اروپاي شرقي و در مجاورت مرزهاي روسيه است. اين درست است كه در هر حال معامله اي صورت گرفته و موضوع همانطور كه منابع روس و امريكايي هر دو گفته اند به مسئله ايران بي ارتباط نيست ولي بايد توجه كرد كه اولا سپر دفاع موشكي مورد بحث، اصلا وجود خارجي نداشت و امريكايي ها در واقع يك برنامه اجرا نشده را به روس ها فروختند و ثانيا امريكا به دليل مشكلات ناشي از بحران مالي جهاني همانطور كه جوزف بايدن سال گذشته در كنفرانس امنيتي مونيخ گفت از بيش از يك سال قبل تصميم گرفته بود كه اين طرح را منتفي كند. در مورد پيمان استارت هم واضح است كه يك علاقه دو طرفه وجود داشته است. نه روسيه و نه امريكا ديگر نمي خواهند و قادر هم نيستند كه همانند دوران جنگ سرد وارد يك مسابقه بسيار پر هزينه در زمينه توليد و انباشت سلاح هاي هسته اي بشوند پس ظاهرا بهترين كار همين بوده كه با تمديد پيمان استارت، يك محدوديت اختياري در اين زمينه را بپذيرند.
در مورد دو مسئله مرتبط با ايران يعني عرضه سامانه دفاع موشكي اس 300 و نيروگاه بوشهر هم موضوع كم و بيش از همين قرار است. روس ها در هر دو مورد اجراي قراردادها را به تعويق انداخته اند اما توان منتفي كردن آن را ندارند. روسيه در زمينه تسليحات و خصوصا در مورد فناوري هسته اي يك صادر كننده عمده نيست و به همين دليل مجبور است بازارهاي محدودي را كه در اختيار دارد به هر قيمت ممكن حفظ كند. روس ها به خوبي مي دانند بازار عرضه اين فناوري ها در سطح جهان اكنون بسيار وسيع است و ايران به محض اينكه احساس كند آنها شريك قابل اعتمادي نيستند - احساسي كه اكنون تا حدود زيادي شكل گرفته- به سراغ تامين كنندگان ديگر خواهد رفت. همين حالا مثلا در مورد فاز 2 نيروگاه بوشهر پيشنهاد هاي بسيار خوبي روي ميز ايران است كه لابد روس ها از آن بي خبر نيستند.
بنا بر اين بسيار بعيد است كه روسيه با توجه به موقعيت جديد ايران پس از مذاكرات وين كه عملا در حال وارد كردن غني سازي خود به فاز تجاري و منتفي كردن قطعنامه هاست، ريسك يك «خيانت بزرگ» را بپذيرد و چيزي بيش از امتياز تاكتيكي تاخير در همكاري با ايران تقديم امريكا كند ضمن اينكه حتي اگر چنين باشد ايران كه چند ده تن سوخت نيروگاه بوشهر را دريافت كرده چيز زيادي از دست نمي دهد و خود به تنهايي يا با كمك شريكاني ديگر قادر به اتمام چند درصد باقي مانده از كار نيروگاه بوشهر خواهد بود.
براي فهم آنچه به واقع بين روسيه و امريكا در مورد ايران گذشته در واقع بايد دو سطح از بحث را از هم تفكيك كرد و اهميت هر يك را به درستي محاسبه نمود: سطح استراتژيك و سطح رسانه اي. در سطح استراتژيك آنچه ميان روسيه و امريكا مبادله شده چنان كه گفته شد امتيازهايي داراي ارزش متوسط است و لذا نمي توان بر مبناي آنها يك معامله بزرگ درباره ايران ترتيب داد. روس ها و امريكايي ها هنوز وارد هيچ يك از حوزه هاي دشوار و دردسر ساز در روابط خود كه مسائلي مانند گسترش ناتو به شرق، عضويت كشورهاي آسياي ميانه در آن، يا اقدامات امنيتي امريكا در آسياي ميانه براي تغيير ژئوپلتيك اين منطقه را در بر مي گيرد، نشده اند. مهم تر از اين، امريكا و روسيه براي انجام يك معامله بزرگ در مورد ايران بايد يك مسئله اساسي را ميان خود حل كنند و آن هم اين است كه بتوانند يك ارزيابي يكسان از شدت تهديد ناشي از برنامه هسته اي ايران به دست بياورند و اين موضوعي است كه هيچ دورنماي روشني ندارد. به زبان ساده تر، تا زماني كه امريكا نتواند بلوك هاي ديگر از جمله روسيه را متقاعد كند كه برنامه هسته اي ايران همانقدر كه براي امريكا و صهيونيست ها خطرناك است، براي آنها هم خطرناك است، طراحي براي انجام اقدامات دستجمعي پر شدت عليه ايران بي معناست. حقيقت اين است كه امريكايي ها و صهيونيست ها در پيش بردن اين پروژه، يعني خطرناك جلوه دادن برنامه ايران براي همه جهان توفيق چنداني نداشته اند و به همين دليل اكنون تعداد كشورهايي كه حاضرند با هر ديوانگي از جانب امريكا عليه ايران همراهي كنند بسيار اندك و بلكه نزديك به صفر است. وضع اكنون به گونه اي است كه مي توان گفت «اصل موضوع شيراك» -جمله اي كه ژاك شيراك رييس جمهور سابق فرانسه در مورد برنامه هسته اي ايران گفت و خشم دوستان غربي اش را برانگيخت- مقبوليت عام پيدا كرده است و آن هم اين است كه «هزينه بازداشتن ايران از دست يابي به فناوري هسته اي بيشتر است از هزينه زندگي با يك ايران هسته اي».
اگر معامله چندان بزرگي بين روس ها و امريكايي ها انجام نشده و ارزيابي استراتژيك اين دو كشور از تهديد ايران هم يكسان نيست، پس اظهارات اخير روس ها و فضايي كه رسانه هاي غربي در مورد آمريكايي شدن موضع روسيه ساخته اند را چگونه بايد تبيين كرد؟ اينجاست كه به سطح دوم بحث يعني سطح رسانه اي مي رسيم. حقيقت اين است كه همه تلاش امريكايي ها كه روس ها هم با آن مخالف نيستند اين است كه در مقابل ايران از «ارعاب» نتيجه بگيرند نه «اقدام» چرا كه مي دانند اقدام موثر، نه ممكن است و نه مطلوب. بنابر اين كاملا منطقي است اگر فرض كنيم روس ها و امريكايي ها با هم توافق كرده اند كه براي شكستن اراده ايران بهترين راه اين است كه در مقابل ايران مانور اتحاد بدهند تا ايران دريابد كه محاسبه روي اختلافات اين كشورهاي به صرفه نيست و به اين ترتيب از ترس مجازات هاي بسيار خطرناك دستجمعي در آينده، كوتاه بيايد. در واقع مي توان گفت روس ها و امريكايي ها مشكلي را كه پاي ميز مذاكره قادر به حل آن نبودند در فضاي رسانه اي و پشت ميكروفون حل كرده اند و امتيازهايي هم كه بين آنها مبادله شده بيش از آنكه ارزش واقعي داشته باشد ارزش رسانه اي دارد. ايران بناست بترسد، اما اگر نترسيد كسي انگيزه اي براي ورود به تقابل واقعي ندارد.
اين بحث البته همچنان ناقص است اما يك جمله را در پايان حتما بايد اضافه كرد. فرض كنيم روس ها واقعا و صددر صد معامله كرده باشند. انتهاي قصه چيست؟ آيا همه هنر روس ها و امريكايي و همه رفقاي ديگرشان بيش از اين است كه 5 قطعنامه قبلي عليه ايران را تبديل به 6 قطعنامه بكنند؟! آن طرف تر خبري نيست. آقاي اوباما و دوستانش بهتر است همين حوالي اقامتگاهي پيدا كنند.
اعتماد: خدمت بزرگ آقاي کردان
«خدمت بزرگ آقاي کردان»عنوان يادداشت روز روزنامهي اعتماد به قلم محمدرضا زائري است كه در آن ميخوانيد؛سردبير؛درباره مرحوم کردان البته پيش از درگذشت او مطالب زيادي نوشته شده است. يکي از اين مطالب که به وقت خود يعني پارسال، آذرماه خواندم و لذت بردم، نوشته همکار فرهيخته آقاي محمدرضا زائري در وبلاگش بود. وي طي مقدمه يي با اشاره به اينکه در کشور ما متاسفانه همه مقدرات اجتماعي خانواده ها را تحصيل دانشگاهي و مدرک تحصيلي تعيين مي کند، نوشته بود؛ آقاي کردان شايد بي آنکه بخواهد و بداند در کنار همه آنچه در اين مدت با کشور کرد باني يک خدمت بسيار نيز بود و آن اينکه به نوعي همه را متوجه کرد که عنوان دکتر و... چقدر بي اهميت است.و دنباله اين مطلب؛
« ما در ايران و بسياري کشورهاي شرقي دچار مشکل اجتماعي بل فاجعه دردناکي هستيم که باعث شده افراد به دنبال جعل عنوان يا دست و پا کردن مدرک به هر قيمت باشند و البته همه هم در ايجاد اين فضا مقصريم. هر کسي به سهم خودش. چرا افراد مثل ساير نقاط جهان به جاي شناخته شدن به نام خانوادگي و حتي نام کوچک خود نياز به عنوان داشته باشند؟ مگر نمي دانيم که در بسياري کشورها بزرگ ترين شخصيت ها در زندگي عادي و روابط روزمره شان حسام يا احمد يا جيمز يا ماري هستند اما در ايران همه ما تجربه هايي داريم از کساني که حتي موقع امضاي يک رسيد مثلاً پستي هم دکتر فلان امضا مي کنند، گويي اين کلمه دکتر بخشي از شخصيت ايشان است و خدا نکند موقعي که به منزل شان زنگ زده ايد و از خانم شان سراغ آقا را مي گيريد عنوان دکتر را فراموش کنيد،
خب به اين ترتيب افراد زيرک هم سوراخ دعا را پيدا مي کنند و براي گرفتن حتي امتيازهاي کوچک با ذکر يک عنوان دکتر به طرح خواسته خود مبادرت مي کنند ... مي دانيم قضيه منحصر به آقاي کردان نيست و مي دانيم در طول سال ها چقدر دکترها بدون آزمون و استاد جدي مدرک گرفتند و چقدر مسوولان در دفتر خود امتحان هاي صوري دادند و چقدر توانگران پايان نامه هايي را که ديگري نوشته بود ارائه کردند و... اين بلا حتي به جان ما طلبه ها هم افتاده و گاهي متاسفانه لقب دکتر از عنوان حجت الاسلام جلو مي افتد. (فراموش نمي کنم بعضي از کشيش هاي برجسته را که پس از سال ها تحصيل موفق در پاريس يا رم با شوق و جديت ترجيح مي دهند به ايشان پدر فلان بگويند تا دکتر بهمان،) خودمان اين بلا را سر خودمان آورده ايم... همه مان... از کسي که نامه هاي اداري را به خاطر نداشتن عنوان برمي گرداند تا کسي که با ذکر چنين عناويني در روابط روزمره در واقع رشوه مي دهد...
همه ما مقصريم... همه کساني که دلشان نمي خواهد مثلاً محمدرضا زائري باشند و به هر دليل (از جمله ضعف شخصيت يا عدم اعتماد به نفس) ترجيح مي دهند با يک لقب اعتباري چيزي به خود اضافه کنند. (فراموش نمي کنم نامه يي اداري را که پدرم دقيقاً به دليل اينکه عناويني چاپلوسانه در آن قيد شده بود در سمت استاندار هرمزگان برگردانده و به فرماندار خود نوشته بود اگر خواستي دوباره چنين بنويسي استعفايت را هم ضميمه کن، و فراموش نمي کنم شهيد وارسته محمد معتضدکيوان را که حتي ترجيح مي داد ما کودکان به او محمد بگوييم نه محمدآقا،) مي فهمم چه مقدمات و پس زمينه هاي اجتماعي ما را چنين کرده و مي فهمم قضيه به اين سادگي هم نيست و مي فهمم در بسياري موارد ديگران به خاطر خودشان از اين عناوين استفاده مي کنند (مثل صاحب مجلسي که براي اعتبار مجلس خودش در اعلاميه روضه اش مي نويسد؛ سخنران جناب دکتر حجت الاسلام کذا) و مي فهمم عوض کردن محيط اجتماعي تعارف آلود ما اقلاً چندين دهه کار مي برد اما نمي خواهم سرتان را درد بياورم و... سوالم اين است که اولاً چرا بايد آقاي کردان که توان مديريتي قابل توجهي دارد به جاي تمرکز روي کار خود با مدرک تحصيلي واقعي احساس کند بايد ادا در بياورد و تظاهر کند و ثانياً قدر بسيار اساتيد برجسته و فاضل دانشگاه که سال ها در ايران يا کشورهاي ديگر با زحمت و مشکلات تحصيل کرده و به مدارج علمي بالا رسيده اند به خاطر اين جو شناخته نشود؟ حکايت ما حکايت آن شاه قاجار است که به مداح خود مي گفت؛ مي دانم دروغ مي گويي ولي بگو خوشمان مي آيد، همه مي دانيم داريم با هم تعارف مي کنيم ولي هيچ کدام به روي هم نمي آوريم، همه مي دانيم داريم دروغ مي گوييم اما هيچ کدام ناراحت نيستيم، همه مي دانيم بسيار مشکلات بزرگ و خطرات جدي گريبان مان را گرفته است اما هيچ يک نگران نمي شويم، همه با نوعي توافق نانوشته و ناگفته از وضع موجود راضي هستيم... در پايان اين نوشته زيبا آقاي زائري راه حلي نيز ارائه داده است. ولي چون مطالب ما متمرکز بر زندگي پرماجراي کردان است، از چاپ نشدن اين قسمت پوزش مي طلبيم.
رسالت: سرمايه اجتماعي بسيج
«سرمايه اجتماعي بسيج»عنوان سرمقالهي روزنامهي رسالت به قلم صالح اسکندري است كه در آن ميخوانيد؛تشکيل بسيج مستضعفين در نظام جمهوري اسلامي ايران پديده منحصر به فردي است که جزء مختصات انقلاب اسلامي و از ابتکارات امام راحل(ره) به حساب مي آيد. اين پديده سياسي، اجتماعي، فرهنگي، نظامي و اقتصادي از زواياي مختلفي قابل تحليل است و به لحاظ ساختاري و کارکردي در سه دهه گذشته واجد قابليت ها، توانايي ها، فرصتها و بعضا آسيب هايي بوده است که هر يک به نوبه خود قابل بررسي است. اما هدف از اين نوشتار اشاره اي موجز به کارويژه مهم بسيج در دهه چهارم انقلاب است.
تشکيل بسيج مستضعفين در نظام جمهوري اسلامي ايران پديده منحصر به فردي است که جزء مختصات انقلاب اسلامي و از ابتکارات امام راحل(ره) به حساب مي آيد.
اين پديده سياسي، اجتماعي، فرهنگي، نظامي و اقتصادي از زواياي مختلفي قابل تحليل است و به لحاظ ساختاري و کارکردي در سه دهه گذشته واجد قابليت ها، توانايي ها، فرصتها و بعضا
آسيب هايي بوده است که هر يک به نوبه خود قابل بررسي است. اما هدف از اين نوشتار اشاره اي موجز به کارويژه مهم بسيج در دهه چهارم انقلاب است.
مقام معظم رهبري معتقدند: “بسيج به معني حضور و آمادگي در همان نقطه اي است که اسلام و قرآن و امام زمان (ارواحناه و فداه) و اين انقلاب مقدس به آن نيازمند است.” بديهي است کشف و تبيين کارويژه مهم بسيج در دهه چهارم انقلاب مسبوق به نياز سنجي انقلاب و تحليل صحيح از اوضاع کنوني نظام اسلامي، مردم و مناسبات منطقه اي و فرامنطقه اي جمهوري اسلامي است.
به نظر مي رسد بسيج به عنوان يک سرمايه اجتماعي ارزشمند، در شرايط کنوني انقلاب مي تواند ساير سرمايه هاي اجتماعي در کشور را بسيج کند.
سرمايه اجتماعي مجموعه منابع نرمي است که در حمايت از اصول، سياست ها و منطق يک نظام سياسي شکل مي گيرد. سرمايه اجتماعي کنشهاي سياسي و اجتماعي را تسهيل مي کند و تعلقات مشترک بين مردم را افزايش مي دهد. بسيج به عنوان يک سرمايه اجتماعي مي تواند به تقويت منابع نرم سرمايه هاي اجتماعي در عرصه هاي مختلف سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي کمک کند.
بسيج و فرهنگ بسيجي يکي از نشانه هاي عالي گفتمان اصيل انقلاب اسلامي است که همواره حول دال برتر اين گفتمان يعني ولايت فقيه در چرخش بوده و هست. در چهارمين دهه از عمر پر برکت نظام اسلامي فضاي کشور مهياي تحرک بيش از پيش بسيجيان براي اثرگذاري مثبت بر حيات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي جامعه است.
بسيج مستضعفين از ابتداي تشکيل در مسير پشتيباني از آرمانها و شعارهاي انقلاب اسلامي قرار گرفت. به تعبير مقام معظم رهبري “بسيج عبارت است از تشکيلاتي که در آن افراد متفرق و تنها، به يک مجموعه عظيم و منسجم، به يک مجموعه آگاه، متعهد، بصير و بينا به مسائل کشور و به نياز ملت، تبديل مي شوند.”
پويايي اين سرمايه عظيم اجتماعي باعث شده است که دربرهه هاي مختلف بسيج نقش ويژه و موثري براي خود در نظر بگيرد. بسيج يک جريان انقلابي، مردمي و تاثيرگذار است که پس از پيروز انقلاب در همه عرصه ها از جمله جنگ تحميلي، سازندگي، پيشرفت کشور و تحقق عدالت حضور پررنگي داشته است.
اين سرمايه عظيم اجتماعي با قريب به30 سال تجربه مي تواند به طور فعال در تقويت ساير سرمايه هاي اجتماعي در کشور، بصيرت سياسي و اجتماعي آحاد مردم، افزايش اميد به آينده در بين جوانان و تقويت اعتماد به نفس ملي دخيل باشد. اقتضاي مردمي بودن بسيج دميدن روح اميد به کالبدکشور است. در اين راستا سازمان بسيج و بسيجيان بايد کيفيت خود را بالاببرند تا بتوانند بر فضاي عمومي جامعه اثر بگذارند.
انقلاب اسلامي در شرايط کنوني در معرض يک نبرد نرم تمام عيار قرار دارد. در اين جنگ نابرابر بهترين دفاع حمله است. در ذيل اين رويکرد نرم، بسيج براي مقابله با تهاجم فرهنگي بايد وارد يک فاز هجومي شود. بسيج يک شبکه اجتماعي پيشرفته با قابليتهاي فراوان است. ارتباطات گسترده و غير قابل نفوذ در اين شبکه بر پيچيدگي هاي مثبت آن افزوده است. به گونه اي که دشمن از تحليل ساختاري و کارکردي اين شجره طيبه بخصوص در برهه هاي حساس مثل وقايع پس از انتخابات اخير عاجز است و نمي تواند کنشها، واکنشها و اندرکنشهاي مجموعه نيروهاي معتقد به انقلاب را به طور مشخص ارزيابي و يا پيش بيني کند.
بسيج يک جريان غير طبقاتي و غير قشري است که به جغرافياي خاصي در کشور و حتي خارج از مرزهاي ايران تعلق ندارد و مي تواند نبض تحولات مهمي را در دهه چهارم انقلاب در دست داشته باشد. مسئولين جهاد علمي، سازندگي و خدمت به مردم را از مهمترين رويکردهاي اين سازمان بزرگ در شرايط کنوني اعلام کرده اند. بدون ترديد حيات بسيج در فضاي گفتمان دهه چهارم انقلاب يعني دهه پيشرفت و عدالت موجد سرمايه هاي اجتماعي جديد در کشور است که با مديريت روزآمد و کارآمد آن مي توان بر اعتلا، اقتدار و عزت جمهوري اسلامي افزود. ملت ايران فرايند بلوغ سياسي و اجتماعي خود را به سرعت پشت سر مي گذارد و بسيج به عنوان طيف آوانگارد و پيشتاز کشور بايد به گونه اي مضاعف بر بنيه علمي و بصيرت سياسي خود بيفزايد. دراين شرايط به نظر مي رسد که بسيجيان بايد بيش از گذشته در صحنه هاي سياسي و اجتماعي کشور حضور يابند و با نشاط بخشي به جامعه مسير حرکت اسلامي مردم ايران را هموار و بر شتاب آن بيفزايند.
مردم سالاري:سرنوشت پروژه هاي پيش از انتخابات
«سرنوشت پروژه هاي پيش از انتخابات»عنوان يادداشت روز روزنامهي مردم سالاري به قلم حميدرضا شکوهي است كه در آن ميخوانيد؛بيش از پنج ماه از انتخابات رياست جمهوري دهم سپري مي شود. در مورد حوادث پس از انتخابات تا جايي که امکان پذير بوده مطالبي نگاشته شده و سخن هايي گفته شده است. اما اين بار قصد دارم به دوره پيش از انتخابات بپردازم تا شايد از آن طريق، چشم اندازي براي آينده ترسيم شود. در روزهاي منتهي به انتخابات ودر شرايطي که رقيبان محمود احمدي نژاد، امکانات کمتري نسبت به او براي تبليغات در اختيار داشتند، رئيس دولت نهم، از تمامي امکانات موجود براي تبليغات انتخاباتي بهره مي گرفت. يکي از مسايلي که مي توانست نزد عامه مردم، مقبوليت بيشتري براي دولت نهم در آستانه انتخابات به ارمغان بياورد، افتتاح پروژه هاي جديد عمراني بود. به همين دليل، دولت نهم تلا ش خود را براي افتتاح اين پروژه ها در روزهاي پيش از انتخابات افزايش داد. در آن زمان، منتقدان دولت معتقد بودند افتتاح اين پروژه ها در آستانه انتخابات، کاري تبليغاتي است که البته حاميان دولت، آن را به شدت تکذيب مي کردند. اما مصداق مثل معروف «مشت نمونه خروار است»، مروري بر سرنوشت سه نمونه از مهمترين پروژه هاي افتتاح شده توسط دولت نهم در آستانه انتخابات رياست جمهوري مي تواند صحت و سقم اين ادعاها را روشن کند.
1- در روز پنجم خرداد ماه جاري، بزرگراه پرديس در شرق تهران با حضور وزير راه و ترابري افتتاح شد. البته تنها يک مسير از بزرگراه افتتاح شد و وزيرراه وعده داد که باند بعدي تا چند ماه ديگر افتتاح مي شود. در آن زمان بسياري از کارشناسان و حتي برخي مسوولا ن نيروي انتظامي، انتقاداتي را نسبت به اين پروژه وارد مي کردند اما دولتمردان همه انتقادات را رد کردند و پروژه در فاصله دوهفته مانده به انتخابات افتتاح شد. اما روز 25 آبان ماه امسال، نه تنها بر خلا ف وعده وزير راه- که در دولت دهم هم وزير راه است - باند دوم بزرگراه پرديس افتتاح نشد، بلکه آنچه افتتاح شده بودهم به دليل مشکلا ت موجود مسدود شد.
2- روز 13 خرداد ماه جاري، در فاصله کمتر از 10 روز به انتخابات رياست جمهوري، راه آهن شيراز- اصفهان افتتاح شد. همان زمان تصاويري از شرايط نامناسب راه آهن فوق و مشکلا ت موجود در آن که نيمه کاره بودن آن را نشان مي داد منتشر شد اما دولتمردان تمام انتقادات را رد کردند. اکنون ماه ها از انتخابات سپري مي شود و خبري از فعاليت منظم قطار در مسير شيراز- اصفهان نيست. چرا که ايرادات پروژه هنوز رفع نشده است.
3- روز 18 خرداد ماه جاري، در فاصله 4 روز به برگزاري انتخابات، طرح تزريق گاز آغا جاري به عنوان بزرگترين طرح تزريق گاز خاورميانه با حضور وزير نفت وقت افتتاح شد. اما اکنون با وجود گذشت حدود 170 روز از افتتاح پروژه اين طرح اجرايي نشده است.
در آن زمان، منتقدان، اين پروژه ها را به عنوان پروژه هاي تبليغاتي دولت در آستانه انتخابات رياست جمهوري معرفي مي کردند. اکنون درشرايطي که بيش از 5 ماه از برگزاري اين انتخابات سپري شده، اين پرسش بيش از هر زمان ديگري ذهن رابه خود مشعول مي کند که اگر اين پروژه ها آماده نبوده چرا افتتاح شده است و اگر آماده بوده، پس چرا با گذشت اين همه مدت، هنوز به مرحله اجرايي نرسيده است؟ مگر نه اين است که هر پروژه اي تنها در صورت تکميل بايد با حضور مسوولا ن مربوطه مورد بهره برداري رسمي- و نه آزمايشي- قرار گيرد؟ آيا آن پروژه ها، پروژه هايي تبليغاتي نبودند؟ و پرسش مهمتر، سرنوشت ساير طرح هاي دولت نهم به کجا مي انجامد؟ قضاوت را به شما واگذار مي کنم.
ابتكار:در نسبت کوزه مشکلات کشور و تشنه لبان علوم
«در نسبت کوزه مشکلات کشور و تشنه لبان علوم»عنوان سرمقالهي روزنامهي ابتكار به قلم رضا فيروزي -يکي از مهمترين مسائل روز، آسيب شناسي علوم انساني در کشور است. و هر کس از زاويه ديد خود به مسئله مي نگرد. اين نوشته در تلاش است تا حرف تکراري «کاربردي نبودن علوم انساني» در کشور را روايتي ديگر کند. البته نگارش نويسنده مبتني بر شناختش از دو رشته مهم اقتصاد و مديريت در کشور است.يکي از آسيب هاي مطرح براي اين دو رشته قادر نبودن به حل مشکلات کشور است. در فضاي دانشگاهي يا خيلي انتزاعي فکر مي شود و يا اينکه به گونه ي غرب زده اي تلاش مي شود تا راه حل هاي تجربه شده غربي را بدون چون و چرا به کشور وارد کند و مدعي است که اگر از تجربه دنيا استفاده کنيم ( و يا به زبان رساتر مسير غرب را برويم) مسائل کشور حل مي شود.اما به نظر مي رسد يکي از ريشه هاي اين آسيب را بايد در نوع آموزش اين علوم در کشور جستجو کرد.
نوع آموزش علوم انساني به گونه اي است که دانش پژوهان آن را انتزاعي (نه به معناي نظري)، مدعي و البته غيرکارآمد بار مي آورد.مشکل از اين جا آغاز مي شود که دانش جويان علوم انساني در کشور، فاقد مسئله واقعي براي حل هستند و قبل از اينکه با مسئله مواجه شوند و داراي مسئله باشند، با ادبيات موجود دنيا و راه حل هاي مرسوم براي مسائل مرسوم مواجه مي شوند. طبيعي است که وقتي راه حل و ادبيات موجود در ذهن کسي جا افتاد، اين فرد با همان عينک به همه مسائل کشور نگاه مي کند.
از يک طرف گمان مي کند که راه حل هاي آموخته شده از ادبيات مرسوم دنيا کارآمد است و از سمت ديگر مسائل کشور را بسيار سطحي و ساده مي بيند. دقيقا به همين دليل که فکر مي کند آن راه حل ها پاسخگو هستند و فقط مانده که کسي در کشور بيايد و آن را بکاربگيرد. به آساني فکر مي کند که فقط اوست که اين راه حل ها و ادبيات وسيع غربي را مي داند و مسئولان کشور هم اراده اي براي حل اين مسائل ندارند يعني نمي خواهند مسائل کشور حل شود و... مباحث عاميانه. در ايام انتخابات در يکي از دانشکده هاي مديريت دانشگاه هاي تهران جلسه دانشجويي برقرار بود که به عنوان ميهمان در آنجا حضور داشتم. در خلال بحث يکي از دانشجويان ترم 2 رشته مديريت با اعتماد به نفس کامل گفت: «کشور را بدهند دست ما اداره اش مي کنيم.» اين يک نمود عيني از آن بيماري است.
مهمترين مسئله اي که پس از اين نگاه حاصل مي شود اين است که اين افراد مسائل کشور را هم اشتباه مي بينند. يعني در مواجه با «مشکلات کشور»، «مسئله» را به گونه اي تعريف مي کنند که «راه حل» آن بشود ادبيات موجود در دنيا.در حالي که غربيها اين علم ها را اينگونه بدست نياوردند. يعني غربي نداشتند که به عنوان تجربه به آن نگاه کنند. آنها مشکلي داشته اند، مسئله ناشي از مشکل خود را خوب شناختند و براي آن فکر کردند و به راه حل رسيدند.راه حل خود را مکررا تجربه کردند و تعميم دادند و آن را تبديل به نظريه کردند. اگر چه اين روش نمي تواند به تنهايي راه حل همه مسائل کشور ما باشد اما در اين که ما بايد مسئله کشور خودمان را خوب بشناسيم و براي آن فکر کنيم شکي نيست.
موارد متعددي را مي توان مثال زد که در يک اتفاق مشترک مثلا فقر و يا ترافيک، مسئله ما با ساير کشورهاي دنيا تفاوت دارد. به همين دليل است که در برخي تجربيات موفق، عموما دوستاني که رشته هاي متفاوت داشتند وارد مسائلي شدند که نسبت به آن ذهنيت قبلي نداشتند. مسئله را خوب فهميدند و سپس دانش روز دنيا را هم کسب کردند و خود را به دانش دنيا رساندند و از آن به اندازه کافي و لازم استفاده کردند(گروه مسکن دانشگاه علم و صنعت).شايد اگر دانشکده هاي علوم انساني ما هم 2 واحد کارآموزي در ابتداي دوران تحصيل براي دانشجويان در نظر مي گرفتند اين چالش و آسيب کمي مرتفع مي شد. دانشجوي مديريت ما در ادارت کشور مي رفت و مسائل مبتلابه و چالش هاي اداري خودمان را مي فهميد و سپس با عينک دقيق تري علم دنيا را ياد مي گرفت. آن وقت شايد مسائل ديگري مورد تحقيق واقع مي شد.
-مثلا بومي بودن يا نبودن مديران استاني در کشور
-نقش اعتماد مدير بالادست در شاخص هاي شايسته سالاري براي انتخاب مديران و مولفه هايي از شايسته سالاري که متضمن کارآمدي يک نظام به معناي کامل مي شود و نه کارآمدي جز» زير مجموعه مدير مد نظر
-آسيب هاي نظام اداري که پديده سفرهاي استاني را ضروري و کارآمد مي کند
-و حتي آسيب شناسي آموزش رشته مديريت دولتي و...
و به همين ميزان مي توان در مسائل سياسي و... مسئله هاي مبتلابه بومي طرح کرد.به نظر مي رسد يکي از علل گرايش مهندس ها به علوم انساني اين است که آنها ابتدا با مسئله آشنا مي شوند، برايشان دغدغه مي شود، اين ناکارآمدي فضاي علوم انساني در حل مسائل کشور را مي بينند و احساس وظيفه مي کنند تا براي حل آن ورود کنند. البته نويسنده هم معتقد است فضاي مهندسي موجود کشور دقت لازم براي حل مسائل علوم انساني را ندارد ولي نبايد غفلت کنيم که اين گرايش از ناکارآمدي فضاي علوم انساني ايجاد شده است. ما نمي توانيم جلوي عده اي که دغدغه حل مسائل کشور را دارند بگيريم! مي توانيم ارشادشان کنيم و مهمتر اينکه مي توانيم ديگراني که فاقد اين ضعف ها هستند را تقويت کنيم تا در حل مسائل کشور کارآمدتر عمل کنند.بماند که دعواي مهندسي و علوم انساني در حال حاضر دعواي سطحي اي است و ابتدا بايد مولفه هاي نگرش مهندسي و علوم انساني تبيين شود، صحت آنها احراز شود، سپس نسبت به نتايج آنها قضاوت گردد.
نکته اي مرتبط از رهبري در اين زمينه:آنچه که پيشرفت هست، اين است که ما از هر که و هر جور، همه ي دانشهاي مورد نيازمان را فرا بگيريم; اين دانش را به مرحله ي عمل و کاربرد برسانيم، تحقيقات گوناگون انجام بدهيم، براي اينکه دامنه ي علم را توسعه بدهيم، تحقيقات بنيادي انجام بدهيم، تحقيقات کاربردي و تجربي انجام دهيم، تا فناوري را به وجود آوريم يا فناوري جديدي را به وجود بياوريم يا فناوري را تکميل کنيم; تصحيح کنيم و انجام بدهيم; در زمينه ي آموزشهاي مديريتي از پيشرفتهاي دنيا فرا بگيريم، آن را بين خودمان بر طبق نيازها و عرف و فرهنگ خودمان تحليل و فهم کنيم و با جامعه مان تطبيق کنيم; درباره ي مشکلات اجتماعي اي که در کشور وجود دارد، تحقيق کنيم و راه ريشه کردن اينها را پيدا کنيم.
جمهوري اسلامي:وقتي جناح ها پوست مي اندازند
«وقتي جناح ها پوست مي اندازند»عنوان سرمقالهي روزنامهي جمهوري اسلامي كه در آن ميخوانيد؛با قطع نظر از اختلافات سياسي و تفاوت هاي اساسي و ريشه اي كه ميان دو جناح اصولگرا و اصلاح طلب درباره مسائل مهم سياست خارجي و داخلي وجود دارد و بدون قضاوتي درباره اينكه نظر كدام جناح درست است و كدام غلط اين واقعيت بسيار مهم را نمي توان كتمان كرد كه هر دو جناح هنگامي كه قدرت را در اختيار دارند نسبت به اصول و ارزش ها اهل مسامحه مي شوند و هنگامي كه رقيب در مسند قدرت است تسامح را كنار مي گذارند. اين يعني پوست انداختن جناح ها.
اينكه خوبست جناح ها پوست بياندازند يا نه موضوع مهمي است كه شايد تا به حال هيچيك از آنها به عوارض آن براي خودشان توجه نكرده باشند ولي ترديدي نبايد كرد كه اين پوست انداختن براي انقلاب و نظام جمهوري اسلامي و كشور و ملت زيبانبار است . برشمردن اين زيان را اگر به بعد از تبيين اصل موضوع موكول كنيم بهتر است .
اصل موضوع اينست كه اصلاح طلب ها وقتي از قدرت دور بودند به همه عملكردها و موضعگيري هاي جناح رقيب ايراد مي گرفتند كه اينها برخلاف خط امام و اصول انقلاب است و اگر قدرت در اختيار ما باشد ما مي دانيم چگونه خط امام و اصول انقلاب را پياده كنيم . در آن زمان هنوز عنوان « اصلاح طلب » براي اين جناح در نظر گرفته نشده بود و جناح مقابل هم هنوز با عنوان « اصولگرا » شناخته نمي شد. وقتي دولت اصلاحات تشكيل شد همه شعارهاي خط امامي فراموش شد و حتي سران جناح اصلاح طلب در برابر اظهارات شگفت انگيز و نوشته هاي حيرت آور همفكران خود كه مي گفتند انقلاب تمام شده و مي نوشتند امام حسين عليه السلام در كربلا انتقام تندروي هاي حضرت علي عليه السلام در بدر را پس داده واكنش نشان نمي دادند درحالي كه اينها از شناخته شده ترين خط قرمزهاي امام خميني بودند و اگر در زمان حيات ايشان چنين مطالبي گفته يا نوشته مي شد به شدت موضعگيري مي كردند. در آن دوران اصولگراها در برابر اين قبيل مسائل و اموري از قبيل تسامح فرهنگي و مذاكره با آمريكا و وزير و وكيل شدن افراد ثروتمند بشدت عكس العمل نشان مي دادند.
وقتي قدرت به دست جناح رقيب افتاد و فصل حاكميت اصولگراها شروع شد بسياري از اصول رنگ باختند و به بركت تسامح كه گويا در اردوگاه اصولگرائي به دليل آنكه آنها معتقدند پيچ و مهره دين را در اختيار خود دارند و هر كاري بكنند و هرچه بگويند عين ديانت است بسياري از نارواها كاملا روا شدند. پوست انداختن جناح ها يعني اين .
براي آنكه كلي گوئي نكرده باشيم به دو سه مورد از مصاديق تسامح اصولگراها در هفته هاي اخير اشاره مي كنيم .
تلاش ناموفقي كه براي مذاكره با آمريكا و حتي تحويل دادن اورانيوم به روسيه صورت گرفت با همه موازين و اصول مورد قبول در تضاد بود. سكوت سنگين اصولگراها در برابر اين انحراف واقعا شگفت انگيز است . براي لحظه اي تصور كنيد اگر در دولت اصلاح طلب ها چنين اقدامي صورت مي گرفت اصولگراها در رسانه هايشان و در مجلس و هر جاي ديگر كه حضور دارند حتي در حوزه هاي علميه چه غوغائي به پا مي كردند! البته حق هم داشتند ولي آيا اكنون حق ندارند و يا وظيفه اي برعهده آنها نيست !
فجايعي كه در هفته هاي اخير در اطراف تهران در عرصه ناموسي رخ داد اگر در دوران اصلاحات رخ داده بود اصولگراها فرياد بر مي آوردند كه اين فجايع از نتايج حاكميت اصلاح طلب هاست . چرا اكنون اصولگراها اكنون از خود نمي پرسند در چهار سال و نيم حاكميت دولت اصولگرا چه عملكردي وجود داشته كه اكنون شاهد چنين فجايع كم نظيري هستيم
روز يكشنبه هفته گذشته يك سرمايه دار كه خود اصولگراها به برخورداري او از صدها ميليارد تومان ثروت اعتراف دارند از مجلس راي اعتماد گرفت تا وزير رفاه باشد. اصولگراهاي مجلس براي وزير شدن او صلوات هم فرستادند و حتي بعضي از آنها به كساني كه ثروتمند بودن را مانعي جدي براي درك وضعيت محرومين دانستند تشر زدند و توپيدند يعني كه ثروتمند بر دو نوع است خوب و بد وقتي از ما باشد خوبست و فقط درصورتي كه از ما نباشد بد است !
حالا تصور كنيد اگر در دولت اصلاحات فردي با صدها ميليارد تومان ثروت براي وزير شدن به مجلس معرفي ميشد چه غوغائي توسط همين اصولگرايان به راه مي افتاد و چه وا انقلابا و وا اماما كه سر داده نمي شد.
روز جمعه 22 آبان با حضور رئيس جمهور دولت اصولگرا در همدان و در قالب جشنواره اي براي بزرگداشت ابوعلي سينا از حسين نصر رئيس دفتر فرح پهلوي تجليل شد و به او جايزه « حكمتانه » دادند. جالب است كه اين شخص قبلا توسط رسمي ترين موسسات فرهنگي وابسته به اصولگرا يك شواليه ناتوي فرهنگي دانسته شده بود كه در طول 31 سال بعد از پيروزي انقلاب اسلامي دست دردست آمريكائي ها و فرح و اشرف و بنياد سوروس و چندين موسسه جنگ نرم به نظريه پردازي عليه انقلاب و تلاش براي براندازي نظام جمهوري اسلامي ايران پرداخته است . حالا اصولگراها به چنين شخصي جايزه داده اند براي او كف زده اند و در مجلس اصولگرا حتي يكنفر به اين خيانت اعتراض نكرد و محافل فرهنگي و رسانه هاي اصولگرا نيز سكوت را بر هر موضعگيري ديگري ترجيح دادند غير از يك انتقاد نيم بند كه در يكي از آنها صورت گرفت آنهم لابد براي خالي نبودن عريضه ! واي اگر اين اقدام در دولت اصلاحات صورت مي گرفت . رئيس جمهور اصلاحات اگر به اين شواليه ناتوي فرهنگي جايزه ميداد قطعا قبل از آنكه از همدان به تهران برسد هم خلع سلاح مي شد و هم خلع يد ولي چون پيچ و مهره دين در اختيار اصولگراهاست آنها هر كاري بكنند درست است و كسي را حق اعتراض نيست آنچه آن خسرو كند شيرين بود!
زيان پوست انداختن جناح ها قبل از ديگران متوجه خودشان مي شود. مردم وقتي عدم انطباق عمل ها با شعارها را ببينند از جناح ها برمي گردند و به آنها بي اعتقاد مي شوند. اين بي اعتقاد شدن يك خطر براي كشور و نظام است زيرا بي اعتقادي موجب بي اعتمادي مي شود و فعالان سياسي فقط هنگامي مي توانند خدمت كنند كه مورد اعتماد مردم باشند. از اين ها خطرناك تر ضربه ايست كه به اصول و آرمان ها وارد مي شود. اصلاح طلب واقعي كسي است كه در برابر مفاسد بايستد و تمام توان خود را براي جلوگيري از وارد آمدن خسارت به اصول بكار بگيرد. اصولگراي واقعي كسي است كه اصول را فداي منافع زودگذر خود نكند. كمترين آسيبي كه از رهگذر پوست انداختن جناح ها متوجه كشور مي شود فراموش شدن اصول و روي آوردن مسئولان به توجيه است . تاكنون زيان هاي زيادي از ناحيه همين توجيه گر شدن كه نتيجه مستقيم پوست انداختن جناح هاست متوجه كشور و ملت و انقلاب و نظام گرديده است . اگر اين روند خطرناك هرچه زودتر متوقف نشود چه بسا زيان آن دامن اسلام رانيز بگيرد و چنين مباد!
حيات نو:در نقد سياست زدگي
«در نقد سياست زدگي»عنوان يادداشت روز روزنامهي حيات نو به قلم دکتر عماد افروغ است كه در آن ميخوانيد؛مدتى است به يک گرفتارى به نام سياستزدگى مبتلا هستيم؛ به اين معنا که ظاهرا همهچيز سياسى است، جز سياست. در واقع توجهى به اين مسئله نمىشود که هرکدام از خردهنظامهاى نظام اجتماعى ما به رغم ارتباطشان با يکديگر بايد کارويژه خود را داشته باشند. سياست زدگى به يک تعبير، به معناى نگاه صفر و يک داشتن، نگاهى مبتنى بر تاکيد و تکذيب مطلق يا نگاهى معطوف به «يا با ما يا عليه ما» داشتن است، آن هم از جنس سياسىاش و با تمام ملزومات و دلالتهاى ساختارى و ايدئولوژيک آن در کشور.
به نظر مىرسد در اين تقليلگرايي، سياست حرف اول را مىزند و قدرت دولتى نقش تعيينکننده دارد و به گونهاى به علاوه رابطه قدرت – ثروت پيش از انقلاب که با اقتصاد نفتى در کنار تمرکزگرايى تشديد شد، امروز شاهد اضافهشدن رابطه قدرت – منزلت هم هستيم؛ ...
يعنى قدرت هم منشاء و مجراى رسيدن به ثروت و هم بعضا به دليل بافت ايدئولوژيک جمهورى اسلامى منشاء دستيابى به منزلت شده که البته خيلى از اين ارتباطات، ارتباطات موجه و معقولى هم نيست و در عرصه منزلت بايد بيشتر به عنوان توهم از آنها ياد کرد. از ديگر سو فقدان نظارت از سوى نهادهاى نظارتى غير رسمى دينى موجب لطمات جبران ناپذيرى به دين و اخلاق نيز مىشود. سياستزدگى به گونهاى با بىعدالتى و از جا کنده شدن اشياء و موضوعات از جايگاه واقعى خود نيز عجين است. در اين شرايط است که ما شاهد عزل و نصبهاى سياسى - جناحى و کنار گذاشتن اصل تخصص و ويژگىهاى متناسب و متناظر با مشاغل فرهنگى و حتى اقتصادى نيز خواهيم بود. به گونهاى که خيلىها فکر مىکنند چون به قدرت دست پيدا کنند، خواه ناخواه واجد يک اعتبار و منزلت خاص هم هستند؛ درحالىکه اين توهمى است که بايد با آن مقابله کرد؛ چرا که مىبينيم بعضا ادعاهاى دينى مطرح مىشود که هيچ رد و اثبات منطقى و قابل قبولى ندارد.
شاهديم بعضا افراد پيش از رسيدن به قدرت جايگاه ويژه فرهنگى ندارند ولى به محض اينکه به اين قدرت مىرسند، ظاهرا امر بر آنها مشتبه مىشود که واجد اين قدرت هم هستند. « دليل رشد سياستزدگى در کشور هم به اين مسئله برمىگردد که ما بيش از اندازه به قدرت سياسى اهميت مىدهيم و از قدرت غيرسياسى و قدرت غيررسمى غفلت مىکنيم؛ يعنى اگر قدرت مدنى را پررنگتر مىکرديم و قدرت فرهنگى را به عنوان قدرت اصلى انقلاب به خوبى درک و تحليل و عرضه مىکرديم، شايد اسير سياستزدگى نمىشديم. اين سياستزدگى بيش از آنکه در عرصه عمومى ريشه داشته باشد، در عرصه رسمى و رابطه قدرت – ثروت از يک سو و رابطه قدرت – ثروت به علاوه قدرت – منزلت در سالهاى اخير، از سوى ديگر ريشه دارد. فقدان نقد و بىتوجهى به قدرت نقد در عرصه مدنى نيز موجب تشديد سياستزدگى شده و اين هم به نوع نگاهى که به انقلاب و جمهورى اسلامى شده و هم به سابقه ساختارى ايران برمىگردد؛ چنانکه اين دو عامل دست به دست هم دادهاند و سياستزدگى را پررنگ کردهاند.
حال راه چاره اين است که هم به قدرت مدنى توجه بيشترى کنيم و هم از رابطه قدرت – ثروت به لحاظ ساختارى فاصله بگيريم و از اتکا به درآمدهاى نفتى کم کنيم و کشور را به سمت يک آمايش سرزمينى و مديريت غيرمتمرکز پيش ببريم، همچنين تفسير صحيحترى از انقلاب ارائه دهيم؛ تفسيرى که ارزشهاى اخلاقى و فرهنگي، ارزشهاى واقعى ما باشد. بايد گفت وقتى سياست و حکومت بيش از حد پررنگ و فىنفسه به يک هدف تبديل شود، همه چيز رنگ و بوى سياسى مىگيرد؛ به اين معنا که همه چيز سياسى يا به معنايي، ابزارى مىشود به ويژه فرهنگ که عرصه شهود آزاد و ساحت قيد و بندهاى اختيارى و نه اجباري، شکلى و دستورالعملى از بالاست دستخوش اين نگاه ابزارى مىشود.
به تعبيرى امروز ما شاهد نوعى سياستزدگى هستيم؛ يعنى همه چيز سياسى مىشود و مخصوصا در جمهورى اسلامى اين سياسى شدن بيش از حد جهت خاصى هم دارد و شکل نوعى توطئهگرايى مفرط و فرافکنى ناشى از اين توطئهگرايى به خود مىگيرد؛ به طورى که گويى همه مشکلات، ريشه بيرونى دارد. بدين ترتيب ما از ريشه داخلى بسيارى از مسائل، يعنى هم ريشههاى فرهنگى و اقتصادى آنها غافل مىشويم و هم بعضا فرافکنانه به مشکلات خود مىنگريم که اين امر موجب مىشود نتوانيم مشکلات خود را حل کنيم. ما همواره شاهد اين مسئله بودهايم که يا براى حفظ نظام خودمان از رسالتهاى بيرونى آن غافل شدهايم يا صرفا به ابعاد بيرونى آن توجه کردهايم و از ابعاد داخلى آن فاغل شدهايم.
در مقاطعى بعد از جنگ يا اقتصاد براى ما عمده و مهم بوده است يا سياست. به استثناى اوايل انقلاب و سالهاى جنگ، کمتر با مقعطى مواجه بوديم که فرهنگ براى ما تعيينکننده باشد. معناى اين سخن اين است که ما يا اسير اقتصادزدگى شدهايم يا سياستزدگي؛ درحالىکه شناختى که ما از انقلاب اسلامى داريم اين است که هم سياست و هم اقتصاد وسيله هستند. اگر ثابت شود ما سياستزده و اقتصادزده هستيم، به اين معنى است که مغالطه و خلط بزرگى بين وسيله و هدف صورت گرفته است. از ديگر سو گفته مىشود ما قوانين بيش از حد و يک نظام حداکثرى قانونى داريم که اجزاى آن بعضا معارض همديگر هم هستند و اين مسئله هم در زمينه سياستزدگى مىتواند مزيد بر علت باشد.
وقتى کشورى زياد قانون دارد – علاوه بر اينکه اين قوانين مىتوانند معارض يکديگر هم باشند – اين مسئله بيانگر وجود بىاعتمادى هم هست. وقتى قانون زياد تصويب مىشود، يعنى اعتماد لازم وجود ندارد و در واقع اعتمادى که بتواند شرايط امنى ايجاد کند و چندان به وفاق سياسى نياز نباشد، بلکه بيشتر تکيه بر وفاق اجتماعى باشد، وجود ندارد. ما در هيچ مقطعى از حيات اجتماعى خود آن طور که در خور يک شهروند و انسان ايرانى است، اعتماد نداشتهايم.
براى نمونه وقتى قرار است نامهاى در ارتباط با سابقه کارى يک فرد صادر شود، عنوان مىشود اين نامه فقط براى يک مقصد خاص است و هيچ ارزش ديگرى ندارد؛ درحالى که مىبينيم در دنيا اين طور نيست. حال اگر عقلانيت و اعتماد لازم وجود داشت، حداقل در عرصه رسمى شاهد تصويب اين همه قوانين بعضا معارض نبوديم. اما ريشه ساختارى سياستزدگى به اين برمىگردد که قدرت تا چه اندازه در دسترسى به ساير مواهب کمياب اجتماعى تعيينکننده است.
در کشور ما به دليل وجود اقتصاد نفتى و نظام متمرکز مديريت و برنامهريزي، قدرت دولتى حرف اول و آخر را مىزند؛ يعنى دسترسى به قدرت، هم محملى براى دسترسى به ثروت، هم محملى براى دستيابى به سرمايههاى فرهنگى و هم محملى براى دستيابى به قدرت بيشتر است. بىدليل نيست که بسيارى از افرادى که به قدرت دولتى دست پيدا مىکنند، بلافاصله به تشکيل حزب و انجمنهاى مختلف مبادرت و از بورسيههاى تحصيلى استفاده مىکنند و حتى موافقتهاى اصولى مىگيرند و شرکتهاى اقتصادى تاسيس مىکنند. اين نشان مىدهد چون قدرت دولتى تعيينکننده است، خواه ناخواه رابطه قدرت – ثروت و قدرت – منزلت مىتواند تشديدکننده اين مسئله باشد.
معمولا جوامعى که عرصه مدنى پررنگى ندارند و به قدرت نقد و فضيلت آن پى نبردهاند و فرآيند تفکيک را در جامعه پشت سر نگذاشتهاند، اسير نوعى سياستزدگى هستند و اين اصلا پيام خوبى ندارد. تجربيات برخى کشورهاى سوسياليستى و فاشيستى دو تجربه بشرى از سياستزدگى هستند که همه چيز در آنها سياسى بوده است؛ به طورى که دامنه سياست تا کوچکترين عرصه مدنى و خصوصى هم سرايت مىکرد و فضا در اين دو الگو به گونهاى امنيتى مىشد که يک فرد حتى به همسر خود هم اعتماد نمىکرد. فراموش نکنيم که امام(ره) با امنيتى شدن و سياسى شدن بيش از حد و خارج از روال مخالف بودند. البته اين موضوع بدين معنا نيست که سياست بىاهميت است، ولى بين اينکه دلالت يک مسئله سياسى و يا اينکه خود آن مسئله سياسى باشد، تفاوت وجود دارد.
فرهنگ، اخلاق و اقتصاد هم دلالت سياسى دارند، ولى هر کدام کارکرد ويژهخاص خود را دارند. همه اين کارويژهها در يک ارتباط ارگانيک دست به دست هم مىدهند تا اهداف يک نظام محقق شود، همچنين اين کارويژهها نبايد خلط شوند و بايد توجه داشته باشيم حتى روشها و ساز و کارهايى هر کدام از اينها هم متفاوت است. ما بايد به سمت تحقق فرآيند تفکيک در کنار هماهنگى ساختارى حرکت کنيم؛ يعنى ضمن اين که هماهنگى ساختارى بايد بين عرصههاى مختلف صورت بگيرد، بايد شاهد تفکيک هم باشيم.
يکى از خصلتهايى که براى پيشرفت جوامع ذکر مىشود، بحث تفکيک است که بايد به آن توجه کنيم. قرائتهاى پوپوليستى و تودهوار نيز مىتواند هم سياستزدگى را تقويت کند و هم مانعى براى نظارت مردم بر سياستها شود. ريشه اين مسئله را بايد به نوعى پوپوليسم همراه با عوامفريبى نسبت داد؛ يعنى عوامفريبى و سياستهاى پوپوليستى مىتوانند مويد سياستزدگى جامعه ما باشند در اين بين از نقش نگاههاى بسته و متصلب به لحاظ ساختارى هم
نبايد غفلت کرد که مىتواند يک تجلى بر روى تملق هم داشته باشد.
دنياي اقتصاد: پيامرساني ناقص
«پيامرساني ناقص؛شرحي بر تازهترين تحولات هستهاي ايران»عنوان سرمقالهي روزنامهي دنياي اقتصاد به قلم محمود صدري است كه در آن ميخوانيد؛سخناني كه در يك هفته اخير بين آژانس بينالمللي انرژي اتمي و كشورهاي غربي از سويي و ايران از سوي ديگر ردوبدل شده است، نشان ميدهد كه پيامهاي طرفين براي يكديگر روشن و شفاف نيست.
پيامي كه به سوي ايران آمده، اين است كه اورانيوم با غناي پايين را تحويل دهيد و اورانيوم با غناي بالا را تحويل بگيريد. پيامي كه از ايران رفته اين است كه به بازگشت اورانيوم با غناي بالا ترديد داريم. آنگونه كه از اين اظهارات برميآيد، غرب گمان ميكند وجود مقاديري اورانيوم در ايران به علت انحراف احتمالي به سوي مصارف نظامي، نگرانكننده است و ايران گمان ميكند خارج شدن اين اورانيوم و نكول غرب از تحويل دادن اورانيوم با غناي بالا، حاصل چند سال تلاش دانشمندان و مهندسان هستهاي را به باد خواهد داد.
در واقع برداشت ظاهري از اين پيامها باعث نوعي كجفهمي در پيامرساني شده است. غربيها ميدانند كه حتي اگر همه اورانيوم با غناي پايين ايران را كه حدود 5/1تن است، از كشور خارج كنند و با دسيسهاي ساده از تحويل اورانيوم با غناي بالا امتناع كنند، براي ايران استحصال همين حجم اورانيوم غيرممكن نيست. ايران هم ميداند كه ارسال مقاديري اورانيوم با غناي بالا به ايران، براي غرب نه دشوار است و نه خطري ايجاد ميكند. يعني طرفين ميدانند كه اگر بر سر اين فرمول توافق كنند، اجراي آن بسيار محتملتر به نظر ميرسد تا نكول يكي از طرفين از اجراي قرارداد؛ اما عامل ديگري در كار است كه مانع توافق ميشود و طرفين به هر دليلي نميخواهند با صراحت آن را بيان كنند. آن عاملي كه مانع توافق ايران و غرب ميشود، بياعتمادي مطلق و نگاه به يكديگر از پشت ديوارهاي آهنين فرضي است. اين نگاه محصول دكترين سياست خارجي غرب و ايران در تعامل با يكديگر است. محور اصلي دكترينهاي ايران و غرب، هراس دوجانبه است. هر يك از طرفين در سيماي ديگري تهديدي ميبيند كه دفع آن، مستلزم رصد كردن مداوم و همراه با بدگماني است.
مادام كه اين عنصر رواني از رابطه ايران و غرب كوچ نكرده، نميتوان اميدوار بود كه مذاكرات فني و موردي، راهي به سوي حل مناقشه باز كند. به لحاظ حقوقي، اين مسووليتي دوجانبه است، اما واقعيتهاي سياسي و قدرت افزونتر مجموعه غرب، ايجاب ميكند كه گام اول را غرب بردارد؛ زيرا دعوا با ادعاهاي غرب عليه ايران آغاز شده و دور كردن روابط دو كشور از فضاي هراس و بدگماني هم بايد از همان جايي كه كليد خورده، شروع شود. جوهر منازعه هستهاي، فقدان اعتماد در روابط ايران و غرب است. اين موضوع فراتر از مسائل هستهاي و در بطن سياست خارجي است. به همين علت نقطه عزيمت براي گرهگشايي، نه پرونده هستهاي، بلكه كليت سياست خارجي است. اين هسته پيامهايي است كه در حال رد و بدل شدن است ولي ظاهرا در دو سوي ديوار بياعتمادي، ارادهاي براي جار زدن آن وجود ندارد.
قدس: نفوذ ايران به حياط خلوت غرب
«نفوذ ايران به حياط خلوت غرب»عنوان يادداشت روز روزنامهي قدس به قلم مجيد صفا تاج است كه در آن ميخوانيد؛گسترش روزافزون روابط ايران با آمريکاي جنوبي بدون ترديد يکي از دستاوردهاي مثبت جمهوري اسلامي محسوب مي شود و نگاه ويژه دکتر احمدي نژاد به اين کشورها و سفرهاي او به اين قاره را هم بايد يکي از ارکان تقويت اين روابط دانست، زيرا به دلايل متعدد اکنون مردم و بيشتر حکومتهاي آمريکاي لاتين پايه هاي اعتماد خوبي را بين ملتهاي خود و يکي از قدرتمندترين کشورهاي خاورميانه بنا نهاده اند و بخصوص طي سالهاي اخير با آشکارتر شدن هدفهاي جنگ طلبانه آمريکا و سپس بحران اقتصادي جهان به روشني دريافته اند که نمي توان با آمريکا و متحدانش روابطي را به دور از بيم سلطه گري و با اطمينان لازم ايجاد کرد.
آمريکاي لاتين پيشينه گسترده اي در مبارزه با استکبار دارد و متأسفانه ضربه هاي زيادي را از جانب کشورهايي همچون آمريکا و انگليس متحمل شده است که خاطره آنها هيچ گاه از ذهن مردم اين منطقه پاک نخواهد شد. اين مسائل باعث شده رويکرد مثبت ايران به اين کشورها که بدون سلطه گري و تنها با انديشه روابط سالم اقتصادي و سياسي بنا شده است، مورد استقبال ملتهاي آمريکاي جنوبي واقع شده و دامنه روابط جمهوري اسلامي با کشورهايي که از غرب فاصله گرفته اند، افزايش يابد.
حدود يک دهه پيش هانتينگتون -صاحب نظريه برخورد تمدنها- پيش بيني کرد برزيل به عنوان يکي از قدرتهاي جهاني مطرح خواهد شد و اکنون برزيل به تعبير کارشناسان دهمين قدرت اقتصادي جهان محسوب مي شود. اين کشور توانسته است در توليدات کشاورزي مانند توليد دانه هاي روغني، قهوه و... و همچنين در حوزه صنعت خود را به سطح بسيار بالايي در اقتصاد جهان برساند تا آنجا که اين کشور حتي در زمينه صنعت هوايي نيز دستاوردهاي قابل توجهي داشته است.
مشخصات برزيل کنوني و واقع شدن آن در حوزه حياط خلوت آمريکايي ها باعث شده است غربيها بشدت از گسترش روابط اين کشور با جمهوري اسلامي ايران که آمريکايي ها تمام توان خود را براي محصور و محدود کردن آن در خاورميانه و محدوده مرزهايش به کار بسته اند، نگران شوند تا آنجا که هيلاري کلينتون رسماً از اين مسأله و جهش روابط بين المللي ايران ابراز نارضايتي کرده است.
اين موضوع زماني براي غربيها دشوارتر مي نمايد که سفر هيأت بلندپايه ايراني در اين سطح براي اولين بار پس از پيروزي انقلاب صورت مي گيرد.
رئيس جمهوري اسلامي ايران در رأس هيأت بلند پايه اي به برزيل سفر مي کند که گفته مي شود تعداد زيادي از تجار ايراني هم او را همراهي مي کنند و همين موضوع نويدبخش چشم انداز پر رونقي براي دو طرف خواهد بود. برزيل محصولات صنعتي و کشاورزي خوبي توليد مي کند و شرکتهاي بزرگ چند مليتي در اين کشور فعال هستند و ايران هم در خصوص توليدات خاص کشاورزي و صنعتي و تأمين زيرساختهاي اقتصادي و صنعتي دستاوردهاي قابل ملاحظه اي دارد که مي تواند بستر مناسبي براي مذاکرات دو طرف باشد و روابط اقتصادي تهران و برازيليا را گسترده تر کند.ونزوئلا و بوليوي هم اگرچه شرايط اقتصادي همپاي برزيل ندارند و در اين موضوع همتراز اين کشور نيستند، اما ديدگاه هاي سياسي سران و مردم آنها نزديکي خوبي با مواضع ما دارد.
اين دو کشور بويژه در خصوص موضوعات بين المللي و مقابله با سلطه گرايي آمريکا مواضع مشترکي با ايران دارند که به نوبه خود توانسته است تأثير زيادي بر افکار عمومي ملتهاي جهان داشته باشد، ضمن اينکه همين مواضع سياسي باعث گسترش روابط ما در سطوح مختلف شده است، تا آنجا که اين گسترش روابط واکنش آشکار غربيها را در پي داشته است.
حتي شيمون پرز هم که پيش از سفر دکتر احمدي نژاد به آمريکاي جنوبي سفر کرد تا به باور خود مانعي بر سر راه گسترش نفوذ ايران در آمريکاي جنوبي شود، در اظهاراتي خصمانه خواستار نابودي ايران و ونزوئلا شده بود! با اين همه واقعيتي که غرب بايد بپذيرد، اينکه ايران توانسته است روابط خوبي را در حياط خلوت ايالات متحده ايجاد کند، روابطي که بدون شک سالها ادامه خواهد يافت و به راحتي قابل تخريب نخواهد بود. اين روابط حتي مي تواند در ميان مدت سرمنشأيي براي حضور و همکاري نيکاراگوئه و حتي آرژانتين در کنار کشورهايي که داراي روابط خوب با جمهوري اسلامي ايران هستند، قرار بگيرد.