«جوانمرگي درمطبوعات» عنوان سرمقاله روزنامه ابتكار به قلم فضل الله ياري است كه در آن ميخوانيد؛
اگر فضاي سياسي دولت اصولگرا عزادار يکي از اعضاي اسبق خود "مرحوم علي کردان" مي باشد و در تب و تاب برگزاري مراسم تدفين و ختم و تسليت و تعزيت براي ايشان است. فضاي رسانه اي کشور اما بي هيچ مراسم و ختم و پيام تسليتي بايد در سوگ اعضاي خود -که به سرعت برق و باد صفت "سابق" و "اسبق" را به خود مي گيرند-فرو رود. روزنامه نوپاي خبر توقيف مي شود و همشهري با سابقه هم يک هفته تو قيف(که در بازي تاييد و تکذيب آخرين خبردر تاييد توقيف آن بود) نه کسي را قطره اشکي بر چهره مي آيد و نه سياه جامه اي بر تن.
اعضاي خانواده رسانه اي که سالهاست هيچ اميدي به بزرگ کردن فرزندان خود ندارد برخي را قبل از تولد از دست مي دهد.يکي را در دوران نوزادي به آغوش مرگ (توقيف، تعطيل و لغو امتياز)مي سپارد و نعش ديگراني را در نوجواني بر شانه مي برد.
اگر مرگ مطبوعات ايران را گورستاني مي بود با سنگ قبرهايي که تاريخ تولد و مرگ بر آن حک شده باشد،آن چه در نگاه اول به چشم مي خورد سن کم متوفيان اين گورستان است.همان که به "جوانمرگي" تعبير مي شود.اگر به آمارهاي مرگ و مير کودکان در دنياي واقعي نگاهي انداخته شود عوامل متعددي را مي توان نام برد که مسبب اين اتفاق ناميمون است.از بيماري هاي مختلف گرفته تا کودک آزاري و فرزند کشي و خودکشي.
حال مي توان همين را به دنياي کوچک روزنامه نگاري ايراني نيز تسر ي داد. بيماري مختلف مطبوعات ايران را مي توان درکمبودهاي مالي و فشارهاي رواني صاحبان روزنامه ها ديد. کودک آزاري همان فشارهاي پيدا و پنهان است که از راه هاي معمول و غير معمول برتن نحيف روزنامه نگاري وارد مي شود.از زخم هاي چاقو گرفته تا خال هاي سوخته از آتش سيگار و خطوط مورب به جا مانده از شلاق و کمربند بر تن اين کودکان کاغذي ديده مي شود.شکايت دستگاههاي مختلف دولتي و خصوصي،افاضات بخشنامه اي و مصوبه اي و ده ها اعمال نظر ديگر که از طرق مختلف روزنامه نگار را محتاط مي کند، به گونه اي که گويي در ميدان مين حرکت مي کند و از گام بعدي خود چندان اطميناني به ادامه حيات ندارد.
فرزند کشي اما حکايت متواتر حوزه اجتماعي ما نيز هست.تصاوير و گزارش هاي صفحه حوادث همين روزنامه ها داستانهاي غريبي را روايت مي کند که پدران و مادراني خسته از حوادث روزگار برسر فرزندان خود عقده گشايي مي کنند. يکي را با فشردن گلو خفه مي کنند، يکي را کارد آجين و ديگري را در طول زندگي کوتاه خود چندان آزار مي دهند که به يک باره مي افتد و ديگر بلند نمي شود.اگر مطبوعات را فرزندان اين جامعه بدانيم تکرار اين داستان را مي توان در اينجا مشاهده کرد.
جامعه گاه در قامت متوليان رسمي گويي تاب هيچ اشتباهي از سوي اين فرزندان کاغذي را ندارد و گاه نيز در هيئت مراجع غير رسمي بر آنان فشار وارد مي کند و البته اگر نه در کوتاه مدت که در دراز مدت بايد بر مدفون شده آنان گريه و زاري کند.
خودکشي اما حکايت ديگري از اين پرده است.کم نيستند مطبوعاتي که در دودهه اخير به صورت خود خواسته تعطيل شدند."خودخواسته"اي که صورت آشکار قضيه است و در پشت آن داستان هايي ديگر نهفته است.در آخرين مورد آن روزنامه "خبر"-که خود به گروهي از اصولگرايان وابسته بود که گوشه اي از نظم نظام را در دست دارند - گفته مي شود که اعمال فشارهاي برخي محافل سياسي خاص آن را وادار به "انتحار" کرده است.روزنامه اي که توانسته بود مخاطبان بسياري را به خود جلب کند واز نظر رواني انگيزه اي براي خودکشي نداشت به ناگهان اعلام مي کند که انتشار خود را متوقف کرده است.
به هر صورت مرگ و مير کودکان در هر جامعه اي هشدار ي است به اينکه جمعيت جوان و پويا در معرض کاهش و يا حتي انقراض است و به دنبال آن سازندگي و تلاش در جامعه ناکام مي ماند.برهمه بويژه متوليان رسمي است که اداره اي موازي "بهداشت و درمان" براي اين بخش از فرهگ کشور در نظر بگيرند که هم اين کودکان را درمان کند و هم به پدران و مادران هشدار و آموزش بدهد که فرزند تو فرزند جامعه نيز هست.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر