عصر ایران؛ بانو بیدرانی - در نیمۀ دوم قرن نوزدهم، زمانی که شهرهای اروپا زیر فشار بیماریهای مرموز خم شده بودند و پزشکان در میان گمانههای قدیمی سرگردان میماندند، مردی از غرب آلمان آرامآرام مسیر علم را تغییر داد: روبرت کوخ، پزشکی روستایی که بهجای تکیه بر نظریهها، سرش را پایین انداخت و به میکروسکوپ خیره شد؛ آنهم در دورهای که هنوز بسیاری، بیماریها را نتیجهٔ "هواهای بد" و "بخارهای آلوده" میدانستند.
کوخ از آن دست دانشمندانی بود که جهانشان نه در سالنهای آکادمیک، بلکه در آزمایشگاههای کوچک، اتاقهای سرد و میزهای چوبی شکل میگرفت. زندگیاش سرشار از صبر و وسواس بود، و همین خلقوخوی کمحرف و دقیق، او را به یکی از مؤثرترین چهرههای علم پزشکی تبدیل کرد.
روبرت کوخ در سال ۱۸۴۳ در شهری کوچک به نام کلاوستال به دنیا آمد. پدرش یک مهندس معدن بود و خانوادهاش از طبقهٔ متوسط و سختکوش جامعه محسوب میشدند. کودکی کوخ، برخلاف بسیاری از نابغههای تاریخ، نه عجیبوغریب بود و نه نشانهای از نبوغ زودرس داشت. اما یک ویژگی همیشه همراهش بود: شکیبایی. سالها بعد، همین شکیبایی در کارهای آزمایشگاهی، تفاوت میان او و دیگران را رقم زد.
او پزشکی را در گوتینگن خواند، اما مسیر حرفهایاش با رویاهای بزرگ آغاز نشد. بهعنوان یک پزشک محلی، در روستاهای پروس به درمان بیماران مشغول شد؛ بیمارانی که با بیماریهای واگیر، تبها و عفونتهایی میآمدند که هیچکس علت دقیقشان را نمیدانست. همه چیز گویی به "تقدیر" بسته بود، نه به علت و معلول.
با آغاز دههٔ ۱۸۷۰، کوخ وسیلهای پیدا کرد که زندگیاش را تغییر داد: میکروسکوپ. دستگاهی که آن زمان ابزار اصلی دانشمندان نبود و بسیاری از پزشکان حتی آن را بهکار نمیبردند، برای کوخ تبدیل شد به دریچهای به جهان پنهان. او بهدنبال قانون میگشت، قاعدهای محکم که نشان دهد بیماریها از کجا میآیند و چگونه گسترش مییابند. در اتاق کوچکی در ویلهمسهافن، روی میز چوبی سادهای که خودش ساخته بود، شروع کرد به آمادهسازی نمونهها، رنگآمیزی سلولها و تلاش برای یافتن "عامل بیماری".
نقطهٔ عطف زندگی کوخ در سال ۱۸۶۷ رقم خورد؛ زمانی که توانست باکتری عامل سیاهزخم را جدا و زیر میکروسکوپ آشکار کند. سیاهزخم آن روزها بلای جان دامداران و کشاورزان بود و تلفات گستردهای ایجاد میکرد. کوخ اولین کسی بود که با روشهای تجربیِ دقیق، نشان داد که یک باکتری مشخص، بیماری مشخصی ایجاد میکند. این کشف نه فقط پاسخ یک سؤال قدیمی را داد، بلکه "شیوهٔ علمیِ بررسی بیماری" را متحول کرد.
او اصولی تدوین کرد که بعدها به "قواعد کوخ" مشهور شد؛ اصولی که تا امروز هم ستون اصلی تشخیص عوامل عفونیاند: اینکه برای اثبات رابطهٔ یک میکروب با بیماری، باید آن میکروب را جدا کرد، در محیط کشت داد، دوباره وارد بدن موجود زنده کرد و همان علائم را دید. این رویکرد، پزشکی را از حدس و گمان به قلمرو آزمایش و اثبات برد.
چند سال بعد، کوخ دوباره جهان علمی را تکان داد. در دههٔ ۱۸۸۰، سل بزرگترین کابوس اروپا بود. هر سال صدها هزار نفر از این بیماری جان میباختند و پزشکان، دستان خالی خود را در برابر آن پنهان میکردند. سل نه مثل طاعون ناگهانی و انفجاری بود، نه مانند آبله وحشی و آشکار. آرام، تدریجی و بیرحم پیش میرفت و خانوادهها را از درون میفرسود. به همین دلیل آن را "قاتل بیصدا" نامیده بودند. کوخ در سال ۱۸۸۲ در انجمن فیزیولوژی برلین ایستاد و اعلام کرد باکتری عامل سل را یافته است: مایکوباکتریوم توبرکلوزیس. سخنرانیاش تنها یک لحظهٔ علمی نبود؛ لحظهای بود که برای نخستین بار انسان توانست دشمنی را که قرنها در سکوت آدم میکشت، زیر میکروسکوپ به دام بیندازد.
شیوهٔ کار کوخ در آن پژوهش بهاندازهٔ کشفش مهم بود: او روشی برای رنگآمیزی این باکتری کشف کرد که امکان مشاهدهٔ آن را فراهم میکرد. این روش بعدها تکامل پیدا کرد و هنوز هم در آزمایشگاهها بهکار میرود. این دقت و خلاقیت، کوخ را تبدیل کرد به بنیانگذار باکتریولوژی مدرن؛ دانشی که وابسته به مشاهدهٔ مستقیم، محیطهای کشت، روشهای استریل و تکرارپذیری بود.
اما زندگی کوخ فقط پیروزی نبود. او در سال ۱۸۹۰ با ارائهٔ "توبرکولین"، مادهای که تصور میکرد مایۀ درمان سل است، با بحران بزرگی مواجه شد. توبرکولین به جای درمان، باعث وخامت حال بیماران میشد و حملات تندی علیه او شکل گرفت. بسیاری گفتند که او بخشی از اعتبارش را از دست داده است. اما کوخ در عین سکوت، به مسیر علمیاش ادامه داد و توبرکولین چند سال بعد نقشی اساسی در تشخیص سل پیدا کرد. تاریخ نشان داد که گرچه کوخ در داوری اولیهاش اشتباه کرده بود، اما نگاهش هرگز از علم جدا نشده بود.
اواخر قرن نوزدهم، دوران رقابتهای بزرگ علمی بود؛ بویژه رقابت میان کوخ و لویی پاستور. این رقابت گاه علمی و گاه ملی بود؛ آلمان و فرانسه پس از جنگ ۱۸۷۰ هنوز درگیر تنشهای عمیق بودند و هر کشف علمی رنگ و بوی رقابتی داشت. کوخ و پاستور از دو مدرسهٔ فکری متفاوت میآمدند: پاستور شیمیدان بود و نگاهش به بیماریها بیشتر از منظر فرایندهای زیستی و ایمنیشناسی، و کوخ پزشک و تجربیکاری دقیق با تمرکز بر مشاهدهٔ میکروسکوپی.
اختلاف میان این دو دانشمند بویژه در مورد بیماری سیاهزخم و واکسنها شدت گرفت. اما با گذر زمان، هر دو مسیرشان به هم پیوست: میکروبهایی که کوخ کشف میکرد، پایهٔ کار واکسنسازی و نظریههای پاستور میشدند، و واکسنهایی که پاستور طراحی میکرد، بر دانش باکتریولوژی کوخ تکیه داشت. تاریخ، گاهی همینقدر زیباست؛ رقیبانی که ناخواسته یکدیگر را کامل میکنند.
در دو دهۀ پایانی قرن نوزدهم، کوخ وارد مرحلهٔ تازهای از زندگی شد: سفرهای علمی به شرق. او به مصر رفت تا بیماری وبا را بررسی کند، و سپس به هند سفر کرد؛ جایی که وبا همچنان آدم میکشت و مردم در فقر و ازدحام میزیستند. کوخ، برخلاف بسیاری از دانشمندان اروپایی، نگاه استعمارگرانه نداشت. او با حساسیت انسانی بالایی گزارشهایی نوشت که در آنها به ریشههای اجتماعیِ بیماریها اشاره کرده بود: فقر، آبهای آلوده، و بیبرنامگی دولتهای محلی. هرچند برخی حرفهایش رنگ و بوی "پزشکی استعماری" داشت؛ چون در زمانهای مینوشت که اروپا بر جهان مسلط بود؛ اما در هر حال، او از معدود افرادی بود که در گزارشهای رسمی، از فقر مردم یاد میکرد و بر ضرورت فقرزدایی از زندگی مردم هندوستان برای ارتقای سطح بهداشت و سلامت آنها تاکید میکرد.
سفر به مصر، 1884
کشف عامل وبا یکی از مهمترین دستاوردهای کوخ بود. او نشان داد که این بیماری توسط باکتری خمیدهای بهنام "ویبریو کلرا" ایجاد میشود و انتشار آن وابسته به آب آلوده است. این کشف، مبنای اصلاحات بهداشتی گستردهای در اروپا شد و نگاه به بیماریهای واگیر را برای همیشه تغییر داد.
در سال ۱۹۰۵، کوخ بابت کشف عامل سل و کارهای بنیادینش در بیماریهای عفونی، جایزهٔ نوبل پزشکی را دریافت کرد. آن روزها با وجود شهرت جهانی، او همچنان فردی کمحرف، آرام و متواضع بود. نه شبیه دانشمندانی که خودشان را در مرکز توجه قرار میدهند و نه شبیه سیاستمدارانی که برای دیده شدن میجنگند. بهجای آنکه از جایزه هیجانزده شود، مانند همیشه به سفرهای علمیاش ادامه داد و روی بیماری خواب و مالاریا کار کرد.
سالهای پایانی عمرش را بیشتر به مطالعه، سفر و کارهای سازماندهی علمی گذراند. در ۱۹۱۰، در سن ۶۷ سالگی، در آرامش از دنیا رفت. میراثی که باقی گذاشت، بخش مهمی از "دستاوردهای بشریت" محسوب میشود. او پایهگذاری بود که جهان پزشکی امروز، از تشخیص تا درمان، بر دوش او ایستاده است.
زندگی روبرت کوخ نشان داد حتی یک پزشک روستایی میتواند با دقت، پشتکار و نگاه تجربی، جهانی را تغییر دهد. او ثابت کرد بیماریهایی که روزگاری به تقدیر و باورهای مبهم نسبت داده میشدند، قابل فهم و قابل مهارند. با کار او، جهان نامرئی و ناشناختهٔ میکروبها روشن شد و انسان برای نخستینبار توانست در برابر دشمنان ریز اما مرگبارش سلاحی علمی بسازد.
کوخ بیش از آنکه یک نابغهٔ لحظهای باشد، نمادِ تلاش آهسته و باور به "روش علمی" بود. و شاید همین آرامش و سختکوشیِ خاموش اوست که باعث شد نامش تا امروز، کنار پاستور و دیگر قهرمانان علم پزشکی، همچنان بدرخشد.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر