مسعود محمدی در گزارشی مفصل به بازخوانی سوابق، تحلیل شخصیت و مواضع محمد حسن (محسن) سازگارا پرداخته است.
به گزارش خبرنگار «تابناک»، این گزارش طولانی و جالب از تولد و آغاز زندگی محسن سازگارا، آغاز و به حال حاضر و مواضع و اظهارات اخیر وی پایان مییابد.
با توجه به طولانی بودن این گزارش، «تابناک» اقدام به انتشار فصلی این مطلب میکند که امروز در این خبر، بخش مقدمه گزارش، از زمان تولد تا حضور او در نوفل لوشاتو و در بخشهای بعدی به ابعاد گوناگون زندگی وی، افکار، ادعاها، اظهارات و همچنین تحرکات وی منتشر خواهد شد.
در مقدمه این گزارش آمده است:
در سالهای اخیر، شماری از افرادی که در داخل کشور و در بخشهایی از حکومت حضور داشتند، به دلایل گوناگون تغییر موضع داده یا مواضع اصلی خود را آشکار کردند و اغلب، پس از آنکه از فعالیت در داخل کشور طرفی نبسته و عرصه را بر خود تنگ دیدند، به خارج از کشور رفته و به فعالیت خود علیه نظام جمهوری اسلامی، علنی و مستقیم ادامه دادند.
اختلاف نظر در میان اعضای یک گروه و در یک مجموعه روندی طبیعی است و حتی میتوان آن را نشانه حیات فکری و پویایی هر مجموعه دانست؛ اما درباره این افراد، اختلاف نظر شکلی غیرطبیعی داشته و بنا بر شواهد موجود «خیانت» به شمار میآید. روند فعالیتها و اظهارات این افراد، نشان میدهد که اختلاف آنان با مجموعه نظام، بنیادی و معطوف به براندازی بوده است؛ یعنی آنها نه تنها اساساً مبانی نظام جمهوری اسلامی را قبول نداشته اند بلکه در پی نابودی این بنیادها بوده و با انگیزههای گوناگون، از ابراز این مواضع پرهیز میکردند. چنان که در مواردی میبینیم این افراد در مخالفت با نظام تا آنجا پیش رفتهاند که به خدمت دشمنان آشکار دولت و ملت ایران درآمده و «حقوق بگیر» آنان شدهاند.
به یقین، نمیتوان پنداشت که چنین افرادی ابتدا به مبانی و ارزشهای انقلاب و نظام معتقد بوده و سپس دگرگون شدهاند، به ویژه درباره کسانی که از همان آغاز انقلاب نسبت به رفتار و موضع و عملکرد آنها پرسشهایی مطرح بوده است. برای نمونه، کسی مانند محسن مخملباف، در وضعیت کنونی به هیچ روی فردی با سابقه اعتقاد به انقلاب اسلامی و ولایت فقیه و حتی معتقد سابق به اسلام هم نمیتواند در نظر گرفته شود و در خوش بینانه ترین حالت میتوان گفت که اعتقادات سابق وی، چنان سست و بی مایه بوده که سرانجام در فراز و فرود رویدادها و مواجهه با تفکرات انحرافی یکباره از بین رفتهاند و فردی بی هویت بر جای مانده که برای تداوم بقای خود بناچار به جایی پناه برده است. آسان نیست که یک فرد، هویت تاریخی خود را انکار کند و در پی هویتی بیگانه تن به هر کاری بدهد. یک احتمال نزدیک تر به ذهن، وجود نفاق و خصلت ریاکاری در این افراد است.
از دیدگاه دشمن شناسی، این گروه از افراد را باید جزو دشمنان داخلی به شمار آورد که خطر آنها به دلیل نفاقشان بسی بیشتر از دشمن خارجی است. به همین دلیل هم هست که بیشتر آنها تنها در صورتی از کشور خارج میشوند که دیگر هیچ امکانی برای فعالیت در داخل نداشته باشند؛ درست مانند منافقین در سال 60 که آخرین حرکت خود را برای براندازی نظام اجرا کرده و پس از شکست به خارج از کشور گریختند و ماهیت واقعی خود را در مزدوری دشمنان خارجی علیه ایران آشکار کردند. شعارهای فریبنده آنها در آن مقطع، حاکی از تمایل به برقراری دمکراسی و آزادی عقیده و بیان و پیاده کردم قوانین و حدود اسلامی بود اما رفتار آنان در تضاد کامل با این شعارها قرار داشت. آنها هیچ گاه حاضر نشدند به طور شفاف مواضع خود نسبت به موضوعات مختلف را به طور رسمی اعلام نمایند؛ هیچ گاه حاضر به بازنگری در تحلیلهای خود نشدند؛ هیچ موضع مخالفی را چه در درون تشکیلات خود و چه در بیرون از آن تحمل نکردند و حتی اجازه مطرح شدن ندادند؛ پنهانی با دستگاههای اطلاعاتی بیگانه در تماس بوده و برای به دست آوردن قدرت، حاضر به همه نوع همکاری با آنها بودند؛ و سرانجام تناقض ایدئولوژیک و ضعف پایگاه مردمی خود را با ترور فیزیکی و معنوی نیروهای انقلابی و وفادار به نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) تلافی میکردند. مرور رخدادهای آن سالهای نه چندان دور، بی تردید بسیار مفید و عبرت آموز است و زمینهها و علل انحرافات بعدی گروهها و افراد را نشان خواهد داد که البته موضوع نوشتار حاضر نیست.
از سوی دیگر، اپوزیسیون جمهوری اسلامی در بیرون از مرزها که تقریباً پس از پیروزی انقلاب و در همان سالهای نخست شکلگیری نظام، بنیاد گرفته بود، دچار سالخوردگی و ناتوانی فکری و ناامیدی مزمن در دستیابی به اهداف خود شده و تقریباً از ده سال پیش به این طرف، طرح بازسازی آن برای ادامه مقابله با جمهوری اسلامی در دستور کار سازمانهای اطلاعاتی غرب و به ویژه آمریکا قرار گرفت. در کنار روشهای تبلیغاتی و رسانه ای برای این منظور، افرادی که از نظام بریده و یا به واسطه داشتن زمینههای التقاط و گرایشهای ضد ولایت فقیه مستعد جذب و حمایت بودند، در حلقه اپوزیسیون نوسازی شده قرار میگرفتند. ویژگی این افراد آشنایی نسبی آنها با ساختار جمهوری اسلامی و شناخت نسبیشان از جامعه امروز ایران است و بدین ترتیب امکان ارتباط برقرار کردن آنها با جامعه بیشتر است تا اپوزیسیونی که سالها دور از ایران بوده و هیچ گونه شناختی از ساختار قدرت در جمهوری اسلامی ندارد.
برخی از این افراد، به مرور توانایی همراهی با نظام را از دست داده و
به دلایل گوناگون در برابر آن موضع گرفته بودند و یا به تحریک و تشویق
دشمنان فریب خورده و با نظام و انقلاب عناد ورزیدند. برخی دیگر اساساً با
نظام مشکل داشته و تنها زمینهای لازم بود تا ماهیت واقعی آنها آشکار شود.
این هر دو دسته، افرادی مطلوب برای طرح بازسازی اپوزیسیون جمهوری اسلامی
به شمار میرفتند.
محسن سازگارا، یکی از این افراد بوده است؛ در اینجا ما به دنبال نشان دادن مختصات فکری او به عنوان کسی هستیم که از سالهای نخست پیروزی انقلاب در بخشهایی از نظام حضور داشته و سپس در چند مقطع، تمایلات و وابستگیهای واقعی خود را ابراز نموده و سرانجام آشکارا در خدمت دشمنان ایران درآمده است. در واقع، در این نوشتار مبدأ و روند انحراف و نتایج این روند مورد توجه قرار میگیرد تا آشکار شود که چنین افرادی در اثر تحولات محیطی استحاله پیدا کرده و به اردوگاه دشمن پیوستهاند و یا پنهان شدگانی در پس پرده تزویر و ریا بودهاند که سرانجام چهره واقعی خود را نشان داده و در جایگاه اصلی خود قرار گرفتهاند؛ راهی که او از همراهی با انقلاب تا تقابل با آن پشت سر گذارد، به لحاظ شکلی و محتوایی قابل تأمل جدی است، زیرا در این مسیر کمتر میتوان روند تدریجی استحاله را دید. او در چند مقطع و با اقداماتی تقریباً سریع عناد خود را با انقلاب و نظام آشکار نمود. از همراهی امام (ره) در دهکده نوفل لوشاتو تا همکاری با مؤسسه واشنگتن که محل تولید فکر و برنامه توسط صهیونیستها علیه ایران است، مسیری نیست که بتوان آن را صرفاً استحاله و نتیجه تغییرات فکری دانست. باز هم باید بر این نکته تأکید کنیم که تغییر هویت تاریخی و هویت فکری تغییری ساده و پیرامونی نیست. ضمن اینکه تغییر دیدگاه و عقیده هم هیچ گاه مجوزی برای پیوستن به اردوگاه دشمن و تلاش علیه ملت و مردم نمیتواند باشد.
سازگارا کیست؟
محمدحسن (محسن) سازگارا، فرزند محمدعلی، در سال 1333 در خانوادهای نسبتاً مرفه در تهران متولد و پس از پایان تحصیلات متوسطه، وارد دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف کنونی) شد که احتمالاً در سال 1351 بوده است؛ یعنی زمانی که فعالیت گروههای گوناگون مارکسیستی و التقاطی شدت پیدا کرده و گروههای اسلامی نیز فعالیت خود را برای آگاه کردن قشرهای مختلف وسعت داده بودند تا از یک سو، اصالت مبارزه درست، مبتنی بر آموزههای دینی حفظ شده و توسعه یابد و هم ماهیت خطرناک گروههای چپ و التقاطی در به انحراف کشانیدن نهضت اسلامی برای جوانانی که در سطوح گوناگون جامعه علیه رژیم شاه فعالیت میکردند، آشکار شود.
در چنان فضایی، سازگارا پس از مدتی از ادامه تحصیل در این دانشگاه معتبر ایرانی منصرف شد و به آمریکا رفت تا در دانشگاه شیکاگو در رشته فیزیک تحصیل کند. در آن جا به فعالیتهای سیاسی روی آورد و بنا به گفته برخی، به عضویت نهضت آزادی در آمده و عضو انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا و کانادا شد: «من خودم پیش از انقلاب هم مبارز خارج از کشور بودم. وقتی برای ادامه تحصیل به خارج رفتم از فعالین جنبش دانشجویی خارج کشور هم بودم» (شنود اشباح، ص 601). به نظر نمیرسد وی در داخل کشور در قبل از انقلاب فعالیت سیاسی خاصی داشته و یا عضو تشکلی بوده و خروج وی از کشور در آن زمان هم نمیتوانسته انگیزه سیاسی داشته باشد.
از دانشگاه شریف تا نوفل لوشاتو
چنان که اشاره شد، سازگارا با ترک تحصیل در اواسط دهه پنجاه شمسی به آمریکا رفت تا در دانشگاه شیکاگو تحصیل کند. در آن جا بود که عضو نهضت آزادی و نیز عضو انجمن اسلامی دانشجویان شده و سرانجام در زمستان سال 57 و در آستانه تحولات منجر به سقوط رژیم پهلوی، به واسطه و توصیه ابراهیم یزدی، که خود ارتباطات گستردهای را با سیاستمداران غربی به هم زده بود، برای انجام «امور خبرنگاری و ترجمه متون» به نوفل لوشاتو اعزام شد و ظاهراً به همین دلیل تحصیلاتش در آمریکا نیز ناتمام ماند.
درباره سازگارا این پرسش مطرح است که اگر برای ادامه تحصیل دانشگاه آریامهر را رها کرده و به آمریکا رفت، چرا تحصیلش در آنجا را نیمه تمام گذاشت و به نوفل لوشاتو آمد؛ در حالی که «تصور بر این بود که مبارزه تا درازمدت ادامه خواهد یافت»؟ آیا او به قصد مبارزه با رژیم شاه از ایران رفته بود؟ مگر پیش از آن در داخل ایران چه مبارزه ای با رژیم شاه انجام داده بود؟
رفتن او به آمریکا، رها کردن تحصیل و آمدن به نوفل لوشاتو به توصیه و حمایت نهضت آزادی و ورودش به ایران در زمره همراهان امام (ره)، در کل، یک روند بسیار مشکوک و احتمالاً برنامهریزی شده برای مقاصد خاصی بوده است. چنان که درباره قطب زاده چنین بود. در دهه هفتاد شمسی یکی از مقامات اطلاعاتی آمریکا گفته بود «ما در ایران نیروهایی (یعنی جاسوسهایی) را داریم که در دهه چهارم زندگی (حدود چهل سالگی) هستند». بررسی رویدادهای سه دهه انقلاب و توجه به عملکرد و رفتار افراد، میتواند نشان دهد که جاسوسانی از این دست چه کسانی بوده و چگونه رفتار کردهاند؛ از جمله برنامههای آنها قطعاً تشکیل حلقههایی از افراد مستعد برای ضربه زدن به نظام بوده است.
این حلقهها با شناسایی مبانی نظام، حمله و هجمه به این مبانی را به راههای گوناگون برنامه ریزی میکردند. مهمترین این مبانی، بازگشت به اسلام ناب و نیز نظریه ولایت فقیه بوده که در طول حیات نظام جمهوری اسلامی بیشترین هجمه و حمله به آنها صورت گرفته است. سازگارا در گفتوگویی با صدای آمریکا انقلاب اسلامی را یک «تراژدی» توصیف میکند و ضمن آنکه نقش بی بدیل حضرت امام خمینی (ره) را در برپایی و رهبری انقلاب بسیار تقلیل میدهد میگوید:
«به نظر من آنچه در انقلاب ١٣٥٧ رخ داد يك تراژدي بود. حركات آقاي احمدينژاد بازگشت به شعارهاي اول انقلاب را در دستور كار خود قرار داده كه مدتهاست آن نظريههاي انقلابي شكست خورده است. اين جريان فاقد يك نظريه مدون و هدفمند است. اگر انقلاب محصول يك نسل انقلابي بود و كادرها و مديران آن توانستند يك انقلاب را با قدرت به پيروزي برسانند، حتي بسياري از آنها تجربه شكست خوردن در يك جنگ را هم ندارند، بلكه مهمترين افتخار آنها زنجيركشي و چماقزني بر سر زنان و دانشجويان و كارگران و اقشار ديگر مردم در يك دهه گذشته است. معمولاً در انقلابها وقتي شكست ميخورند و از اصلاح هم ناتوان ميشوند، گروهي از رهبران فكر ميكنند نظريهها و سياستها بد يا غلط اجرا شده است. لذا ميكوشند با آدمهاي جديد آن سياستها را دوباره تجربه كنند. حال آنكه اشكال از نظريه انقلاب است نه آدمها. ...وقتي انقلابها در اصلاح خود شكست ميخورند، چارهاي ندارند جز اينكه تن به تحولات جديد بدهند. امروز چه بپذيرند چه نپذيرند، ما وارد جمهوري چهارم شدهايم؛ يعني تحولات درون جامعهي ايران و خود انقلاب اين مرحله جديد را به وجود آورده است. اين جمهوري ديگر از جنس جمهوري اسلامي نيست.»
در این تحلیل کینهورزی شخصی وی نسبت به مسئولین نظام کاملاً مشهود است و از آن گذشته، روشن است که او اساساً به اسلام هم به عنوان یک دین کامل نمینگرد زیرا مطابق این تحلیل، اگر بر فرض در جامعه ای که قرار است، بر پایه اسلام اداره شود، اجرای قوانین اسلام موفق نباشد، مشکل از نظریه اسلام است و نه کارگزاران و مجریان. این در واقع ماهیت روشنفکری دینی است. تحلیل سازگارا مبتنی بر همان آموختههای وی از سروش و همفکران اوست که دین را در حد یک نظریه انسان ساخته تلقی کرده و قایل به تبدیل و تأویل آن هستند. طی چنین تبدیل و تأویلی، چیزی به نام اسلام اصیل وجود نخواهد داشت و هر کس در هر زمانی میتواند آن را مناسب با منویات خود تغییر دهد.
8. خرداد 76 و پروژه جامعه
سازگارا در حالی که همچنان در بخش صنعت فعال بود، در حلقه روشنفکران دینی که پروژه ای برای اسلام-زدایی و در واقع سکولاریزه کردن اسلام انقلابی بود قرار گرفت و با مهندس سحابی همسخن شد. این مواضع را به صورت علنی در اظهارات او در سالهایی که به خارج از کشور رفت، میتوان دید که بعداً به آنها خواهیم پرداخت. اما در اینجا روند شکل گیری یکی از سازمانهای تبلیغاتی این گروه، یعنی شرکت جامعه را مرور میکنیم.
محسن سازگارا شرکت جامعه روز را با حمایت تنی چند از همفکرانش راه انداخت تا از انتشار روزنامه جامعه به شکلی سیستماتیک پشتیبانی کند. این طرز کار کردن در فضای مطبوعاتی ایران و به ویژه در بخش غیردولتی سابقه چندانی نداشت و به همین دلیل به نظر میرسد سازمان دهندگان این تشکیلات پیشبینی میکردند که در انتشار روزنامه با مشکل روبهرو خواهند شد و در صورت نداشتن پشتیبانی سازمان یافته، امکان فعالیت مداوم و بمباران تبلیغاتی جامعه را نخواهند یافت. شرکت جامعه در واقع حلقه اصلی روزنامههای زنجیره ای بود و هم حلقه رابط تولیدات فکری حلقه کیان با این روزنامهها.
تحریریه جامعه در بهمن 76 شكل گرفت و در رأس آن، ماشاءالله شمسالواعظین، سردبیر كیان نشست كه دوستانش او را به نام محمود شمس میشناختند. شمسالواعظین با ده سال سابقه سردبیری روزنامه كیهان، حمیدرضا جلاییپور، بدون پیشینهای در مطبوعات که منزل بزرگ پدری اش در قلهك محل جلسات سخنرانی عبدالكریم سروش بود و محمدمحسن سازگارا به عنوان سرمایهگذار اصلی، جامعه را راه انداختند.
سازگارا پیش از انتشار جامعه مؤسسهای مطبوعاتی را اداره میكرد كه از جمله نشریات آن، هفتهنامه آینه بود. بدنه و تحریریه جامعه، تركیبی دوگانه از روزنامهنگارانی بود كه بخشی از آنها روزنامهنگار حرفه ای بودند و بخشی دیگر، سیاسی بودنشان بر مطبوعاتی بودنشان میچربید. تركیب تحریریه جامعه را حسین قندی، استاد روزنامه نگاری در دانشگاه شكل داد كه تجربه ای موفق در سردبیری روزنامه اخبار داشت. دوگانگی سیاسی / حرفه ای در تحریریه جامعه، ناشی از اعمال نظرهای شمس الواعظین و تغییراتی بود كه او در تركیب مورد نظر حسین قندی داد.
در اصول ده گانه جامعه كه شمسالواعظین به عنوان سرمقاله نخستین شماره نوشت توضیح داده شد كه «جامعه بنای آن را ندارد كه به روال دیگر روزنامهها اخبار اصلی صفحه نخست خود را از اظهارات رهبر و مقامات بلندپایه مملكتی» برگزیند، و اگر ناچار به سانسور بخشی از مطلبی باشد، عبارت سانسور شده را با علامت [...] مشخص میكند و حاضر است تریبونی برای «همه جریانها و جناحها» باشد كه دیدگاههای خود را بیان كنند و اگر كسی حاضر به چاپ مقاله اش با نام خود نباشد، آن را با امضای «با مسئولیت سردبیر» چاپ خواهد كرد. هر چند گردانندگان جامعه مدعی بودند مستقل هستند اما این «اصول» هیچ معنی نداشت جز ایجاد تریبونی علیه نظام و برای رانده شدگان از عرصه سیاست.
ادعای استقلال روزنامه جامعه خیلی زود رنگ باخت و مشخص شد که گردانندگان و سرمایه گذاران آن قصدی غیر از آنچه میگویند دارند. «پس از نوروز 77 و با انتشار خبر بازداشت غلامحسین كرباسچی، شهردار وقت تهران جامعه با اینكه خود را روزنامه ای مستقل میخواند، شیوه پرداختنش به ماجرای كرباسچی و تحلیلها و موضع گیریهای آن در این زمینه به گونه ای بود كه از دید خیلی از اهل مطبوعات با موضع مستقل فاصله داشت و حتی در مواردی جامعه را به ارگان هواداران غلامحسین كرباسچی تبدیل كرد». اقدامات بعدی این روزنامه نیز به گونهای بود که منجر به طرح شکایات گوناگون علیه آن در محاکم قضایی شد و سرانجام دادگاه در 30 تیر 1377 رأی به تعطیلی آن داد.
اما سازگارا و حلقه دوستانش بلافاصله روزنامه دیگری با نام توس منتشر کردند که از هر نظر شبیه جامعه بود. این یکی هم مدتی بعد تعطیل شد. وظیفه این روزنامههای زنجیره ای اجرای شکل جدید و پیچیده ای از «ترور» بود. در واقع، روند حذف نیروهای انقلابی که در سالهای اول انقلاب توسط گروهکهای معاند به صورت ترور فیزیکی صورت میگرفت، در دوره جدید به صورت ترور شخصیت و اندیشه دنبال شد. ایراد انواع اتهامات با ابزارهای مختلف (شایعه، طنز، و...) و ترویج اندیشههای غربی ضد دین و ضد ارزشهای انقلابی کلیت این پروژه را شکل میداد. این موضوع را شمسالواعظین نیز در خاطراتش از راهاندازی آن روزنامهها میگوید و یادآوری میکند که «جرقه اولیه انتشار روزنامه جامعه در جلسات چهارشنبههای ماهنامه كیان زده شد که در آنها تعدادی از مولدان اندیشه دینی دور هم جمع میشدند و بحث میكردند؛ مانند آرش نراقی، ابراهیم سلطانی (كه پس از شمس سردبیر كیان شد)، حجاریان، دكتر سروش، محسن كدیور، هادی سمتی، مصطفی تاجزاده، اكبر گنجی، حسین قاضیان، علیرضا علویتبار، حمیدرضا جلاییپور، رضا تهرانی و گاهی هم محسن سازگارا».
از این «روشنفکران دینی»، گنجی و نراقی به تأیید همجنسگرایی تحول فکری پیدا کردند؛ حجاریان و تارجزاده و برخی دیگر در فکر براندازی نرم افتادند؛ سازگارا حقوق بگیر صهیونیستها شد و سروش به انکار وحی برآمد. اکنون روشن است که پروژه روشنفکری دینی چه اهدافی را دنبال میکرد و چگونه در صدد زدن ریشه دین و دینداری و ارزشمداری بود. شمس در همان خاطراتی که برای مریم شبانی تعریف کرده ابعاد دیگری از این پروژه را آشکار نموده و توضیح میدهد که در همان جلسات حلقه میان بود که «مسأله امكان حضور یك جریان جدید اصلاحطلب در عرصه سیاست به بحث گذاشته میشد؛ اما بخش چشمگیری از اعضا، نسبت به ورود حلقه كیان به عرصه فعالیت مستقیم سیاسی و جریانهای سیاسی تردیدهای جدی داشتند و صریحاً مخالف بودند.
در این فضا، آقای سازگارا جرقه راهاندازی یك روزنامه را زدند، ولی از
آنجایی كه بخش قابل توجهی از دوستان حلقه كیان مخالف انتشار یك روزنامه
بودند، آرامآرام مباحث مربوط به ورود به عرصه روزنامهنگاری عمومی در
خارج از حلقه كیان دنبال شد. این جلسات در دفتری در خیابان كریمخانزند
با حضور دكتر سروش، جلاییپور، من و سازگارا برگزار شد تا فضای دمكراتیك
جلسات حلقه كیان حفظ شود و این مسئله گسستهایی را دامن نزند». وی اشاره
میکند که راهاندازی این روزنامه برای «کامل کردن سازمانها و نهادهاای
بود که باید بار اصلاحات را بر دوش میکشیدند» و:
«من با این نگاه
راهاندازی روزنامه را ضروری میدانستم و در این ضرورت، یك مشوق خیلی بزرگ
داشتم كه بسیار برای او احترام قایل بودم: دكتر عبدالكریم سروش و یك مدیر
آماده به كار و دارای سابقه مدیریتی به نام آقای سازگارا و یك جلاییپور
فارغالتحصیل جامعهشناسی سیاسی از دانشگاه لندن كه پای كار بود. من این
سه ضلع مهم را به عنوان روزنامهنگاری كه در آرزوی انتشار روزنامه به سبك
و مدلی آرمانی بود كامل كردم... بدینترتیب طبق گفته هیأت مدیره من
لوكوموتیوران این قطار شدم و آقای سازگارا مسئولیت ساختارسازی آن را بر
عهده گرفت و آقای جلاییپور، مدیریت مسئول و صاحب امتیاز آن شد و در رأس
همه اینها دكتر سروش تئوریپرداز این مجموعه شد.
شمارش معكوس كه آغاز شد، به دكتر سروش گفتم خیلی نگران واكنشهای
احتمالی دوستان روشنفكری دینی هستم و اگر مصالحهای شود تا ما از آن
پتانسیلها در روزنامه جامعه استفاده كنیم، راه این حركت جدید هموارتر
میشود و گامها با اطمینان بیشتر برداشته خواهد شد، اما دكتر سروش تنها
یك جمله به من پاسخ دادند و گفتند: بعدها دوستان به دنبال موفقیتهای
روزنامه جامعه به این قافله خواهند پیوست و نگران نباشید. اما من خیلی
نگران بودم. دكتر سروش حامی ما بود... در این شرایط، آقای گنجی مصاحبهای
با دكتر سروش انجام دادند و سئوال محوری این مصاحبه از دكتر سروش این بود
كه آیا مقتضای روشنفكر دینی بودن، باقی ماندن در محدوده تولید معرفت است
یا در صورت نیاز اجتماعی یك روشنفكر میتواند به عرصههای دیگر هم سر بكشد
و این عرصهها را مدیریت بكند؟
آقایدكتر سروش اما پای را فراتر گذاشت
و گفت كه روشنفكری دینی، میتواند عرصههای دیگر را هم مدیریت كند و لازم
است تا ایدهها تبدیل به نسخه عملی شوند و مردم و افكار عمومی را نسبت به
برتری این ایده مجاب كند.»
شاگردان سروش در پی این «فتوا» برای گرفتن قدرت، یک جنگ روانی وسیع را ترتیب دادند و حتی آن کسانی از حلقه کیان که با فعالیت روزنامه نگاری مخالف بودند به این میدان وارد شدند و آن هم با شدتی تعجب برانگیز:
«به محض انتشار روزنامه جامعه دوستانی كه مخالف ورود جریان روشنفكری دینی به عرصه جامعه بودند به چند دسته تقسیم شدند. هم راه نو را منتشر كردند و هم بعدها صبح امروز را. جناح چپ آنها صبحامروز را منتشر كرد و جناح میانه راه نو را... بخشهای مخالف راهاندازی روزنامه جامعه در میان اعضای حلقه كیان و روشنفكری دینی زمانی به ضرورت انتشار مطبوعات عمومی رسیدند كه ما به زندان افتاده بودیم و آنها احساس كرده بودند كه ظلمی دو چندان به بخشی از پیكرهشان شده است و از موضع پركردن خلأ كه این قافله بیپرچم نماند، به سرعت برای انتشار روزنامههای جایگزین اقدام كردند. انگیزه آنها كاملاً صادقانه و دوستانه بود. ...روزنامه صبحامروز در بستری خاص تعریف شد و به قول آقای عبدی بهعنوان توپخانه اصلاحطلبان شناخته میشد.»
صبح امروز را سعید حجاریان و اکبر گنجی اداره میکردند و حجاریان در آن موقع در مصاحبه ای گفت که هدفشان از راهاندازی صبح امروز، روزنامهنگاری نیست بلکه استفاده از روزنامهنگاری برای مبارزه سیاسی و به دست آوردن قدرت است. در آن زمان، کمتر کسی از مردم میدانست که در پس روزنامههای زنجیره ای، جنگ برای تصاحب قدرت و تداوم این تصاحب در جریان است:
«... من پس از سی شماره از انتشار جامعه یك پیام بسیار محبتآمیز از آقای خاتمی دریافت كردم و یك پیام از عطاءالله مهاجرانی در ستایش این حركت تازه. حتی آقای مهاجرانی در مقام وزیر ارشاد یك شب به دفتر روزنامه آمد و بدین ترتیب، روزنامه جان گرفت و بدون تبدیل شدن به ارگان روشنفكری دینی به كار خود ادامه داد... مهاجرانی به عنوان وزیر ارشاد و سخنگوی دولت از روزنامه ستایش كرد و گفت كه هر كاری درباره روزنامه جامعه دارید مستقیم با شخص من مطرح كنید. احساس ما این بود كه در روحیه آقای مهاجرانی آمادگی برای تكفل ریاستجمهوری بعد از خاتمی وجود دارد و ایشان تلاش دارد تا غیرمستقیم از حركت روزنامه جامعه به مثابه جریان ایدهآل خودش حمایت كند.»
عطاءالله مهاجرانی در پی افشای ماجرای ازدواج پنهانیاش از سیاست کنار کشید و به انگلیس رفت و در یک ویلای پانصد هزار پوندی سکونت گزید و به تدریس و تحقیق در دانشگاه... سرگرم شد. شمس در این خاطرات ذکری هم از وضعیت مالی روزنامه جامعه میکند و مدعی میشود که با سرمایه 27 میلیون تومان آن را راه انداختند. اما در همین مصاحبه میگوید وزیر ارشاد وقت با اختصاص کاغذ دولتی از انتشار روزنامه حمایت میکرد که البته بعداً معلوم شد این کار را احمد بورقانی و عیسی سحرخیز و به ظن قوی با دستور مهاجرانی انجام داده بودند.
احمد بورقانی در اعتراض به توقیف روزنامههای زنجیرهای از سمتش کناره گرفت و سحرخیز در پی ماجرای روزنامه زن و شکایت مدعی العموم، محاکمه و محکوم و منفصل از خدمات دولتی شد و بعدها به صف اپوزیسیون ضد نظام پیوست (سحرخیز یکی از عوامل اجرایی حلقه کیان بوده و گفته میشود نشریه اینترنتی پیک نت را اداره میکند؛ پیک نت یکی از سایتهایی است که در انتشار شایعات ضدنظام کاملاً همسو با سیاستهای مؤسسه امریکن اینترپرایز عمل کرده و از جمله هتاکترین سایتها به دین و به ویژه اسلام و انقلاب به شمار میآید).
این شمایی کلی از وضع افرادی بود که در حلقه کیان حضور داشتند و یا با
آن مرتبط بودند. سازگارا در این فضا و با این افراد برای پیاده کردن
ایدهها و تزهای روشنفکری دینی همکاری میکرد. شکست این پروژه باعث شد تا
این حلقه فروپاشیده و هر یک از اعضای آن در سطحی دیگر برنامههای خود و
ایدههای استاد خود را دنبال کنند. در این میان، سازگارا که از طرف دستگاه
قضایی بازداشت و محاکمه و زندانی شده بود، دست به اعتصاب غذا زد تا توجه
محافل جهانی را به خود جلب کند. پس از این کار و آزادی از زندان، ادامه
حضور خود را در کشور امکان پذیر ندید و راهی غرب شد.
9. از «شهادت» کشمیری تا جامعه مدنی بدون ولایت فقیه
آیا سازگارا یک اصلاحطلب و خواهان سهمی از قدرت و جایی در حکومت بوده است؟ در فعالیتهای سیاسی قطعاً نخستین هدف، کسب قدرت (مستقیم یا غیرمستقیم) است؛ اما در مورد سازگارا و امثال او، که در چهارچوب پروژه روشنفکری دینی دست به فعالیت سیاسی زده و اشغال بالاترین بخش هرم قدرت را هدف قرار دادهاند، طرح این پرسش جدیتر و پاسخ آن پیچیدهتر است. پیچیدگی موضوع از آنجاست که روشنفکری دینی در پی جداسازی دین از سیاست است تا دین را در محدوده فرد محبوس کرده و عقل را جایگزین شرع نماید. خودِ این فرایند، سیاسی است. اگر روشنفکری دینی را نحلهای فکری در چهارچوب دین بدانیم، نتیجه این خواهد بود که روشنفکران دینی فعالیت سیاسی میکنند و در واقع دین آنها هم از سیاست جدا نیست.
اگر روشنفکری دینی را نحلهای فکری بدانیم که دین را هم به عنوان یک موضوع تفکر شامل میشود، در این صورت روشنفکران دینی فعالانی سیاسی یا اجتماعی هستند که از دین استفاده ابزاری میکنند. این تناقض را تا به حال این گروه نتوانستهاند حل کنند و به طریق اولی، اساساً «روشنفکری دینی» ترکیبی اشتباه است. روشنفکری به معنای خاص آن هیچ قیدی را برنمیتابد. چسباندن قید دینی به آن برای فریب دادن افکار عمومی است تا اندیشههای التقاطی و حتی ضد دین را با برچسب دین ترویج نمایند و از حساسیت اذهان و افکار نسبت به آن اندیشهها بکاهند و این همان ایده «مذهب علیه مذهب» است. بسیار معنادار است که اغلب قریب به اتفاق این «روشنفکران دینی» مورد استقبال غرب و به ویژه انگلیس که سابقه طولانی در اسلام ستیزی و فرقه سازی دارد، میباشند.
حضور همه گروههای سیاسی در کشور و فعالیت سیاسی و نه نظامی، از طرحهایی بود که در اوایل انقلاب ارایه شد، سازگارا در تهیه آن نقش داشت. بنا بر این طرح، گروههای گوناگون، در صورتی که سلاحهای در اختیار خود را تحویل میدادند، میتوانستند به فعالیت و رقابت سیاسی ادامه دهند. هدف این طرح چنان که سازگارا بعدها در خارج کشور گفت، این بود که از برخورد تند میان این گروهها و نیروهای انقلابی مدافع نظام جلوگیری شود. چنین اتفاقی نیفتاد و گروهکهای مزبور دست به سلاح بردند و قصد براندازی مسلحانه کردند و به دنبال آن، نیروهای انقلاب هم با آنها برخورد نمودند که به قلع و قمع و فرار اعضای گروهکها انجامید. سیر وقایع آن روزها نشان داد که اساساً گروهکهای مسلح و غیرمسلحی که نظام جمهوری اسلامی را قبول نداشتند، وابستگی عمیقی به بیگانگان داشته و با جامعه ایران و باورهای اسلامی مردم بسی بیگانه بودند.
گذشته از اینکه سازگارا هیچ گاه حاضر نشده واقعیت آن دوران را بگوید و اعلام کند که آن گروهکها حتی پیش از اقدام مسلحانه علنی برای براندازی نظام چه جنایاتی را مرتکب شده بودند و تحمل وجود آنها خیانت به مردم بود، طرح حضور و فعالیت سیاسی آنها را در کشور در سالهای بعد دنبال کرد. وابستگی او به نهضت آزادی، گرایش به افکار التقاطی و همکاری درازمدت و عمیق با کسانی همچون بهزاد نبوی (که سابقه وابستگی و تعلق خاطر شدید به سازمان مجاهدین خلق دارد) و کشمیری (که عضو منافقین و عامل اصلی انفجار نخست وزیری بود) و یا عطیانفر که سابقه وابستگی او به جریان نفاق هم آشکار است، نشانههایی هستند دالّ بر تمایل به تغییر ساختار نظام جمهوری اسلامی. این تمایل از همان آغاز در وی وجود داشته و بعداً در دوره اصلاحات، تا موقعی که در داخل کشور بود بروز مقطعی و مهارشده داشت و سپس در خارج کشور کاملاً علنی شد.
درباره سازگارا، باید گفت که وی در یک مقطع از ادامه فعالیت سیاسی در حکومت کنار کشید و وارد حوزه صنعت شد. این دوره همزمان بود با حضور و ارتباط او با حلقه کیان. احتمال زیادی میتوان داد که وی با توجه به مظنونیتی که در زمینه دست داشتن در انفجار مقر نخست وزیری به وی وجود داشت، در پی این بود تا فرا رسیدن موقع مناسب در بخشهای کمتر سیاسی حضور داشته باشد و بخش صنعت که با تخصص دانشگاهی او سازگار بود و کسی مانند بهزاد نبوی هم میتوانست حمایتش کند، بهترین گزینه تشخیص داده شد.
در این مقطع بود که زمینه مالی راهاندازی شرکت جامعه روز هم به عنوان بازوی رسانه ای اصلاح طلبان فراهم شد. در واقع، با دقت در فعالیتهای سازگارا و همفکرانش در این مقطع، میتوان دریافت که پروژه اصلاحات اصلاً برای اصلاح ـ به مفهوم درست آن یعنی بهتر کردن وضعیت یا ساختار موجود ـ نبود بلکه هدف آن تغییر ساختار و تعبیه افراد مورد نظر در آن بود. از این زاویه میتوان نتیجه گرفت که هدف سازگارا و همفکران او این نبوده که در نظام و حکومت جایگاه و سهمی داشته باشند بلکه آنها اساساً خواهان تغییر بنیادی نظام بوده و چنان که بارها اعلام کردهاند، در پی تبدیل جمهوری اسلامی به یک جمهوری لیبرالیستی هستند. اینها را میتوان براندازان قدرت طلب عنوان داد که وجود نظام جمهوری اسلامی را برنمیتابند.
10. در زندان
با روی کار آمدن محمد خاتمی و راه افتادن روزنامههای زنجیرهای، سازگارا مدیرعامل روزنامه جامعه شد و با بسته شدن جامعه، راهی توس و پس از آن به زندان محکوم شد که به خاطر ناراحتی قلبی به زندان نرفت. بعداً دو بار زندانی شد که بار دوم دست به اعتصاب غذای شصت و پنج روزه زد و به دلیل مشکلات جسمی ناشی از این کار، آزاد شد. پس از این ماجراها، برای معالجه به انگلستان رفت در حالی که در ایران محکوم به یک سال زندان شده بود. وی اعلام کرد به محض انجام معالجات و عمل جراحی راهی کشور خواهد شد و باز هم در اعتراض به حکم دادگاه، دست به اعتصاب غذا و دارو خواهد زد.
در سال 84 وكیل مدافع محسن سازگارا اعلام کرد که شعبه 26 دادگاه انقلاب، وی را به شش سال حبس محكوم كرده است. وی گفت كه حكم موكلش تاكنون به وی ابلاغ نشده و به گفته مسئولان قضائی به واسطه آنكه سازگارا هماکنون در ایران نیست، حكم صادره به صورت آگهی در روزنامهها منتشر میشود.