۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۱:۲۹
فیلم بیشتر »»
کد ۱۲۱۳۷۲

یادداشت حمیدرضا صدر/ دایره درد

دلم برای برانکو تنگ شده. یادمان هست چه آرام و با صلابت ما را به جام جهانی برد؟ یادمان هست چگونه با تفرعن مقوایی او را آزار دادیم و از آزار دادنش لذت بردیم؟ یادمان هست با نیش‌هایمان چقدر شکنجه‌اش دادیم؟
رجا: "کابوس سقوط به اعماق تاریک فوتبالی ریخت و پاش کن و بی اعتنا به فرهنگ، بی اعتنا به عشق مردم... حالا هم افشین قطبی را شکنجه می‌دهیم. حالا هم خود را آماده پرداختن قیمت بی رحمی‌مان می‌کنیم."شبکه ایران - حمید رضا صدر - آخرین باری که نمایش خوبی از تیم ملی ایران دیدیم کی بود؟ کجا بود؟ همه چیز چقدر در دوردست ها بسر می‌برند. چقدر در دل خاطرات روایی شده. یادمان هست مسابقات مقدماتی جام جهانی را کی آغاز کردیم ؟  یادمان هست چه آرزوهایی داشتیم؟ اکنون به کجا رسیده ایم؟

فدراسیون فوتبال از آغاز مسابقات مقدماتی جام جهانی ما را به سفری نامتعارف و چند پاره کشید. آنچه با انتخاب یک مربی اروپایی قدیمی و باتجربه در سطح ملی (خاویر کلمنته) آغاز شد به انتخاب یک مربی بی تجربه در سطح ملی (علی دایی) انجامید. با ورود بی سرانجام یک مربی سنتی، که ادعا می‌کرد فوتبال و فرهنگ ما را می‌شناسد (محمد مایلی کهن) ادامه یافت و سپس به یک مربی امروزی از نوع امریکایی‌اش، که همه پدیده‌های این مرز و بوم برایش تازگی داشت و دارد (افشین قطبی) دل بست. از این سیاهه دو نفر روی نیمکت نشستند (دایی و قطبی).

اما به رغم همه تفاوت‌های ظاهری این دو، تیم ملی تغییر ناپذیر باقی ماند؛ تیمی با توانایی جسمی اندک و رویکردی به شدت خنثی و بی تفاوت. دیگر کسی واژه‌های تکراری ورزش ایران یعنی «غیرت» و «حمیت» را تکرار هم نمی‌کرد. نه برای آن تیم و نه برای این تیم.

دیدارها یک به یک سپری شدند و تیم فارغ از تب و تاب صعود یک نمایش قابل قبول هم ارائه نداد، حتی یک بازی برای جای دادن در صندوقچه خاطره‌ها. در چهره بازیکنانمان شور مبارزه نیافتیم.  در نگاهشان برقی برای چنگ زدن به افتخار ندیدیم. همکاری گروهی  محو شده و نشانی از حرکات غریزی هم نبود. تیم علی دایی را با خونسردی آمیخته به لاقیدی به خاطر سپردیم، با  نفوذهای بی ثمر مدافعان و سردرگمی مهاجمان. مهم نبود که علی دایی در فاصله مسابقات مقدماتی جام جهانی ۱۹۹۴ تا ۲۰۰۶ رکورد به ثمر رساندن ۳۵ گل را ثبت کرده بود، مردان او نمی‌توانستند دروازه ها را باز کنند، نمی‌توانستند از ته دل بجنگند. ما گام به گام به ورطه حذف نزدیک شدیم، نزدیک و نزدیکتر. همه می‌دانستیم آن تیم خونسرد  ما را به کرانه آرامی نمی‌رساند. می‌دانستیم ما را با بی تفاوتی اش به  لبه پرتگاه سقوط  می‌کشاند و کشاند.

آن بعد از ظهر نکبتی در استادیوم آزادی در یادمان لانه کرد. همان بعد از ظهری که با نزدیک به یکصد هزار تماشاگر پرشور مغلوب حریفی شدیم که با دلشوره سقوط برابرش به میدان رفتیم، همان عربستان همیشگی. بعد از ظهری که سقوط کردیم و اشک ریختیم. بعد از ظهری که مسعود شجاعی دروازه آنها را گشود ولی دو گل پی در پی همه چیز را به کابوس تلخی بدل ساخت، خیلی تلخ. نام نائف هزازی و اسامه الحربی را زیر لب زمزمه کردیم. دو نفری که آن دو گل را زدند و روی چمن سبز آزادی به پایکوبی پرداختند. به پایکوبی پرداختند و دلمان را سوزاندند.
 

در آن بعد از ظهر نکبتی جمله‌های علی دایی در گوش‌هایمان زنگ می‌زد «... ما صد در صد پا به جام جهانی  خواهیم گذاشت.» علی دایی به عنوان بازیکنی که در دانشگاه شریف تحصیل کرده و با پیراهن بایرن مونیخ به میدان رفته بود تا چه حد به ادعایش اعتقاد داشت؟  آیا مفهوم ریاضی یا حتی نمادین «صد در صد» (یعنی رقیبی نمی‌تواند مانع صعود ما شود) را درک نمی‌کرد؟ آیا بیاد نمی‌آورد همان شبی که درفینال لیگ قهرمانان اروپا در نوکمپ روی نیمکت بایرن نشسته بود و همه خود را برای بالا بردن جام قهرمانی آماده می‌کردند ، الیورکان دو گل پی در پی طی سه دقیقه پایانی از منچستر یونایتد دریافت کرد تا بایرن یک-2 سقوط کند؟

آنچه در تیم ساخته و پرداخته علی دایی جاری بود در مجموعه افشین قطبی هم تکرار شد. مردان قطبی تا حوالی دقیقه شصت نمایشی قابل قبول، هر چند بی زهر، ارائه دادند و سپس مسیر نزولی را پیمودند. مردان دایی طی دو بازی پی درپی دروازه کره جنوبی و عربستان را گشودند، ولی نتوانستند اندوخته خود را حفظ کنند. این سناریو، منتها بدون زدن گل، برابر کره شمالی هم تکرار شد. مردان قطبی در نیمه اول دروازه کره شمالی را تهدید کردند ولی در 30 دقیقه پایانی مقهور حریف شدند. هافبک دفاعی برای رویارویی با حریف در دسترس نبود و بازیکن سریعی برای کاهش فشار  حریف به چشم نمی‌خورد. چارچوب دروازه حریف مثل همیشه گم شده بود. اکنون به دشواری آخرین گلی که مهاجمان ما زده اند را به یاد می‌آوریم؟ هر دو گل ما در سه دیدار آخر توسط دو مرد میانی زده شدند، با دو ضربه از پشت محوطه جریمه.
 

نیمکت خالی بی پشتوانه قطبی تفاوت چندانی با نیمکت  بی روح دایی نداشت؛ آنچه در تعویض‌های هاشمیان با خلیلی و سپس خلیلی با معدنچی در دقایق پایانی  برابر کره شمالی عیان بود. در آن لحظات دریافتیم فوتبال ما چه مسیر نزولی را پیموده. دریافتیم عروسی به کوچه ما نخواهد آمد. دریافتیم بیگانگی مفرط جاری در تیم، بازتابنده سردرگمی ورزش ما است...کره جنوبی و ژاپن همان شبی راهی رقابت‌های نهایی جام جهانی شدند که ما در حسرت به ثمر رساندن یک گل در پیونگ یانگ سوختیم. راهیابی کره برای هفتمین بار پیاپی به مسابقات جام جهانی بازگو کننده در جا زدن ما بود و چه غم انگیز.

فلاش بک

در پاییز 1997 چه حوادثی توجه جهانیان را جلب کرد؟  سرقت هفده میلیون دلاری از بانک لومیس فراگو در کارولینا شمالی؟ قتل عام چهل و سه نفر در الجزایر؟ خاکسپاری بقایای جسد ارنستو چه‌گوارا در سانتا کلارای کوبا؟ محروم شدن مایکل شوماخر به دلیل تخلف حین مسابقه؟ ولی پاییز 1997 برای ایرانیان با نبرد پرشور برابر استرالیا در آخرین مسابقه برای راهیابی به جام جهانی  فرانسه گره خورد. با کسب جواز راهیابی به جام جهانی. با انفجار شادی در سراسر کشور.
 

ایران در نخستین مرحله گروهی سی و نه گل به قرقیزستان، مالدیو و سوریه زد و فقط 3 گل دریافت کرد که رکوردی به شمار می‌رفت اما در مرحله دوم گروهی با عربستان همگروه شد. تیم در میدان تداوم نداشت ؛ گاهی خوب بود مثل پیروزی 2-4 در زمین چین، گاهی بد مثل تساوی بدون گل با کویت در تهران. تساوی یک-یک با عربستان در تهران کار را دشوار کرد. قبول گل دیرهنگام دقیقه‌ 88 در ریاض و باخت به عربستان دردآور بود. ولی شکست صفر-2 برابر قطر در دوحه، در حالی‌ که تساوی تیم را راهی جام ‌جهانی می‌کرد تلخ بود. تلخ تر از شکست قطر پیروزی عربستان در دوحه مقابل قطر بود میزبان در حالی باخت که ایران تنها تیمی بود که استراحت داشت تا عربستان بار دیگر راهی جام جهانی شود. ژاپن و کره جنوبی هم از آن سوی آسیا جواز سفر به فرانسه را کسب کردند. کره جنوبی تیم اول گروه شد و ژاپن در مالزی 3-2 مقابل ایران پیروز شد و مسافر پاریس. مسافران همیشگی آسیا رفتند و برای ایران آخرین بازی در ایستگاه مرحله پلی اف برابر نماینده اقیانوسیه خودنمایی کرد. ایران ذره ‌به ‌ذره به لبه‌ پرتگاه رانده شده بود.
 

قصه تیم ملی با کمدی تعویض‌های پیاپی مربی تیم ملی درآمیخت. در فاصله‌ آغاز مسابقات مقدماتی تا آغاز مسابقات نهایی چهار مربی در تیم ملی جا به ‌جا شدند. محمد مایلی‌ کهن تیم را در مرحله مقدماتی روانه میدان کرد. در آخرین روزهای آن مرحله جایش را به والدیر ویرا مربی ناآشنای برزیلی داد. سپس تومیسلاو ایویچ که کروات بود جای ویرا را گرفت و سرانجام جلال طالبی جای ایویچ در مسابقات نهایی جام جهانی روی نیمکت رهبری نشست. رییس فدراسیون فوتبال از داریوش مصطفوی به محسن صفایی‌ فراهانی در همان برهه انجام پذیرفت. با این وصف مردم هنوز رویای راهیابی به جام جهانی را فراموش نکرده بودند. هنوز امیدوار بودند. استرالیا در ایستگاه آخر انتظار ایران را می‌کشید. یک رقیب دیرآشنای دیگر.

تری ونبلز، مربی نام آشنای انگلیس، قول داده بود کانگوروها را راهی فرانسه کند. تیم او در مرحله مقدماتی همه حریفانش را با کسب چهارده پیروزی پی در پی از سر راه برداشته بود. تیم او در جام کنفدراسیون‌های 1997 به دیدار نهایی راه یافته و فقط برابر برزیل سر تعظیم فرو آورده بود. تاریخ پس از نزدیک به ربع قرن برای ما و استرالیایی‌ها تکرار می‌شد و درام غریبی در راه بود. استرالیایی‌ها در تهران یک گل به ‌ثمر رساندند و خداداد عزیزی، بازیکنی که پیش از آن علی پروین، مربی قبلی تیم ملی، هرگز به او روی خوش نشان نداده بود و مایلی‌کهن هم در قرار دادن او در ترکیب تیم تردید داشت، بازی را به تساوی کشاند تا بارقه امید به صعود بر دل‌ها تابیده شود. هزاران نفر در ملبورن آماده‌ گرفتن جشن ورود استرالیا به جام‌ جهانی بودند که تیم ایران به ‌رهبری و‌یرای برزیلی سفر طولانی اش را برای برگزاری دیدار برگشت آغاز کرد. سفری لبالب از تردید و دلشوره.
 

نبرد ملبورن نبرد تاریخی فوتبال ایران شد. نبرد ملبورن در هشتم آذر 1376، در استادیوم  MCG پرتب وتاب ترین خاطره ایرانیان آن عصر شد. بدون آنکه تیم ایران خوب بازی کند. بدون آنکه سیستم روشنی را پی بگیرد. بدون آنکه هماهنگی در تیم جاری باشد. ویرا پس از پایان بازی گفت «نشسته بودم و دعا می‌خواندم.» بازیکنان غریزی بازی کردند و بازی غریزی سناریوی پرتب و تابی را رقم زد.

استرالیایی‌ها برابر هشتاد و پنج هزار طرفدار سرگیجه‌آور آغاز کردند. استرالیایی‌ها می‌توانستند در 20 دقیقه آغازین به سه گل دست یابند. استرالیا با ضربه هری کیول در دقیقه ۳۲ گل اول را زد و با ضربه اولیور ویدمار بلافاصله پس از آغاز نیمه دوم گل دوم را. استرالیایی‌ها مارک بوسنیچ را درون دروازه داشتند، سنگربان بزرگ استون ویلا در لیگ برتر انگلیس. کسی که فصل پیش عنوان بهترین دروازه بان لیگ برتر را بدست آورده بود. کسی که فصل بعد راهی منچستر یونایتد می‌شد. استرالیایی‌ها یک اوباش هم داشتند که به عابدزاده حمله کرد. پس از حمله او بود که چهار دقیقه باور نکردنی فرا رسید. کریم باقری در دقیقه 71 دروازه استرالیا را گشود. ولی رویای راهی شدن به جام‌جهانی کماکان دور از دسترس به نظر می‌رسید. ما به یک گل دیگر نیاز داشتیم. آن گل بسان هدیه آسمانی به تیم ملی ما تقدیم شد. خداداد عزیزی در دقیقه  75 با پاس عمقی علی دایی از قلب دفاع استرالیا به جلو تاخت.

جلو رفت و جلوتر. رودرروی بوسنیچ قرار گرفت؛ برابر سنگربان بزرگ استون ویلا. برابر دروازه بانی که  ضربه‌ بغل پای او را مهار نکرد. توپ از کنار دستان بوسنیچ بر زمین غلتید و رفت. رفت و رفت و بر تور بوسه زد. تساوی 2-2 به دلیل گل زده در خانه حریف مترادف با صعود ایران به جام جهانی بود. استرالیایی‌ها بخت خود را لعنت کردند و آن دیدار را تراژیک ترین مسابقه تاریخ فوتبال خود خواندند. فضای استادیوم پس از سوت پایان به نقل از یکی از نشریات ملبورن بسان یک گورستان شده بود.
 

آن دیدار و آن ضربه‌ خداداد عزیزی فصل شیرین ورزش پس از انقلاب بود. میلیون‌ها نفر در سراسر ایران به کوچه و خیابان‌ها ریختند و به جشن و پایکوبی پرداختند. شادی بی‌ حصر مردم بیش از هر چیز، نمایشگر توفیق خود آنان بود.

با این وصف نام بازیکنان آن دیدار در یادها برجای ‌ماند: احمدرضا عابدزاده  درون دروازه که کاپیتان هم به شمار می‌رفت، نعیم سعداوی (ابراهیم تهامی70 )، (علی اکبر استاد اسدی84 )، محمد خاکپور، افشین پیروانی، مهدی پاشازاده، حمید استیلی، کریم باقری، مهدی مهدوی‌کیا، رضا شاهرودی (علیرضا منصوریان 52)، خداداد عزیزی و علی دایی.

وقتی بی مهر بودیم

دلم برای برانکو تنگ شده. یادمان هست چه آرام و با صلابت ما را به جام جهانی برد؟  یادمان هست چگونه با تفرعن مقوایی او را آزار دادیم و از آزار دادنش لذت بردیم؟ یادمان هست با نیش‌هایمان چقدر شکنجه‌اش دادیم؟

یادمان هست صعود او و مردانش را چه بدیهی قلمداد کردیم؟ یادمان هست چه کردیم؟ شاید قیمت آن بی تفاوتی‌مان را می‌پردازیم، قیمت بیرحمی‌مان را. آنچه که برایمان طی سال سپری شد شکنجه تمام نشدنی را در فوتبال ملی به ارمغان آورد. اکنون گویی در کابوسی  شبانه بسر می‌بریم. کابوس سقوط از یک ارتفاع بلند. کابوس سقوط به اعماق تاریک فوتبالی ریخت و پاش کن و بی اعتنا به فرهنگ، بی اعتنا به عشق مردم... حالا هم افشین قطبی را شکنجه می‌دهیم. حالا هم خود را آماده پرداختن قیمت بی رحمی‌مان می‌کنیم
 
ارسال به دوستان
وبگردی