جام جم: خواص دوپهلو«خواص دوپهلو» عنوان سرمقاله روزنامه جام جم به قلم مهدي فضائلي است كه در آن مي خوانيد؛بيش از هفت ماه از برگزاري انتخابات باشكوه رياستجمهوري دهم سپري شده و كشور طي اين مدت شاهد اتفاقات گوناگون و بعضاً بيسابقهاي بوده است.
در طول اين مدت، جريانهاي سياسي، شخصيتها و نخبگان عرصههاي گوناگون، اپوزيسيون داخل و خارج كشور و همه و همه ديدگاهها و نظرات خود را درباره وقايع مختلف اعلام كردهاند. برخي صريح و شفاف و بعضي هم در لفافه، كنايهآميز يا دوپهلو. آنان كه صريح و شفاف موضعي له يا عليه اتخاذ كردهاند، هم تكليف خودشان را روشن كردهاند و هم تكليف مردم با آنها روشن است؛ اما آنان كه همواره بهگونهاي اعلام موضع كردهاند كه هم چيزي گفته باشند و هم به گمان خود جانب احتياط را رعايت كرده باشند و بهقولي تلاش كنند نه سيخ بسوزد و نه كباب، با سوالي جدي روبهرو هستند و آن چرايي اين نحو موضعگيري است؟
اين نوشتار بر آن است تا برخي دلايل اين دو پهلويي را بازشناسي كند.
1) برخي خواص مورد نظر، در جريان رقابتهاي انتخاباتي علناً يا در خفا پشت سر نامزدهاي ناكام انتخابات بويژه آقاي موسوي بودند و شكست اين نامزدها، شكست آنان نيز محسوب ميشد. لذا شايد حداقل در وهله اول از آنچه پيش آمد خيلي ناراحت نبودند و اميد داشتند اعتراضات غيرقانوني به جايي برسد، خصوصاً آنكه بعضاً پيشبيني هم كرده بودند!اين خواص از سويي هم به دليل روحيه محافظهكاري، هم تعلقات يا رودربايستي كه با نظام و رهبري داشتند و هم نگران از اين كه همه تخممرغهايشان را در سبد آقاي موسوي بگذارند، يا سكوت پيشه كردند و يا حداكثر مواضعي دوپهلو اتخاذ كردند.
2) غالب خواص مورد نظر، همچنين نسبت به نامزد پيروز نه اين كه انتقاد داشتند يا رقيب بودند، بلكه بهدلايلي درست يا غلط به مرز كينه و نفرت نزديك شدهاند و پيروزي قاطع دوباره احمدينژاد آتش اين كينه را برافروخته بود.
بزرگترين اشتباه اين گروه از خواص اين بود و هست كه آنچه پس از انتخابات رخ داد را ادامه رقابتهاي انتخاباتي تلقي كردند و متوجه نشدند يا نخواستند متوجه بشوند كه ماجرا ديگر بحث انتخابات و احمدينژاد نيست بلكه موضوع فراتر از آن است و انتخابات براي عدهاي صرفاً بهانه برخي ساختارشكنيها و زيرپا گذاشتن اصول شده است.
3 عدم تشخيص حق از باطل، دليل ديگر رفتار دوپهلوي برخي خواص است. اينكه در شرايط فتنه، اوضاع غبارآلود است و تشخيص حق از باطل دشوار در جاي خود صحيح است ولي اينكه خواص هم نتوانند حق را از باطل تشخيص دهند فقط به غبارآلود بودن صحنه برنميگردد بلكه به چشم و دل اين گروه از خواص نيز مربوط ميشود. چشم و دلي كه نتواند حق را ببيند و آن را تشخيص دهد بايد به خود بازگردد و علت آن را در خود جستجو كند. شايد چرب و شيرين دنيا مانع اصلي اين تشخيص باشد!
بحث در اين نيست كه همه حق يك طرف جمع شده است و همه باطل طرف ديگر كه در چنين حالتي عنوان «فتنه» مصداق نداشت و «بصيرت» لازم نبود.بحث در تشخيص دو جبهه است. جبهه حق و جبهه باطل. در جبهه حق نيز ممكن است خطاهايي رخ دهد كه داده است و در جبهه باطل نيز ممكن است حرفهاي حقي هم باشد كه هست.
اينكه چه كساني شروعكننده بودند و چگونه شروع كردند و توجه به اينكه نتيجه اين رفتار چه بود و چه كساني از اين رفتار حمايت كردند، ميتواند به تشخيص جبهه حق از باطل كمك كند.
4) عامل ديگر رفتار دوپهلوي برخي خواص، ضعف در ولايتپذيري و التزام به آن است. اين ضعف در عمل و در صحنه واقعي رويدادها خود را نشان ميدهد و اگر صدها بار از رهبري تجليل شود يا گفته شود توجه به سخنان رهبري حلال مشكلات است، اما در عمل التزام نشان داده نشود، مشكلي حل نخواهد شد.
اگر بصيرت مهمترين عامل برونرفت از فتنههاست كه هست، ولايت نقطه نهايي بصيرت است و هيچكس بدون پيروي از ولي حق نميتواند به بصيرت دست يابد.
5) از ديگر عوامل رفتار و مواضع دو نبش برخي خواص، «عافيتطلبي» است. برخي خواص ممكن است واقعاً نه علاقهاي به نامزدهاي ناكام داشته باشند و نه تقابلي با نامزد پيروز. حقيقت را هم ممكن است بدانند و در تشخيص آن مشكلي نداشته باشند، اما «عافيتطلبي» و ميانه راه رفتن براي مصون ماندن از هزينههاي احتمالي، آنان را از بيان آشكار حق باز ميدارد. اين گروه نيز عملاً كمكي به جبهه حق نميكنند و در شرايط فتنه مثل ديگر خواص دوپهلو رفتارشان به نفع جبهه باطل تمام ميشود.
و اما سخن آخر ما با اين گروه از خواص يعني آناني كه تاكنون به هر دليل، از موضعگيري شفاف پرهيز كردهاند اين است كه: انتخابات رياست جمهوري تمام شده است و دولت قانوني مستقر شده و مشغول فعاليتها و انجام وظايف خويش است. آنچه پس از انتخابات رخ داد، اگر بپذيريم در آغاز اعتراض به نتيجه انتخابات بود و هيجانات مربوط به اين مساله، ولي با اعلام نهايي نظر نهادهاي قانوني و سخنان رهبر معظم انقلاب ديگر جاي هيچ توجيهي براي آنها باقي نمانده است خصوصاً آن كه بتدريج جريانهاي معاند نظام بر اين موج سوار شدند و كردند آنچه را همه ميدانيم و تكرارش هم ملالآور است. مردم خداجوي، انقلابي و هوشيار كشور نيز با حضور در حماسه 9 دي به همه اتمام حجت كردند و نشان دادند براي تبعيت از رهبري و حمايت از نظام خودشان منتظر خواص نميمانند.
خواص مورد نظر هرچند دير شده است اما هنوز ميتوانند با موضعگيري شفاف و بيان صريح عليه فتنهجويان و ظلم بزرگي كه با ادعاي تقلب به نظام و مردم شد، در جبهه حق قرار گيرند. اين گروه البته ميتوانند انتقادات خود به دولت و تاكيد بر پيگيري برخي خطاها و اشتباهاتي كه در جبهه حق رخ داد و در جاي خود بسيار تاسفبرانگيز است را دنبال كنند. اين گروه همچنين ميتوانند از هماكنون براي انتخابات آينده برنامهريزي كنند و مجدداً در چارچوب نظام و قانون به نشاط سياسي جامعه رونق ببخشند.
مردم سالاري: از «واقعه سازي» تا «شايعه سازي»«از واقعه سازي تا شايعه سازي» عنوان يادداشت روز روزنامه مردم سالاري به قلم ميرزا بابا مطهري نژاد است كه در آن ميخوانيد؛پنج شنبه شب هفته گذشته، رسانه ملي برچشمان منتظر مناظره ، خاکستري آغشته با نمک پاشيد و براي آتش آناني که تداوم مناظره هاي واقعي را التيام بخش حوادث اجتماعي بعد از انتخابات 22 خرداد مي دانستند، آب سرد پاشيد.
مناظره يعني دو طرف در حقيقت و ماهيت چيزي يا پديده اي با يکديگر بحث و مجادله نمايند تا بينندگان يا شنوندگان يا خوانندگان مناظره به مصدق آيه مبارکه قرآن کريم:
«فبشرعباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه... »
به تبعيت از قول احسن هدايت شوند و نتيجه بحث و گفت وگو، سوال و جواب ،نقد و نظر «واقعه سازي»يک رويداد يا موضوع در نزد اهل نظر و فاصله گرفتن از «شايعه سازي» را سزاست.
در جوامع مدرن و امروزي کار اصلي رسانه ها «واقعه سازي» است، لذا اگر چه رسانه ها، خود شايعه را به وجود نمي آورند، اما به عنوان واسطه آن را تقويت مي کنند و يا گاهي با دادن نظراتي که مردم را تشنه قبول شايعات مي کنند، شايعه سازي را تقويت مي نمايند.
به دنبال وقايع بعد از انتخابات و ابهامات فراوان شکل گرفته در اذهان عمومي، وعده داده شد که رسانه ملي با رويارويي ديدگاه هاي مختلف در مورد زواياي پنهان و مبهم وقايع به افکار عمومي کمک خواهد کرد.
تا پاسخي بر سوالات خود بيابد و حرف هاي شنيده و ادعاهاي يکسويه را در ترازوي منطق قرار دهد و خود را به وادي حقيقت برساند و در چند مناظره برگزار شده طي دو هفته گذشته، افکار عمومي آهسته، آهسته مي خواست باور کند که گويا اراده «واقع نمايي» در رسانه ملي رنگ حقيقت دارد. مي گويند دختري کوچک براي يکي از مسوولين آموزش و پرورش نوشته بود که پدرم آن قدر با ما، (خانواده اش)، بدرفتاري کرده بود که چون ديشب به خانه آمد و در اتاق به برادرم گفته: پسرم! من و برادرم از خوشحالي شنيدن اين کلمه تا صبح نخوابيديم. رسانه ملي در چند ماه گذشته آنقدر يک سويه سخن گفته بود و آنقدر بين افکار عمومي و واقعيت فاصله ساخته بود که وقتي اجازه داد راوياني از درون واقعيت ها سخن از چيستي و هستي مسائل بر زبان آورند، همگان از خوشحالي به آسمان خيال پرواز کردند و آناني که به شرکت کنندگان در مناظره خرده مي گرفتند که ابزار جلب بيشتري براي جعبه جادويي شده اند را افراطي ناميدند و به آينده اين رويکرد بسي اميد بستند.
اما اتفاق پنج شنبه شب آب سردي به آتش اميد آنها افکند، طرفين شرکت کننده در مناظره نه تنها اختلافي و بحثي با هم نداشتند، که هر دو درخت افراط را آبياري کردند و سخنان مناظره کنان چند جلسه گذشته را در غياب آنها به سخره گرفتند و نگران از تاثير احتمالي آن سخنان، برآن بودند که آن را خنثي کنند و راه گشوده شده بر «واقعه سازي» را مسدود و تلا ش دلسوزانه پي گرفته شده را ناکام وهمچون گذشته به همگان القا نمايند که جز نگاه سياه وسفيد، نگاه ديگري را باور نکنند! دو طرف مناظره بر يکي از طرفين مناظره کننده هاي قبلي که با آنها همسو نبودند تاختند و نه بر يکديگر.
دليل مجري از اين شکل ومحتواي مناظره عدم قبول ديگران براي شرکت در مناظره بود.
به هر علت از جمله علتي که مجري برنامه «روبه فردا» بر آن تکيه داشت اين برنامه نه تنها مناظره نبود بلکه مباحثه هم نبود و به لحاظ اخلا ق رسانه اي طعن و تمسخر شرکت کنندگان قبلي که احترامي به اين برنامه روا داشتند و آبرويي به آن دادند نه حق بود ونه انصاف و نه مفيد، زيرا اين تصور که گفتمان رسانه ها مستقيما در افکار عمومي تغيير ايجاد مي کند، پنداري غير علمي و ساده بينانه است، بلکه اين گفتمانها فقط مي تواند به افراد کمک کند تا به نظرات خود شکل دهند و براي حضور در يک فضاي تعاملي تعريف پيدا کنند. برنامه «روبه فردا»ي پنج شنبه شب نه با طبيعت افکار عمومي سازگاري داشت و نه با طبيعت گفتمان رسانه اي.
كيهان: جاي خالي سخنگو«جاي خالي سخنگو»عنوان يادداشت روز روزنامهي كيهان به قلم حسام الدين برومند است كه در آن ميخوانيد؛
1- در فضاي غبارآلود فتنه كه شك و دودلي و ترديد دائماً و بي وقفه ميان افراد جامعه پمپاژ مي شود و شيپورهاي فريب با سرو صداي فراوان در اذهان عمومي دميده مي شود تشخيص حقيقت و تبيين آن مي تواند ترديدها را از اذهان و افكار عمومي دور كند و غبار فتنه را فرو نشاند.
روشنگري و تبيين خط حقيقت و افشاي جريان باطلي كه تنها نقاب حق بر چهره زده مسئوليت بزرگ خواص و دستگاه هاي مسئولي است كه در اين زمينه نقش محوري و اساسي دارند.
ناگفته پيداست كه اگر خواص و دستگاه هاي مسئول در دوره فتنه به وظيفه خود عمل كنند فضاي غبارآلود از جامعه رخت برخواهد بست و شفافيت مانع پيشروي فتنه خواهد شد.
فارغ از نقش كليدي و حساس خواص در دوره فتنه، دستگاه هاي مسئول در حاكميت نيز هر كدام وظيفه خطير و مهمي برعهده دارند و مي توانند با عمل به مر قانون از تداوم و استمرار فتنه جلوگيري كنند.
در فتنه پس از انتخابات دستگاه هاي مسئول اعم از نهادهاي اطلاعاتي، امنيتي، انتظامي و قضايي هر كدام وظيفه حساس و ظريفي را برعهده داشتند.
بي شك اگر تا چند ماه قبل بزرگ ترين بار بر دوش دستگاه هاي اطلاعاتي بود اكنون كه نقاب فتنه گران و طراحان و مسببان وقايع رازآلود و مرموز پس از انتخابات به زير كشيده شده و چهره واقعي فتنه گران و آشوبگران عيان و برملا گشته است نقش دستگاه قضايي در اين ميان بي بديل و تعيين كننده است. امروز انتظار به حق مردم از دستگاه قضا برخورد بدون مماشات و بي مسامحه با آشوبگران و اغتشاشگران و مخصوصاً سركرده هاي آنان است كه خسارت مادي و معنوي بيشماري را به جامعه تحميل كرده اند.
آتش زدن مغازه ها، بانك ها، موتورسيكلت ها، سطل هاي زباله و تخريب اموال خصوصي و عمومي و همچنين اخلال در امنيت اجتماعي و نقض حقوق آحاد شهروندان، قتل افراد بي گناه و ضربه زدن به چهره نظام در عرصه بين المللي گوشه اي از حجم انبوه جرايمي است كه فتنه گران طي 7 ماه گذشته مرتكب شده اند.
گستاخي و بي شرمي فتنه گران در رويارويي با نظام و ضربه زدن به دو ركن ركين آن- يعني جمهوريت و اسلاميت- با ادعاي واهي و پوچ تقلب در انتخابات شروع شد و بعد با اردوكشي هاي خياباني كار را به جايي رساندند كه در روز قدس كه متعلق به جهان اسلام و خط مقاومت است شعار ساختارشكنانه «نه غزه، نه لبنان، جانم فداي ايران» سر داده شد. در ادامه پيگيري همين «خط ساختارشكنانه» كه به هيچ وجه نمي توان آن را «خطا» توجيه كرد در 13 آبان، -روز تسخير لانه جاسوسي- شعار فرعي «مرگ بر روسيه»- بجاي مرگ بر آمريكا- را سردادند و در 16 آذر به تمثال مبارك حضرت امام راحل(ره) جسارت كردند. در روز عاشوراي حسيني(ع) نيز كه انقلاب اسلامي پرتويي از آن است مقدسات و آرمان هاي اصيل ملت را نشانه رفتند و گستاخانه به هلهله و سوت و كف و شادي پرداختند!
اما مردم كه طي تمام ماه هاي پس از انتخابات در بزنگاه هاي حساس و سرنوشت ساز نشان داده بودند حتي از خواص جامعه جلوتر حركت مي كنند در قيام 9 دي با تظاهرات و راهپيمايي چند ده ميليوني خود حجت را بر مسئولين تمام كردند و با فرياد بلند از مسئولان ارشد دستگاه قضايي خواستند تا سران فتنه و مسببان اصلي را تعقيب، محاكمه و مجازات نمايند. به طوري كه رئيس محترم دستگاه قضا پس از قيام بزرگ و كم نظير مردم در 9 دي تصريح كردند كه پيام ملت را شنيده اند و با سران فتنه و فتنه گران برخورد قاطع خواهد شد.
از آن زمان به بعد اگرچه قوه قضاييه جدي تر و مصمم تر تلاش كرده است تا فتنه گران را پاي ميز محاكمه بكشاند ولي سأالات و ابهامات زيادي نيز در اذهان عمومي وجود دارد كه هنوز پاسخ روشني نيافته است.
اين روزها هر چند وقت يكبار خبري بر روي خروجي خبرگزاري ها و شبكه هاي خبري به نقل از روابط عمومي دادسرا و دادگاه هاي عمومي يا انقلاب قرار مي گيرد كه از ارسال پرونده تعدادي از مجرمان حوادث اخير به دادگاه حكايت دارد.
به عنوان نمونه همين ديروز روابط عمومي دادسراي عمومي و انقلاب تهران اعلام كرد كه پرونده 18 نفر از متهمان اغتشاشات روز عاشورا به دادگاه انقلاب ارسال شده است. يا اواخر هفته گذشته بود كه يك مقام مسئول قضايي از صدور 6 حكم برائت، 4 حكم تعليق و تاييد 13 رأي صادره از دادگاه بدوي در رابطه با بازداشت شدگان حوادث پس از انتخابات در دادگاه تجديدنظر خبر داد.
اما سوال از دستگاه محترم قضا اين است كه آيا براستي اطلاع رساني اين قوه در اين حد براي افكارعمومي آنهم در شرايط حساس و خطير كنوني كفايت مي كند؟
البته در مقاطعي مسئولان قضايي همچون دادستان كل كشور و يا دادستان تهران با خبرنگاران به گفت وگو پرداخته اند و توضيحاتي ارايه نموده اند ولي در شرايطي كه فتنه گران طيفي از گروه هاي مختلف از سلطنت طلب ها، توده اي ها، اعضاي گروهك منافقين، اراذل و اوباش و... هستند انتظار مي رود دستگاه محترم قضايي نسبت به ماهيت اين گروه ها و مجازات افرادي كه در اين زمينه دستگير و بازداشت شده اند بطور دقيق و با جزئيات مستند روشنگري نمايند و فرصت سوءاستفاده به بنگاه هاي خبري دروغ پراكن ندهند.
امروز مردم و خانواده هاي ايراني انتظار دارند دستگاه محترم قضايي علاوه بر اينكه بدون مماشات با فتنه گران و آشوبگران و طراحان اصلي فتنه پس از انتخابات برخورد مي كند نسبت به اين فتنه پيچيده و تودرتو و عاملان اصلي آن اطلاع رساني نمايد تا هيچ گونه ابهام و ترديدي براي عموم افراد جامعه باقي نماند.
البته بديهي است كه تا حكم به مرحله قطعيت نرسيده است دستگاه محترم قضايي براي توضيح بيشتر و همراه با مشخصات مجرمان منع قانوني دارد اما اين منع قانوني نمي تواند از اطلاع رساني درباره «موضوع» و «ريشه» قضايا جلوگيري كند.
جاي تأسف است كه طي چند ماه گذشته و در شرايطي كه مديريت جديد دستگاه قضايي كار خود را شروع كرده است هنوز اين قوه-آنهم با توجه به شرايط حساس پس از انتخابات - «سخنگو» ندارد تا با برگزاري نشست هاي خبري منظم با خبرنگاران و اصحاب رسانه در تبيين حقيقت و عقبه جريان فتنه اطلاع رساني كند و افكارعمومي را در زمينه هاي مختلف و بروز شبهات اقناع نمايد.
بنابراين به نظر مي رسد ترتيب دادن ساز وكاري مناسب براي اطلاع رساني و تعامل با صداوسيما از اولويت هاي اصلي دستگاه محترم قضا در دوره فتنه است.
رسالت:علم مبارزه با امپرياليسم«علم مبارزه با امپرياليسم»عنوان سرمقالهي روزنامهي رسالت به قلم محمد کاظم انبارلويي است كه در آن ميخوانيد؛در دهه30 و40 در ايران يک حقه فکري باعث شد شمار زيادي از جوانان کشور جذب ايدئولوژي بشوند که مبناي درست و عقلاني نداشت. اين حقه فکري اين بود که علم مبارزه با امپرياليسم، “سوسياليسم” است. مبتني بر همين تفکر افراد زيادي اسلام را رها مي کردند و جذب مارکسيسم مي شدند. حتي برخي بچه مسلمان ها هم به زعم اينکه اين حرف درست است شروع به يادگيري آموزه هاي مارکسيسم مي کردند و مي گفتند ما با انديشه هاي فلسفي مارکسيسم کاري نداريم - آن را از اسلام مي گيريم- ما با ديدگاه هاي اجتماعي و سياسي واقتصادي مارکسيسم که کمر امپرياليسم را در نيمي ازکشورهاي جهان شکسته کار داريم. لذا در يک پروسه6 ماهه يا يکساله به تدريج اسلام را رها مي کردند و مارکسيست مي شدند اما چون خجالت مي کشيدند بگويند ما مسلمان نيستيم، آن را مخفي مي کردند که بعدها همين جماعت با عنوان “منافقين” توسط مردم شناسايي شدند. ضربه اي را که منافقين به نهضت اسلامي امام خميني(ره) زدند، مارکسيست ها نتوانستند بزنند.
در دهه30 و40 در ايران يک حقه فکري باعث شد شمار زيادي از جوانان کشور جذب ايدئولوژي بشوند که مبناي درست و عقلاني نداشت. اين حقه فکري اين بود که علم مبارزه با امپرياليسم، “سوسياليسم” است. مبتني بر همين تفکر افراد زيادي اسلام را رها مي کردند و جذب مارکسيسم مي شدند. حتي برخي بچه مسلمان ها هم به زعم اينکه اين حرف درست است شروع به يادگيري آموزه هاي مارکسيسم مي کردند و مي گفتند ما با انديشه هاي فلسفي مارکسيسم کاري نداريم
- آن را از اسلام مي گيريم- ما با ديدگاه هاي اجتماعي و سياسي واقتصادي مارکسيسم که کمر امپرياليسم را در نيمي ازکشورهاي جهان شکسته کار داريم. لذا در يک پروسه6 ماهه يا يکساله به تدريج اسلام را رها مي کردند و مارکسيست مي شدند اما چون خجالت مي کشيدند بگويند ما مسلمان نيستيم، آن را مخفي مي کردند که بعدها همين جماعت با عنوان “منافقين” توسط مردم شناسايي شدند. ضربه اي را که منافقين به نهضت اسلامي امام خميني(ره) زدند، مارکسيست ها نتوانستند بزنند.
بعد از فروپاشي شوروي و سپردن مارکسيسم به موزه هاي تاريخ، امپرياليست ها نامردي نکردند و مارکسيست ها را تحت عنوان نئومارکسيست ها بازپروري کردند و به نوعي آنها را در اردوگاه خود ادغام کردند. الان هر دو ايدئولوژي با هم زندگي مسالمت آميزي دارند. سوسيال دموکراسي يا ليبرال دموکراسي اکنون دو روي سکه ايدئولوژي غرب محسوب مي شوند.
پس از سقوط مارکسيسم اين سوال در جوامع تحت ستم امپرياليسم پديد آمدکه آيا واقعا مبارزه با امپرياليسم يک علم است؟
پاسخ اين سوال اين است که اگر امپرياليسم به مثابه آخرين شکل و شمايل شيطان در عصر ما تصور شود، طبيعي است اديان الهي بويژه دين اسلام علم مبارزه با امپرياليسم مي تواند باشد.
پرچم علم مبارزه با امپرياليسم در ايران در نهضت هاي يکصد سال اخير به عهده علماي عامل دين بوده است. متاسفانه در انقلاب مشروطه و نهضت ملي شدن صنعت نفت و نهضت امام خميني(ره) هر وقت که ملت به پيروزي دست مي يافتند، سوسيال دموکرات ها و ليبرال دموکرات ها دست به دست هم مي دادند و از پشت به ملت خنجر مي زدند و به صورت دور بر گردان به جاده امپرياليسم عمل مي کردند.
حال ببينيم اين علم مبارزه با امپرياليسم چيست؟ اين علم همان “فقه” است. علم فقه مسير انسان را در رسيدن به خدا و دستورات الهي با مسير شيطاني متمايز مي کند. لذا فقها پرچمداران مبارزه با شيطان بزرگ يعني همان امپرياليسم هستند. البته هر فقيهي توفيق مبارزه با امپرياليسم را پيدا نمي کند. تنها فقهايي که موفق به سير و سلوک الهي و طي مراحل “اسفار اربعه” مي شوند به اين مقام مي رسند. غير از دو ويژگي ياد شده، فقيه بايد فيلسوف هم باشد يعني از نحله هاي فکري و فلسفي عصر خود و نقد هوشمندانه آن با خبر باشد. اگر صفت شجاعت، مديريت و تدبير و آگاهي به زمان را به اين ويژگي ها اضافه کنيم رهبري مبارزه با امپرياليسم شکل مي گيرد.
يک فقيه با صفات و ويژگي فوق را نمي شود ترساند، فريب داد و يا خريد. شکست همه نهضت ها از خريد و فروش رهبران شروع مي شود. زيربناي فروپاشي شوروي فروش کادرهاي اصلي نظامي، امنيتي، فرهنگي و رسانه اي به ثمن بخس به امپرياليسم بود. صدام قبل از سقوط تمام کادرهاي سياسي و امنيتي و نظامي خود را در معرض فروش ديد.
طي سه دهه گذشته امپرياليسم هر چه سعي کرد در بازار سياست منطقه و جهان به معامله و خريد و فروش کادرهاي وفادار به نظام دست يازد، موفق نشد. طي30 سال گذشته همواره کساني بوده اند که از رسانه هاي دشمن براي ملت ايران شکلک درآورند و پولي بگيرند. اما اين ادا و اطوارها شيوع نداشته است و گاهي مورد خنده و تمسخر هم واقع شده اند.
اما ظهور امپرياليسم در دهه چهارم در اندازه اي متفاوت بود، که رهبري معظم انقلاب قبل از اين ظهور با هشدارهايي چون تهاجم فرهنگي، شبيخون فرهنگي و شکل گيري “ناتوي فرهنگي” چون چشمي بيدار همه را رصد کرده بود.
برخي نخبگان از همان ابتدا نمي خواستند اين هشدارها را جدي بگيرند چون خود آنها در دام فريب دشمن بودند و يا قيمت فروش خود را دريافت کرده بودند. يادم مي آيد وقتي مقام معظم رهبري بحث تهاجم فرهنگي را مطرح فرمودند همين عطاء الله مهاجراني که اکنون يکي از افسران تهاجم فرهنگي امپرياليسم عليه ملت ما در تلويزيون بي بي سي است مي گفت، “تهاجمي” در کار نيست، بحث “تبادل” فرهنگي مطرح است! امپرياليسم روي کساني که فساد اخلاقي و فساد مالي دارند حساب باز کرده است و اکنون جمعي را در رسانه هاي استکباري عليه ملت ساماندهي کرده است و وقتي در پيشينه آنها مطالعه مي کنيم مي بينيم تعداد اندکي از آنها فريب خورده اند و بقيه يا مشکل مالي داشته اند يا اخلاقي!
امپرياليسم در ايران طي30 سال گذشته بارها شکست خورده است. چرا؟ براي اينکه نتوانسته است امام(ره) يا رهبري را بخرد. چرا؟ براي اينکه امام فقط با خدا معامله مي کند و هر گونه معامله با شيطان را حرام مي داند!
وقتي “امامت” شکل گرفت “امت” هم شکل مي گيرد. اگر امام خود را نفروخت،پس محال است “امت” خود را به دشمن و شيطان بفروشد.
آنچه امام و امت را به هم پيوند مي دهد، “بصيرت” است. افق ديد انسان بصير آن دورها را مي بيند. پشت هر انديشه و تفکري را به درستي مي بيند که خدا هست يا شيطان. انسان بصير عقل خود را در مسير صحيح به کار مي گيرد. انسان بصير يک قرائت از اسلام را به رسميت مي شناسد آن هم قرائت امام و قرائت هاي ديگر را قرائت شيطان مي داند لذا در شناخت اسلام اشتباه نمي کند.
انسان بصير در اطاعت از خدا و رسول و اولوالامر دچا خطا نمي شود. لذا شيطان را به جاي ولي امر متابعت نمي کند.
انسان بصير محکم را از متشابه و اصل را از فرع تشخيص مي دهد و به دنبال کشف حقيقت است و انگيزه حقيقت يابي دارد.
امروز ما در ايران70 ميليون بصير داريم، اينها همه اهل بصيرت هستند خدا را خوب مي شناسند، شيطان را هم خوب مي شناسند. حقيقت ولايت فقيه را - حداقل سه دهه- درک کرده اند و حقيقت ولايت امپرياليسم را هم مورد شناسايي قرار داده اند. اين وسط عده اي عرض خود را مي برند و زحمت ملت را زياد مي کنند. موساي ما همواره در ميان امت خود بوده و اجازه نمي دهد سامري با صداي گوساله اي که از رسانه هاي امپرياليستي شنيده مي شود امت را فريب دهد. امت هم گوشش به موسيقي الهي قرآن عادت کرده است و هيچ صدايي را جز صداي خدا بر نمي تابد. احکام قرآن، علم مبارزه با امپرياليسم يعني شيطان است. ولايت فقيه اين مبارزه را مديريت مي کند. جهان اسلام امروز به اين علم دست يافته است. روزي چهره منطقه و جهان در سايه اين مبارزه مقدس دگرگون خواهد شد. آن روز خيلي دور نيست.
جمهوري اسلامي:احيا نژادپرستي در آمريكا«احيا نژادپرستي در آمريكا»عنوان سرمقالهي روزنامهي جمهوري اسلامي است كه در آن ميخوانيد؛اظهارات تحقيرآميز « هري ريد » رهبر دمكراتهاي سناي آمريكا در كتاب « بازي عوض مي شود » زمزمه هاي نژادپرستانه در آمريكا را به شدت گسترش داده است . حتي عذرخواهي رسمي « هري ريد » نسبت به اظهاراتش هم نتوانسته از تاثير مواضعش چيزي را بكاهد. رهبر دمكراتهاي سناي آمريكا رئيس جمهور كنوني آمريكا را « فردي سياهپوست با پوست روشن » توصيف كرده كه لهجه سياه پوستان را ندارد ولي اگر بخواهد مي تواند داشته باشد.
اين اظهارات همزمان حاوي چند نكته است . اول آنكه حساسيت برروي رنگين پوستان را به رخ مي كشد. دوم آنكه نشان مي دهد « اوباما » فردي « دو رو » است كه لهجه ندارد ولي مي تواند داشته باشد. سوم آنكه « هري ريد » عليرغم اينكه از رهبران دمكرات است و به همين دليل قطعا خودش در انتخابات اوباما نقش داشته ولي اكنون عليه او موضع گرفته است.
با اينكه نژادپرستي با تاريخ استعماري آمريكا درآميخته و يادآور خاطرات تلخي از دوران جنگهاي داخلي اين كشور است ولي به نظر مي رسيد كه در تاريخ معاصر آمريكا تا حدود زيادي به فراموشي سپرده شده است . اگرچه انتخاب اوباما مي توانست باعث دفن هميشگي نژادپرستي در آمريكا شود ولي دقيقا برعكس گويا نقطه آغازي بر احياي نژادپرستي در اين كشور بوده است.
نكته ظريف اينست كه دو حزب رقيب كه گهگاه و تقريبا به نوبت به كاخ سفيد راه مي يابند براي جلب نظر سياهان برخي از مقامات سياسي نظامي را از ميان سياهان انتخاب كرده اند. از جمله جرج بوش پدر ژنرال « كالين پاول » را بعنوان فرمانده نيروهاي آمريكائي در تهاجم اول عليه رژيم عراق برگزيده بود و بوش كوچك نيز خود ژنرال كالين پاول را بعنوان وزير امورخارجه اش در دولت اول انتخاب كرد و « كاندوليزا رايس » را به سمت مشاور امنيت ملي خود گماشت . وي در دولت دوم سمت وزيرخارجه آمريكا را برعهده داشت.
صرفنظر از اين مسائل كه در جاي خود بسيار با اهميت جلوه مي كنند مسئله از ديدگاه ديگري هم قابل بررسي است كه قاعدتا جاذبه هاي بيشتري هم دارد. مقامات آمريكائي اعم از سياه و سفيد وقتي به قدرت مي رسند مجري سياستهاي جنون آميزي مي شوند كه صرفنظر از رنگ پوست و جناح بندي سياسي آنها تقريبا به يك اندازه شرم آور است و قابل دفاع و توجيه نيست . آمريكا در جنگ عراق همواره به جنايت و كشتار بعنوان وسيله اي در جهت تامين اهداف و برنامه هايش نگريسته و از هيچ جنايتي در حق مردم مظلوم عراق كوتاهي نكرده است.
بدين ترتيب اگرچه سياهان در طول تاريخ آمريكا در معرض انواع ظلم و ستم قرار داشته اند ولي هرگاه خود به قدرتي دست يافته اند نيز از تكرار جنايات شرم آور عليه ديگران ابائي نداشته اند.
ژنرال « كالين پاول » فرماندهي ارتش آمريكا در جنگ اول خليج فارس را برعهده داشته و در طول اين دوره ارتش آمريكا و نيروهاي تحت فرمان وي به انواع جنايات جنگي متوسل شده اند و پرونده اي سياه از عملكرد نيروهاي متجاوز آمريكائي را برجا گذاشته اند. « كاندوليزا رايس » مشاور وقت امنيت ملي آمريكا در آغاز جنگ دوم خليج فارس و پيش از حمله به عراق تمامي تظاهرات مردمي در آمريكا اروپا و كل جهان را يكسره ناديده مي گرفت و تصريح مي كرد كه سياست آمريكا در كوچه و خيابان و تحت تاثير افكار عمومي اتخاذ نمي شود و بر اثر فشار مخالفين جنگ نيز تعديل نخواهد شد.
كاملا آشكار است كه رنگ پوست ژنرال كالين پاول و كاندوليزا رايس ابتدا انتظاراتي را براي « نوعي برخورد متفاوت » در ذهن ها القا مي كند ولي در ميدان عمل با كمال تعجب احساس مي شود كه رنگ پوست و حتي جناح بندي سياسي افراد تاثير قابل توجهي بهمراه ندارد. با اينحال انتظار مي رفت كه رنگ پوست اوباما چنين تفاوتي را ايجاد كند. البته وي نيز با توسل به انواع حيله هاي تبليغاتي و فريبكاريهاي انتخاباتي در القاي چنين شبهه اي موثر بوده است .
اوباما سعي كرد با شعار « تغيير » به ميدان مبارزات انتخاباتي وارد شود. او حتي در مقام رقابت درون حزبي يا هيلاري كلينتون هم خواستار پايان جنگ در افغانستان و عراق بود. اين دور رقيب انتخاباتي حتي آن روزها خواستار پايان جنگ قبل از برگزاري انتخابات بودند تا ميراث شوم اين دو جنگ به آنها نرسد و پيش از ورودشان به كاخ سفيد هر دو جنگ افغانستان و عراق فيصله يابند.
اصرار بر همين مواضع بود كه نشان مي داد اگر بوش كوچك و دستيارانش مايل و يا قادر به اعلام پايان جنگ نيستند دستكم اوباما و دستيارانش در اولين فرصت وارد عمل خواهند شد و به اين دو جنگ خونبار خاتمه خواهند داد.اما تجربه نشان داد كه اوباماي سياهپوست نيز در نظامي گري و توسل به سياستهاي جنگ افروزانه دست كمي از اسلاف سفيدپوست خود ندارد و به همان اندازه براي شرارت و جنايت استعدادهاي نهفته اش را به كار مي گيرد. درك اين پديده هاي عيني و ملموس به افكار عمومي آمريكا و جهان مي فهماند كه اميد بستن به اوباما كه خود را سمبل تغيير معرفي مي كرد نيز ساده لوحانه و شعارهايش قويا فريبكارانه بوده است .
بدين ترتيب وقتي ميان اوباماي سياهپوست و جرج بوش سفيدپوست فرقي نيست و هر دو به تداوم جنگ و استمرار وقوع جنايات جنگي مي انديشند مسائل مرتبط با احياي نژادپرستي به موضوعي فرعي و پيش پا افتاده مبدل مي شود و مسائل اصلي را تحت الشعاع خود قرار مي دهد. در چنين شرايطي وقتي سايتهاي اينترنتي به تغيير چهره « ميشل اوباما » همسر او مي پردازند و چهره وي را در قالب چهره يك ميمون بازسازي مي كنند چندان جاي اعتراضي باقي نمي ماند. اوباما اين روزها تهديد به قتل شده است . بعلاوه برخي عناصر نژادپرست در محافل عمومي عليه او و همسرش اظهارات نژادپرستانه اي داشته اند كه « تهاجمي » تعبير شده است .
با وجود اين با در نظر گرفتن واكنش هاي هميشگي نسبت به روساي جمهور جنايتكار آمريكا اين واكنش ها نيز امري طبيعي بديهي و كاملا قابل انتظار ارزيابي مي شود. قهرا از اين ديدگاه بايد دوران اوباما را دوره احياي نژادپرستي در آمريكا ناميد اما نه بخاطر اهانت به اوباما بلكه به خاطر آنكه سفيدپوستان نژادپرست حتي سياهان را هم شريك جرم خود ساخته اند و آنها را به جناياتي وادار كرده اند كه تا اين اواخر خودشان قرباني همين جنايات محسوب مي شدند و اكنون نقش امر كننده و اجرا كننده همين جنايات را عهده گرفته اند!
ابتكار:سياست، عرصه جام حذفي يا ليگ برتر؟«سياست، عرصه جام حذفي يا ليگ برتر؟»عنوان سرمقالهي روزنامهي ابتكار به قلم محمدعلي وکيلي است كه در آن ميخوانيد؛جامعه انساني بدون اختلاف و کشمکش شکل نمي گيرد اما مهم سامان دادن اين اختلافات است بخش مهمي از تاريخ حکومت ها صرف ساماندهي و نظم بخشي دعواها و اختلافات شده است، انبيا» نيز تلاش وافر صرف مديريت عقلاني و اخلاقي،کشمکش ها و تنش هاي جامعه خود کردند.
نتيجه حاصل از اين تلاش ها اکنون در اختيار است.بهبودي زندگي جمعي محصول تجربه گذشتگان است.سياست همچون ميدان مسابقه فوتبال است،مسابقه اگر فاقد ضابطه باشد و داوري بر اجراي آن ضوابط نظارت نداشته باشد نه جذابيتي دارد و نه نتيجه اي در بر خواهد داشت.البته در مسابقات ورزشي هم ليگ برتر داريم و هم جام حذفي.ليگ برتر داراي جذابيت بيشتر است چرا که استرس حذف يک مرحله اي را ندارد و به صورت پلکاني امکان ورود به فينال وجود دارد در ليگ برتر امکان جبران اشتباهات وجود دارد.
بسيار اتفاق افتاده است که تيمي تا نيمه فصل در قهر جدول بوده است اما با تلاش و اميد به تغيير، توانسته شرايط خود را دگرگون سازد و به صدر جدول راه پيدا کند.اما در جام حذفي،فرصت اشتباه وجود ندارد گاهي يک اشتباه کوچک موجب حذف يک تيم مقتدر مي شود به همين دليل هم گفته مي شود ليگ برتر به عدالت نزديکتر است.بازي سياست هم بايد در قالب ليگ برتر سازماندهي و مديريت شود اگر بازي سياست به شکل جام حذفي پيش رود،سياست نه فقط جذابيت نخواهد داشت که خود منشا بروز اختلافات،رفتارهاي خشن و ساختار شکن خواهد شد در چنين مدلي هر گروهي بقا» خود را مشروط به حذف رقيب مي داند.
جام سياست اگر حذفي شود،اخلاق قرباني خواهد شد و گروه ها براي بقاي خود هر نوع روشي را مشروع مي پندارند.جام حذفي سياست، امکان اجرا» استراتژي جذب حداکثري و دفع حداقلي را نمي دهد.در جام حذفي سياست اميدي به آينده وجود نخواهد داشت.اما هنگامي که عرصه سياست به مدل ليگ برتر تبديل شد هر کس خود را در مقابل قوانين حاکم بر مسابقه،متعهد مي داند و ليگ تا لحظه آخر هم جذابيت دارد.
بازنده خود را حذف شده مطلق نمي پندارد و طبيعي است که رفتار حذف شده ها را به نمايش نمي گذارد او نيک مي داند که در پروسه مبارزه است و بايد ضمن احترام به قوانين،تسليم نتايج شود و در ليگ برتر کمتر مربي پيدا مي شود که براي فرار از پذيرش شکست، بازي را بهم بزند اگر هم چنين کسي پيدا شود قواعد حاکم و داور بازي و افکار عمومي او را محکوم خواهند کرد چرا که جذابيت بازي در ليگ برتر،احترام به پيروزي طرف مقابل و پذيرش شکست مي باشد،در واقع مربياني که با احترام از پيروزي رقيب ياد مي کنند و شکست در ميدان رقابت را مي پذيرند و به فرافکني نمي پردازند،از محبوبيت بيشتري برخوردار مي شوند.
اين دسته مربيان همواره از شکست درس ها مي گيرند و با يک شکست،زمينه پيروزي هاي بعدي را فراهم مي آورند.سياست بازار برد و باخت است و بايد به آن به صورت ليگ برتر نگاه کرد.همه کسانيکه به قانون اساسي وفادارند و قواعد حاکم بر بازي سياست را به رسميت مي شناسند، بايد در اين ميدان بمانند و براي بالندگي کشور آماده مسابقه باشند.
از ابتداي انقلاب شکوهمند اسلامي تاکنون همواره عرصه سياست برروي بازيگران به شکل ليگ برتر باز بوده است ولي اين خود بازيگران بودند که با رفتار خود صحنه را به جام حذفي تغيير دادند و عرصه زيباي رقابت که نمايش ظرفيت مردمسالاري نظام بود را به جام حذفي تبديل کردند بنابراين آنچنان که گفته شد جامعه بدون اختلاف و ستيز امکان پذير نيست،مهم چگونگي مديريت تفاوت هاست گاهي يک تيم ليگ 2 به ليگ برتر راه پيدا مي کند و در يک فصل قهرمان مي شود اگر تماشاگران و علاقمندان عرصه ورزش از ابتدا بدانند که صدر جدول از آن کدام تيم است،جذابيت مسابقات از دست مي رود و مسابقات کارکرد خود را از دست مي دهند.
تفاوت مردمسالاري ديني با دموکراسي هاي مرسوم اين است که در دموکراسي هاي غربي قهرماني ليگ به صورت فصلي بين دو حزب مشخص جابجا مي شود ديگر احزاب و آحاد مردم هيچگاه براي ورود به هرم قدرت براي خود شانسي قايل نيستند.اما در مردمسالاري ديني عرصه بر هيچ کس تنگ نمي شود و هرکس اين شانس را دارد که روزي قهرمان مسابقه خدمت شود.اکنون هم راه برگرداندن آرامش، نمايش اين بخش از تصوير نظام مردمسالار ديني است.
سياست روز:ريشههاي فتنه اخير«ريشههاي فتنه اخير»عنوان سرمقالهي روزنامهي سياست روز به قلم علي يوسفپور: است كه در آن ميخوانيد؛
1-تهديد اصلي بيروني در حال حاضر براي نظام مقدس جمهوري اسلامي ، استكبار جهاني و در راس آن آمريكا ميباشد كه وجود يك كشور مستقل و قدرتمند را در منطقه حساس خاورميانه با منافع سلطه طلبانه خود و همپيمانانش در تضاد ميبيند بخصوص زماني كه جمهوري اسلامي موجبات وحدت ، انسجام و بيداري ملتهاي مسلمان را فراهم كرده و اين رشد بيداري نتيجهاش منفورتر شدن آمريكا و سلطهگران غربي در ميان ملتهاي مسلمان و ساير ملل جهان بوده است.
هر تهديد خارجي براي اين كه جنبه عملي به خود بگيرد بايد از آسيبها و نقاط ضعف داخلي كشور هدف بهره برداري شود و تا زماني كه وحدت و انسجام در داخل كشور در حد مطلوب و قابل قبول باشد تهديدات خارجي نميتواند خطري جدي براي بقاي حاكميت جمهوري اسلامي بوجود بياورد.
2-بعد از انتخابات دوره دهم رياست جمهوري شاهد بوديم كه اغتشاشاتي در كشور بوجود آمد و وضعي بوجود آمد كه باعث گرديد دشمنان خارجي ما زبانشان درازتر ، چشم طمعشان گشادتر و اقدامات آنان براي افزايش تهديدهاي مستمرشان بيشتر شود.
با وجود اينكه مشخص شده كه تمام اين اغتشاشات بر اساس يك برنامهريزي دقيق و حسابشده بوده است و حتي اگر آقاي ميرحسين موسوي هم به پيروزي ميرسيد آشوبها و اغتشاشات با دامنه بيشتري ادامه پيدا ميكرد هرچند راهپيمايي 9 دي موجب نااميدي دشمنان خارجي و عوامل داخلي آنان شد. با اين حال لازم است به طور مشخص فتنه بعد از انتخابات ريشهيابي گردد تا انشاءالله مايه عبرت و درسآموزي همگان شود.
آن چه در درگيريها و آشوبهاي بعد از انتخابات مشخص و بارز بود ومورد تاييد تحليلگران داخلي وخارجي بي طرف قرار گرفت اين بود كه متمولين يك طرف قضايا بودند ومردم محروم در طرف ديگر . در حقيقت اين آشوبها را ميتوان درگيري فقر و غنا ،عدالتخواهي در مقابل زيادهخواهي و قدرت طلبي درمقابل خدمتگذاري توصيف نمود. طبقات مشاركتكننده در آشوبها از ضد انقلابهاي شناختهشده ، گروههاي سكولار ، منافقين ، بهائيان ، احزاب كمونيست مانند تودهايها و چريكهاي فدايي و در نهايت طبقه نو كيسهاي كه از طريق رانتخواري بعد از انقلاب ظهور كرده بودند كه بسياري از آنان از انقلابيون سابق محسوب ميشوند.
اما محور اصلي كه در جايگاه فرماندهي آشوبها قرار داشت قدرت طلبي خواصي بود كه در دهههاي گذشته حق يا ناحق در مصدر امور قرار گرفته و بعد در صدد برآمدند كه قدرتخويش را استمرار بخشيده و دائميكنند.
اينان قدرت را هم به طور مطلق ميخواستند و حاضر نبودند كسي را با آن شريك كنند ولو اينكه آن افراد منتخب مردم باشند. سربازان خياباني سران فتنه و قدرتطلب هم عمدتا جواناني بودند كه از سفرههاي رانتخواري و شبههخواري ارتزاق نموده و شكمهاي آنان با حرام پرشده و گوشاستخوانشان با لقمه حرام رشد كرده بود در مقابل انقلاب ، مردم و رهبر آنان ايستادند واقعيت اين است كه صحنه حق و باطل و بازيگران آن در 30 سال گذشته تغييري نكردهاند.
جبهه باطل آن نيز آمريكا ، دول غربي ، اسرائيل ، منافقين ، ضد انقلابيون فراري ،بهائيان ،سكولارها ، كمونيستها و غيره ميباشند و جبهه حق متشكل از محرومين ، مستضعفين، افراد خداجوي عدالتخواه ، خانواده شهدا و ايثارگران ، روحانيت، حوزههاي علميه ودر راس آنها مراجع معظم تقليد و درخارج از كشور ملتهاي مسلمان و عدالتخواه بوده و هستند.
حال با وجود روشنبودن جبهه حق و باطل چگونهاست كه برخي از خواص حاضر نيستند پشتيباني روشن وقاطعي از مواضع مقام معظم رهبري كنند. آيا غير از اين است كه قدرت طلبي چشم وگوش آنان را كور كرده است يا لقمههاي شبهناك و حرامي كه به فرزندان خويش دادهاند آنان را روانه درگيري با مردم ، آتش زدن اموال عمومي و هلهله و شادي در روز عاشورا نمودهاند.
آيا اين دو حديث را نشنيده و يا خود بارها براي ديگران نقل نكردهاند كه آخرين حبي كه از دل يك مومن بيرون ميرود رياست طلبي است. و حديث ديگر اين كه « من طلب رياسته هلكه » يعني كسي كه به دنبال قدرت باشد عاقبت هلاك خواهد شد.
از خداوند خواستاريم كه عاقبت همه را ختم به خير نمايد وخواصي كه قدرتطلبي و ثروتاندوزي خود و فرزندانشان را به انحراف كشانده است به خود آمده و به صف ملت و رهبري بازگرداند.
آفرينش:سرنوشت مزد کارگران در هاله اي از ابهام«سرنوشت مزد کارگران در هاله اي از ابهام»عنوان سرمقالهي روزنامهي آفرينش است كه در آن ميخوانيد؛يکي از موضوعات مهمي که در محافل اقتصادي مورد بحث است و اکثريتي منتظر اعلام و تعيين تکليف آنست حقوق و دستمزد کارگران است.
حقوق و دستمزد کارگران همواره به عنوان يکي از پرچالش ترين موضوعاتي است که در روزهاي پاياني سال مطرح مي شود اما برآيند مورد رضايت کارگران نبوده و هميشه احساس مي کنند که سبد هزينه خانوار ، تورم و... در نظر گرفته نشده است.
در راستاي تعيين دستمزد کارگران هرساله کميته هاي مزد در سراسر کشور تشکيل مي شوند، در اين کميته ها نمايندگان کارگري و کارفرمايي بحث و گفت وگو مي کنند اما هيچگاه دغدغه جامعه کارگري به عنوان قشر آسيب پذير جامعه مرتفع نمي شود و دستمزدي که هرساله براي آنها مصوب مي شود تنها بخش ناچيزي از هزينه هاي خانواده 8 ميليون نفري کارگري را تامين مي کند.
حال سوال اين است که آيا سال آينده نيز جامعه کارگري با چالش هاي دستمزد مواجه خواهد شد و يا مجددا سناريوي سال گذشته براي آنها تکرار خواهد شد؟ آيا مبناي افزايش حقوق و دستمزد کارگران نرخ تورم بانک مرکزي است که آنگاه اگر وعده تک رقمي شدن نرخ تورم محقق شود دستمزد سال 89 کارگران را تحت الشعاع قرار دهد!
اگر به اخبار و مطالبي که از سوي وزارت کار دولت نهم در واپسين روزهاي سال 87 نظري بيفکنيم مشاهده مي شود که سرنوشت دستمزد کارگران به يکباره در حالي که برمبناي نرخ تورم 25 درصد تعيين شده بود طي مدت يک هفته با مصوبه جديد شوراي عالي کار به 20 درصد کاهش يافت اما هيچگاه عنوان نشد که در حالي که توافقات بر سر نرخ 25 درصدي از سوي دولت ، کارگر و کارفرما صورت گرفته بود چرا نرخ 20 درصدي براي افزايش دستمزد کارگران اعمال شد!
هرچند درباره نرخ تورمي که توسط بانک مرکزي اعلام مي شود همواره بين کارشناسان اقتصادي و مسوولان اختلاف نظرهايي وجود دارد و بعضا کارشناسان نرخ تورم اعلام شده توسط بانک مرکزي را واقعي نمي دانند و برخي نيز اذعان مي کنند که تورم بخش مسکن بصورت غيرمستقيم در محاسبات تورمي بانک مرکزي اعمال مي شود اما اگر قرار است که برمبناي نرخ تورم بانک مرکزي به کارگران مزد پرداخت شود آيا منطقي است که مزد 89 کارگران با نرخ تورم 88 محاسبه شود و تا پايان سال آينده با نرخ تورم امسال به آنها مزد بدهيم! آيا سال آينده هزينه هاي خانوار کارگري ثابت است و تغييري نمي کند!
براساس ماده 41 قانون قبلي کار، دستمزد کارگران در جلسات سه جانبه دولت، کارگر و کارفرما براساس موارد ذيل تعيين مي شد.
1- حداقل مزد کارگران با توجه به درصد تورمي که از طرف بانک مرکزي جمهوري اسلامي ايران اعلام مي شود افزايش مي يابد.
2- حداقل مزد بدون آنکه مشخصات جسمي و روحي کارگران و ويژگي هاي کار محول شده را مورد توجه قرار دهند بايد به اندازه اي باشد که زندگي يک خانواده که تعداد متوسط آن توسط مراجع رسمي اعلام مي شود را تامين کند.
اما با اصلاح قانون کار، ماده 41 نيز بدين شکل تغيير کرد: درصد تورم اعلام شده از سوي بانک مرکزي، تامين معيشت زندگي يک خانواده به تعداد متوسط، شرايط اقتصادي کشور و بخش هاي مختلف اقتصادي بهره وري. همچنين در ماده 41 آمده است: شوراي عالي کار مي تواند با در نظر گرفتن موارد مذکور و شرايط اجتماعي - اقتصادي مناطق يا فعاليت هاي مختلف، ميزان حداقل مزد کارگران را متناسب با آنها تعيين نمايد.
بنابراين شايسته است که شوراي عالي کار، دولت و نمايندگان کارگري به قانون جديد کار توجه کافي و وافي داشته باشند، چراکه در قانون قبلي کارگران از بند دوم ماده 41 قانون کار ناراضي بودند اما به موجب قانون جديد، بي ترديد بايد شرايط اقتصادي و اجتماعي مناطق و فعاليت هاي مختلف کارگران از سوي شوراي عالي کار مبناي محاسبه دستمزد سال 89 کارگران قرار گيرد.
همچنين اگرچه درصد تورم اعلام شده از سوي بانک مرکزي طبق ماده 41 قانون کار مبناي محاسبه دستمزد کارگران قرار مي گيرد اما بايد به اين نکته توجه کرد که مبناي مزد 89 تورم سال 89 باشد نه تورم .88
حال اگر پيش بيني تورم 89 براي دولت امکان پذير نيست مي توان ابتدا براساس تورم 89 نرخ دستمزدها را تعيين کند آنگاه در سال آينده کميته سه جانبه تعيين دستمزد (دولت، کارگري و کارفرما) براساس تورم ماه هاي مختلف سال 89 نرخ دستمزدها را تعيين کنند.
قدس:سازمان کنفرانس اسلامي و مردم غزه«سازمان کنفرانس اسلامي و مردم غزه»عنوان يادداشت روز روزنامهي قدس به قلم علاءالدين بروجردي است كه در آن ميخوانيد؛چندي پيش مارک ريلي، نماينده سازمانهاي بين المللي حقوق بشر، پس از بازديد از غزه با به دست گرفتن قطعه سنگي از منزل محمد خضر که در جنگ غزه به وسيله ارتش صهيونيستي تخريب شد، خطاب به خبرنگاران گفت: اين قطعه سنگي از غزه است نه از ديوار برلين، اين سنگ سرپناهي براي اين خانواده بود که امروز بر روي ويرانه هاي خانه خود زندگي مي کنند.
ريلي افزود: اين منزل و ديگر منازل تخريب شده 300 روز است که همين طور باقي مانده است و اعضاي شانزده نفري خانواده خضر داخل يک چادر زندگي مي کنند و زندگي آنها در سطح زندگي يک انسان نيست.
سال گذشته در چنين روزهايي مردم مظلوم غزه درگير جنگي نابرابر بودند که طي آن، اسرائيل 14 هزار منزل مسکوني و تأسيسات مختلف از جمله مدارس،کارگاهها، تأسيسات زيربنايي و اماکن مذهبي را ويران کرد.
البته بعدها گزارش کميته حقيقت ياب همانند ديده بان حقوق بشر، جنايت اسرائيل در حق مردم غزه را تأييد کرد، اما هنوز که يک سال از اين اتفاقها مي گذرد، مردم غزه بيش از آن که به فکر گذشته و جنگ 22 روزه سال قبل باشند، نگران روزهاي آينده خود هستند.
امروز به اذعان رسانه هاي غربي 750 هزار نفر از جمعيت يک ونيم ميليوني غزه زير خط فقر به سر مي برند و 94000 نفر از مردم فلسطين توانايي پرداخت هزينه هاي زندگي را ندارند.
محاصره نوار غزه، شرايط اقتصادي ضعيفي را بر مردم غزه تحميل کرده است و تعداد زيادي از مردم مظلوم فلسطين توانايي پرداخت هزينه هاي مواد غذايي که آن هم به صورت قاچاق وارد غزه مي شود، را ندارند.
چند روز پيش نيز مردم غزه با برگزاري مراسم يادبود جنگ 22 روزه، ضمن گرامي داشتن ياد شهداي خود بار ديگر جنايات جنگي اسرائيل را يادآور شدند. همزمان در ديگر نقاط دنيا مانند برخي پايتختهاي اروپايي و کشورهاي ديگري در آسيا، آفريقا و آمريکا مراسم مشابهي برگزار شد و يک بار ديگر موضوع جنايتهاي اسرائيل براي جهانيان يادآوري شد. اما آيا صرفاً برگزاري چنين مراسمي کفايت مي کند؟
مردم غزه در حالي در سرزمين خود تحت محاصره اند که اين روزها دولت مصر نيز به بهانه واهي و غير قابل قبول، تأمين امنيت خود ضمن اجراي توافق سال گذشته اسرائيل و آمريکا سرگرم احداث يک ديوار فولادي در حاشيه مرزهاي خود با غزه است و اين در حالي است که حسني مبارک به خوبي مي داند که هدفش از اين اقدام، بستن تنها راه اتصال غزه به جهان خارج يعني همان تونلهاي زير زميني است که مردم اين سرزمين براي دريافت غذا از جهان بيرون از آن استفاده مي کردند.
در حقيقت انتظار افکار عمومي جهان اين بود که بعد از گزارش گلدستون و اثبات جنايت صهيونيستها، جهان شاهد دفاع از حقوق بشر و انجام وظيفه سازمان ملل باشد، ولي وضعيت فعلي غزه و ادامه فشار نشان داد که عدالت همچنان در عرصه جهاني رنگ باخته است و قدرتهاي استکبارگر همچنان به ظلم و زورگويي ادامه مي دهند.
متأسفانه حتي محکوميت مراجع رسمي بين المللي هم بر عملکرد آنها و بخصوص دست کشيدن اسرائيل از جنايات خود تأثير ندارد.
با کمال تأسف بايد گفت، مصر به عنوان يک عضو سازمان کنفرانس اسلامي هم در جهت تشديد محاصره مردم مظلوم غزه فعال است و عملاً ظلم صهيونيستها را ادامه مي دهد و اين مشکلي است که قطعاً بايد در جهان اسلام به آن پرداخته شود تا مردم مسلمان حداقل از سوي کشورهاي عربي و اسلامي شاهد اين ظلم نباشند.البته بايد گفت مسؤوليت اساسي در اين مورد، با سازمان کنفرانس اسلامي است که به دليل قرار داشتن مقر آن در يک کشورمحافظه کار و همچنين نبود انگيزه لازم در کشورهاي اسلامي عربي، شاهد بي تحرکي در عملکرد اين سازمان هستيم و متأسفانه اهداف در نظر گرفته شده براي آن را عملي نمي کنند.
بدون ترديد، در دفاع از مردم مظلوم فلسطين مسؤوليت مهمي بر دوش کشورهاي عضو کنفرانس اسلامي است و اين سازمان بايد با استفاده از ظرفيتهاي خود در جهت دفاع از مردم اين سرزمين، بيش از اين فعال شود.
تهران امروز: در باب تذكر«در باب تذكر» عنوان سرمقاله روزنامه تهران امروز به قلم سيدجواد سادات رضوي است كه در آن ميخوانيد؛ وزارت ارشاد در اقدامي كمسابقه به 15 روزنامه سراسري از جمله تهرانامروز بابت چاپ سخنان آقايان خاتمي رئيسجمهور سابق، روحاني دبير سابق شوراي عالي امنيت ملي، عضو كنوني مجمع تشخيص و مجلس خبرگان رهبري و مطهري نماينده اصولگراي كنوني مجلس تذكر داده است. تهرانامروز اين تذكرات را چندان وارد نميداند بلكه به دلايلي كه گفته خواهد شد آنها را قابل انتقاد ميداند.
1 - در طول هفت ماه گذشته و حوادث تلخ پس از انتخابات اكثر فرمايشات، رهنمودات و تاكيدات مقام معظم رهبري پيرامون عدم سكوت نخبگان و خواص در شرايط فتنه بوده است. به تبع چنين خواسته درستي، سه نفر از نخبگان و خواص نكاتي را مطرح كردهاند و روزنامهها نيز به چاپ آن اقدام نمودند و سپس مورد «تذكر» وزارت ارشاد واقع شدند. سوال اين است كه اگر اين سه نفر جزو خواص و نخبگان نيستند پس چه كسي خواص و نخبه محسوب ميشود؟ و اگر روزنامهها اجازه چاپ مطالب اين خواص را ندارند پس اين افراد چگونه مواضع خود را به گوش ملت برسانند و فاصله خود را با دشمنان عيان سازند؟ چرا روزنامهها بايد به دليل چاپ مطالب خواصي كه به تعبير مقام معظم رهبري «براي شفافسازي مواضع خود بايد به ميدان بيايند» تذكر بگيرند؟ اگر مواضع اين خواص خلاف انتظارات ما بود چاپ آن لزوما به معني نقض قانون نيست بلكه نقض توقع و انتظارماست.
رهبر فرزانه انقلاب بارها از خواص خواستهاند كه سكوت نكنند و تاكيد فرمودند: «هر كس هر چه ميفهمد را بگويد» اين آقايان هم درك خودشان را ميگويند نه دركي كه لزوما ديگران انتظار دارند. ضمن آنكه هيچيك از اين آقايان در هيچ دادگاه صالحهاي در اين كشور ممنوعالسخن نشدهاند و هيچ مرجع قانوني نيز به رسانهها اعلام نكرده كه براي چاپ سخنان اين افراد محدوديتي يا ممنوعيتي وضع شده است. تازه اگر اين سخنان از نظر معاونت مطبوعاتي ايرادي داشته چرا روز قبل از انتشار توسط روزنامهها به خبرگزاريهايي كه اين خبرها را روي خروجيشان قرار داده بودند گفته نشده تا خبر خود را اصلاح كنند و روزنامهها نيز دچار مشكل نشوند؟ يا آنكه به روزنامهها اطلاع داده شود كه از آن اخبار استفاده نكنند؟ آيا اينها قصورات وزارت ارشاد نيست؟
2 - معاونت مطبوعاتي وزارت ارشاد تذكر دادهاند كه چرا به نقل از آقاي روحاني فضاي كشور را فاقد آزادي بيان توصيف كردهايد. آفتاب آمد دليل آفتاب، اگر محدوديتي براي بيان وجود ندارد پس اين تذكرات براي چيست؟ مگر مقام معظم رهبري بارها تاكيد نفرمودند كه دشمن در صدد پيروزي در جنگ نرم است؟ و مگر اصليترين ابزار جنگ نرم رسانههاي استكباري نيستند كه محتوا را براساس خواسته و اغراض خودشان هدايت و مديريت ميكنند؟
و مگر با محدود ساختن شريانهاي اطلاعاتي به رونق تريبونهاي خارجنشين كمك نميكنيم؟
و مگر اين رونق باعث پيروزي احتمالي آنها در جنگ نرم نميشود؟ پس چرا بايد با اعمال محدوديت بيشتر ناخواسته در جهت منافع دشمنان مردم حركت كنيم؟ در شرايط «فتنه» تنها روشنگري است كه ميتواند به غبارزدايي وضعيت وخيم جامعه كمك كند و اين با محدوديتهاي غيراصولي صورت نميگيرد. وقتي چاپ صحبت افرادي همچون خاتمي، روحاني و مطهري در روزنامههاي داخلي تخلف محسوب ميشود طبيعي است كه رسانههاي خارجي فرمانده افكار عمومي جامعه خواهند شد و عليه منافع ملي ما اقدام خواهند كرد.
هدف جنگ نرم تصرف قلب افراد و سيادت بر ذهنهاست اما نه با «زور» بلكه با «اقناع». براي قانع كردن افراد نميشود به آنها چيزي را «ديكته» كرد. بلكه بايد فرد را در كشمكش بين «طاغوت» و «الله» مديريت كرد. حركت پدافندي در آفند جنگ نرم اعمال محدوديت نيست بلكه رجحان آزادي است و هيچ آلترناتيو ديگري هم ندارد. در فضاي گفتوگوي آزادانه نخبگان است كه ميشود ابتكار عمل را از دست دشمن گرفت و برنده جنگ نرم شد و آنگاه به تاكتيك «اقدام در زمين دشمن با قواعد خودي» روي آورد.
ادامه از صفحه اول: ديگر اينكه به مطبوعات تذكر داده شده است كه به نقل از حسن روحاني تصويري غيرواقعي از شرايط اقتصادي كشور ارائه كردهاند و آماري فاقد پايه كارشناسي عرضه شده است.
در اين رابطه سوال اصلي اين است كه آيا مطبوعات اجازه چاپ سخنان مقامات رسمي كشور را ندارند؟ حسن روحاني در حال حاضر نماينده مجلس خبرگان و عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام است كه مقام اولش را به واسطه راي مردم و مقام دومش را به واسطه حكم رهبر معظم انقلاب دريافت كرده است. در عين حال حسن روحاني در رأس مركز تحقيقات استراتژيك نظام مجمع قرار دارد كه مركزي تحقيقاتي در حوزههاي گوناگون اقتصادي، سياسي، اجتماعي، فرهنگي و... است.
در اين ميان سوال اين است كه آيا مطبوعات سخنان اين مقام رسمي نظام جمهوري اسلامي را با تحريف منتشر كردهاند يا احيانا آمارهاي ارائه شده از سوي او را دستكاري كردهاند؟ اگر چنين است -كه نيست- آنگاه تذكر ارشاد قابل قبول بود اما ظاهرا ماجرا به گونهاي ديگر است چرا كه وزارت ارشاد معتقد است چون آمارهاي اين مقام رسمي اصالت ندارد، لذا مطبوعات نبايد آن را منتشر كنند.
سوال اين است كه مطبوعات چگونه دريابند اين مقام رسمي كشور آماري خلاف واقع ارائه داده است! مگر غير از اين است كه سخنان وي پس از انتشار از سوي رسانهها در معرض داوري قرار ميگيرد و مقامات رسمي دولت هم به آمارهاي او واكنش نشان ميدهند؟ كما اينكه مركز اطلاعرساني دولت چنين واكنشي نشان داد و رسانههاي گروهي هم آن را منتشر كردهاند.
در اين ميان اگر مركز تحقيقات استراتژيك هم مدعي شود اصالت سخنان حسن روحاني زير سوال رفته است آيا بايد به مطبوعات بهخاطر انتشار جوابيه دفتر اطلاعرساني رياستجمهوري هم تذكر داده شود؟ طبيعي است اگر چنين روندي در فضاي رسانهاي كشور حاكم شود و امكان درج نظر و سخنان مسئولان رسمي كشور هم محدود شود آنگاه معلوم نيست كه سرانجام نظام رسانهاي كشور به كجا ختم خواهد شد.
3 - خوب است وزارت ارشاد روشن كند كه نسبت به اظهارات اخير آقاي مشايي پيرامون پيامبران چه نظري دارد؟ آيا آن صحبتها را تاييد ميكند؟ اگر تاييد نميكند چرا نسبت به انتشار آن توسط خبرگزاريها واكنشي نشان نداد؟ آيا اين سخنان از نظر معاونت مطبوعاتي به معناي عدم عصمت پيامبران نيست؟ و آيا گفتن چنين سخناني خلاف آموزههاي جاودان اسلام، قرآن و رسول گرامي آن نيست؟ سكوت معاونت مطبوعاتي در اين زمينه چه معنايي دارد؟ آيا سخنان آقاي مشايي را تاييد ميكند يا تكذيب؟ اگر اين سخنان، صحبتهاي ناروايي است - كه هست - پس چرا بايد جواب آقاي مطهري نسبت به آن روا نباشد؟ آنگاه به چه دليلي بايد به روزنامهها بابت انتشار سخنان ايشان تذكر داد؟ ضمن آنكه تمام سخنان آقاي مطهري پيشتر در مناظره با آقاي رسايي در راديو گفتوگو بيان شده و خبرگزاري فارس نيز همان را روي خروجي قرار داده بود و هيچ چيز تازهاي نداشت.
4 - انتظار اين بود كه با آغاز ماه پرشكوه بهمن كه تجلي وحدت ملي و انسجام اسلامي است معاونت مطبوعاتي وزارت ارشاد پيامآور وحدت و همدلي باشد نه تذكر و تنبيه، با اين وصف برخود وظيفه ميدانيم در اين ايام كه يادآور خون شهدا و امام(ره) شهداست هم خود و هم ديگران را به وحدت و همدلي براي ارتقاي كشور و بالندگي انقلاب دعوت كنيم.
دنياي اقتصاد:ارزش پول ملي چگونه حفظ ميشود«ارزش پول ملي چگونه حفظ ميشود»عنوان سرمقالهي روزنامهي دنياي اقتصاد به قلم دكترفرخ قبادي است كه در آن ميخوانيد؛اين نکته درستي است که يکي از مهمترين وظايف بانکهاي مرکزي در سراسر جهان، حفظ ارزش پول ملي است.
به بيان ديگر بانکهاي مرکزي بايد سياستهايي را اعمال کنند که قدرت خريد پول ملي کاهش نيابد؛ يعني مثلا اگر شما پنج سال قبل ميتوانستيد با 150 هزار ريال، دو کيلو گوشت و يک شانه تخم مرغ ودو کيلو نان بخريد و کت و شلوارتان را هم به لباسشويي بدهيد، امروز هم قادر باشيد، کم و بيش با همان مقدار ريال، همان ترکيب کالاها و خدمات را خريداري کنيد، بيان جامعتر و دقيقتر اين نکته، با مطالعه «شاخص بهاي کالاها و خدمات مصرفي» ميسر ميشود. اين شاخصي است که بانک مرکزي همهساله محاسبه ميکند و تغييرات آن، نشان دهنده نرخ تورم در کشور است. خلاصه اينکه عبارت «يکي از مهمترين وظايف بانک مرکزي حفظ ارزش پول ملي است» در وهله اول بدان معني است که مهار تورم و جلوگيري از کاهش قدرت خريد وجه رايج کشور براي شهروندان، از مهمترين وظايف بانک مرکزي به شمار ميرود.
متاسفانه اين مساله روشن و ساده در بسياري موارد، آگاهانه يا به غفلت، به گونه اي تعبير و تفسير ميشود که «ارزش پول ملي»، با «نرخ برابري» پول ملي نسبت به پولهاي ديگر، يکسان انگاشته شده سپس جنبهاي حيثيتي و سياسي به آن داده ميشود و گاه حتي به دستاويزي براي تسويه خرده حسابهاي گروهي مبدل ميگردد. گزارش زير که هفته گذشته در چند سايت خبري منتشر شده، در اين زمينه به اندازه کافي گويا است.
«تازه ترين ارزيابيها از ارزش برابري واحد پول کشورهاي مختلف جهان در برابر دلار آمريکا حاکي است که ريال ايران تنها از واحد پول سائوتام و ويتنام با ارزشتر است. اين در حالي است که 5 سال قبل، خبرگزاري بلومبرگ اعلام کرده بود ريال ايران دهمين پول کم ارزش دنياست. بر اساس آن گزارش در سال 2005 ميلادي (1383 خورشيدي) هر دلار آمريکا برابر 8 هزار و 764 ريال بود.... در حالي که هم اکنون هر دلار آمريکا با 10 هزار و 20 ريال در بازار تهران مبادله ميشود،.. به اين ترتيب ريال ايران در فاصله 5 سال، به سومين پول کم ارزش جهان در برابر دلار آمريکا تبديل شده است.... گفتني است که حفظ ارزش پول ملي مهمترين وظيفه بانک مرکزي است.» (1)
البته نگراني اصلي نويسنده اين گزارش به زودي برطرف خواهد شد و با برداشتن سه صفر از اسکناسهاي ما که ظاهرا در دستور کار بانک مرکزي قرار دارد، ارزش برابري پول ملي کشور ما نسبت به دلار، يک شبه هزار برابر بالا ميرود و در آن صورت، ريال به رتبه بسيار آبرومندتري در سطح جهان دست خواهد يافت و حتي از «ين» ژاپن نيز جلو خواهد زد؛ اما متاسفانه اين دگرگوني، بهرغم جهش شگفت انگيز ريال در رتبهبندي جهاني نرخهاي برابري، هيچ تغييري در ارزش واقعي پول ملي ما، به معناي قدرت خريد آن براي مردم کشور، پديد نخواهد آورد. يادآوري اين نکته نيز بيمناسبت نيست که چين، تايلند، ساير «ببرهاي آسيا» و نيز برزيل و بسياري کشورهاي ديگر، بهرغم آنکه به کاهش ارزش دلار در آينده باور دارند، تنها در چند ماه اخير صدها ميليارد دلار صرف خريد دلار (و فروش پول خودشان) کرده اند تا نرخ برابري پول ملي شان نسبت به دلار بالا نرود. به بيان ديگر، کشورهاي نامبرده، هزينه سنگيني را متقبل ميشوند تا در رتبه بندي مورد بحث، رتبهشان ترقي نکند و اين در حالي است که کشورهاي مذکور با تورم معنيداري هم دست به گريبان نيستند و ارزش پول ملي شان، به معناي قدرت خريد اين پولها در کشورهايشان، کم و بيش ثابت است. با اين اوصاف، آيا انتقاد از بانک مرکزي ما، که چرا بهرغم تورم دورقمي ايران و تورم يک تا سه درصدي کشورهاي طرف معامله ما، نرخ برابري ريال به دلار را در حد پنج سال پيش حفظ نکرده و يا بالاتر نبرده است، عجيب به نظر نميآيد؟
اگر انتقادي به سياستگذاران پولي و مالي ما وارد است، ناتواني آنها در مهار نرخ تورم دورقمياقتصاد ما است که در سه دهه گذشته با آن دست به گريبان بودهايم و همچون موريانه از قدرت خريد پول ملي ما کاسته است. و اگر باز هم تمايل به گلهگذاري داريم، بايد سوال کنيم که چرا اين نرخ تورم دو رقميو کاهش قدرت خريد ريال در بازار داخلي، دست کم در هشت سال گذشته، در نرخ برابري پول ما با پول کشورهايي که تورم دو يا سه درصدي داشتهاند، انعکاس نيافته و به کاهش متناسب نرخ برابري ريال در مقابل ارزهاي خارجي منجر نگشته و از اين بابت صادر کنندگان غير نفتي و توليدکنندگان داخلي ما را با خسارتهاي سنگين مواجه ساخته است؟
آيا به راستي براي نويسنده گزارش مورد بحث و ديگر افرادي که ديدگاه مشابهي در مورد ارزش پولهاي ملي و نرخهاي برابري ارزها دارند، تعجبآور نيست که قصاب و تخم مرغ فروش و نانواي هموطن و هم زبان ما، در قبال يکصد و پنجاه هزار ريال، حتي نصف آنچه را که پنج سال پيش به ما ميدادند، اکنون به ما نميدهند و حداقل دو برابر آن رقم را طلب ميکنند؛ اما فروشندگان چيني و هندي و تايواني در اين مورد دست و دلبازي نشان ميدهند و با همان مبلغ و دست بالا با 15 درصد بيشتر از آن رقم، همان کالاها را به ما ميفروشند؟ آيا جايي در اين معادله، مشکوک به نظر نميآيد؟
1 - خبر آنلاين. 29 دي ماه 1388. (تاکيد از ما است). اين گزارش در چند سايت خبري ديگر نيز بازنويسي شده است.
گسترش:در مسير خودکفايي«در مسير خودکفايي»عنوان سرمقالهي روزنامهي گسترش است كه در آن ميخوانيد؛کارخانه احياء فولاد خراسان ديروز با حضور رئيسجمهوري، وزير صنايع و معادن، استاندار خراسان و جمعي ديگر از مسوولان سياسي و صنعتي کشور به بهرهبرداري رسيد و گام ديگري در تحقق خودکفايي در توليد فولاد برداشته شد، گامي که رسيدن به نقطه پايان را نويد ميدهد، پاياني بر واردات.
آنچه در اين نوشتار البته مدنظر است، اهتمام جدي دولت براي به پايان رساندن پروژههاي نيمهتمام و نيز احداث صنايع بالادستي براي تکميل زنجيرههاي توليد است، اما در اين ميان زنجيره اول صنعت، فولاد ميباشد که با تغذيه ساير بخشها، رشد ارزش افزوده بالايي به همراه خواهد داشت.
نکته مهم ديگر توجه ويژه دولت به طرح آمايش صنعت و معدن و ايجاد زنجيرههاي توليد با توجه به پتانسيلهاي هر منطقه است. اين رويکرد نوين باعث شده تا هزينه توليد محصولات صنعتي کاهش و توان رقابتي افزايش يابد که احداث کارخانه احياء فولاد خراسان از آن جمله است.
بحث بعدي در اينباره دگرگوني در جايگاه توليدي کشور بويژه در توليد فولاد است. در حالي که امروز جهان در حوزه توليد کالاهاي پايهاي در رکودي عميق فرو رفته است و آمارهاي جهاني نيز آن را تاييد ميکنند، ايران توانسته از موج بحران بجهد. به گزارش سازمان جهاني فولاد در حاليکه در سال 2009 ميلادي، مجموع توليد جهاني فولاد کاهش ?? درصدي را تجربه کرده است، جمهوري اسلامي ايران با رشد ?? درصدي توليد فولاد، رکوردي بيسابقه را به ثبت رسانده است.
رشد ?? درصدي فولاد ايران جايگاه کشورمان را در بين مدعيان جابهجا کرد، در حالي که ايران تا حدود دو سال پيش حائز جايگاه بيستم بود، اما با پايان سال ???? توانست مدعيان قدرتمندي را پشتسر گذاشته و با صعود چهارپلهاي در رتبهبندي جهاني، جايگاه شانزدهم را تصاحب کند؛ جايگاهي که با بهرهبرداري از طرحهاي جديد باز هم جابهجا خواهد شد.
موضوع مهم ديگري که در ادبيات اقتصادي بسيار حائز اهميت است، بحث خواب سرمايههاي انباشته در زمين در قالب طرحهاي نيمهتمام است. کندي در اجراي پروژهها، هزينه تمامشده آنها را افزايش ميدهد و اين براي اقتصادي که ميخواهد وارد عرصه رقابت شود چندان زيبنده نيست. به گفته وزير صنايع و معادن متوسط زمان اجراي پروژهها در استان خراسان رضوي- بهعنوان نمونه کشوري- از بيش از ?? ماه به کمتر از ?? ماه کاهش يافته است. پيامد اين امر تسريع در روند صنعتي شدن کشور است، اتفاقي که ميمون شمرده ميشود.
نکته پاياني اين گفتار توصيهاي است به کساني که خارج از دايره منافع ملي و تنها در چارچوب تفکرات اقتصادي و سياسي خود در پي بياعتنايي به روند توسعهاي کشور هستند. اينان با تحليلهاي خود و زير سوال بردن دستاوردها بجز تزريق روحيه يأس در مردم طرفي نخواهند بست، در حالي که در همه کشورهاي جهان، همه گروههاي سياسي در يک نقطه اشتراک دارند: «منافع ملي و بهبود امنيت کشور» اين امر بايد به گرانيگاه بحثهاي روز کشور تبديل شود تا با ذکر موفقيتها، جوانه موفقيتهاي ديگر سر برآورد زيرا هيچ چيز مثل موفقيت، موفقيت نميآورد.