پارسال یک ساعت با حاجی فیروزها بودم...دیدم از اصول نانوشته لوطی های قدیم سر در می آوردند...
یکجاهایی با هم کتک کاری شان شد...
بنازم به بازویت که نیامدی گفتمان کنیم...
روی ریتم ها و نوستالژی های قدیمی سوار بودند...گاهی به بعضی ها رشوه می دادند ...یکی شان می گفت وضع پدرش خوب است و برای اینکه مردم را شاد کند خودش را سیاه کرده...
که هر صدتا ماشین یکی راننده اش پیاده شود بیاید قر بدهد با او...
یکی می خواست برای مادرش یک لباس خوشگل بخرد...چهل پنجاه تومنی درآمد داشتند...
عاشق چراغ قرمز بودند.....
منبع:
وبلاگ کامران نجف زاده