۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۸:۲۲
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۲۲۴۷۱
تاریخ انتشار: ۱۲:۰۲ - ۰۶-۰۵-۱۳۸۶
کد ۲۲۴۷۱
انتشار: ۱۲:۰۲ - ۰۶-۰۵-۱۳۸۶

حيات عارفانه امام على علیه السلام

آيت الله جوادي آملي

 حقيقت حيات

 حقيقت حيات، به معرفت توحيد است. على (ع) درباره حيات مى‏فرمايد: «التوحيد حياة النفس»(1) (زنده بودن جان آدمى، به توحيد الهى است). موحد زنده است و غيرموحد مرده. كسى كه توحيد متكلمانه و حكيمانه دارد، زندگى‏اش نيز متكلمانه و حكيمانه است و اگر توحيدش عارفانه بود، از حياتى عارفانه برخوردار است. تفاوت حيات‏ها، به تفاوت معرفت‏ها است.

زندگى حكيمانه و متكلمانه از مدار مفهوم نمى‏گذرد. زيرا حكيم يا متكلم، هر برهانى بر توحيد اقامه كند چيزى جز ره‏توشه ذهنى و مفهومى نيست. حتى برهان «صديقين»(2) كه حكيم متألّه آن را اقامه مى‏كند، تا آن هنگام كه در فضاى علم حصولى است با مفهوم مأنوس است. چنين متفكرى همواره به سراغ معلوم مى‏رود ولى علم نصيب او مى‏شود و هرگز به معلوم بار نمى‏يابد؛ مانند كودكى كه تصوير درختى را در آينه مى‏بيند، به طرف ميوه آن دست دراز مى‏كند اما جز شِماى ميوه نصيبش نمى‏شود.

 صدر و ساقه زندگى حكيم و متكلم را مفهوم تأمين مى‏كند، لذا حيات ايشان حداكثر يا عابدانه است يا زاهدانه، و يا تلفيقى از اين دو. آن دو هرگز طعم حيات عارفانه را نمى‏چشند، همين‏طور هم صاحب‏نظران رشته‏هاى ديگر. ولى اگر كسى معلوم را خواست و در منطقه عرفان پاى نهاد و توحيد شهودى نصيب او شد آن‏گاه حيات وى، چون جانش، عارفانه است. عارف مى‏كوشد تا آغاز و انجام جهان را ببيند و به سراغ معلوم برود، و آن را مى‏يابد.

 شعاع ديد على (ع)

 ثمره حيات عارفانه را بايد در هويت علوى جُست. على (ع) خود را برترين عرفا معرفى مى‏كند و درباره آغاز و انجام جهان، ديدى عرفانى دارد. آن كس كه مبدأَ و معاد عالم و بين اين دو، يعنى وحى و نبوت، را عارفانه شناخت، مصداق «يوءمن بالشهادة» است نه چون ديگران كه به غيب ايمان دارند.

معرفت شهودى على (ع) به مبدأ على (ع) در پاسخ به پرسش ذِغْلِب درباره مبدأشناسى فرمود: «ما كنت أعبد ربّاً لم أره».(3) من آن نيستم كه با برهان به خدا ايمان بياورم، و تا او را نبينم ايمان نخواهم آورد. سپس در ذيل آن، كلامِ خود را اين‏گونه شرح مى‏كند: «لا تدركه العيون بمشاهدة العيان، ولكن تدركه القلوب بحقائق الايمان».(4) من خدا را به چشم جان ديدم، نه با بَصَر.

چشمان را ببندم يا بگشايم و يا اينكه حتى به خواب روم، باز او را مى‏بينم! آن‏گاه مى‏فرمايد: «فهم و الجنة كمن قد رآها فهم فيها منعمون، و هم و النار كمن قد رآها، فهم فيها معذّبون»(5)، و اين عبارت مربوط به شاگردان آن حضرت است كه به مقام «كأنّ» رسيده‏اند و آن كه از مقام «كأنّ» ترقى كرده و به مقام «أنّ» رسيده باشد، مانند خود حضرت، تحقيقاً مى‏بيند.

 باز فرمود: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً»(6) (اگر پرده‏ها كنار رود، بر يقين من چيزى افزوده نمى‏شود). چه آنكه ايمان او به معاد از سنخ ايمان به شهادت بود:

 
خود هنر آن دان كه ديد آتش عيان
نه گپِ دلّ على النار الدخان

 حكيم و متكلم گپ مى‏زنند و فى‏المثل دليل مفهومى مى‏آورند كه بهشت و جهنّم حق است، ولى هنر آن است كه انسان خود آتش را ببيند نه اينكه از راه دود به آن پى بَرَد.

 
آن كس كه در يقينْش نگنجد زيادتى
صد بار اگر ز پيش برافتد غطا، على است

معرفت شهودى على (ع) به معاد

 على (ع) درباره معادشناسى مى‏فرمايد: «نظرت في الملكوت بإذن ربي فما غاب عني ما كان قبلي و لا ما يأتي بعدي»(7) (به اجازه پروردگارم در ملكوت نگريستم، چيزى از من نهان نشد، نه در گذشته دور و نه در آينده)، و كسى جز على (ع) بر چنين داعيه‏يى جرأت نكرد كه: «سلوني قبل أن تفقدوني، فلأنا بطرق السماء أعلم مني بطرق الأرض»(8) (از من سوءال كنيد پيش از آنكه مرا نيابيد، چه من به راه‏هاى آسمان داناترم تا به طرق زمين) و هر كه جز او چنين گفت، رسوا شد.

 
او با كجا مرتبط است كه فرمود: من صاحب بصرم نه صاحب نظر، من ديدم نه آنكه فهميدم! «ما شككتُ في الحق مذ أُريتُه!»(9) (از لحظه‏يى كه معلم غيبى‏ام، ذات اقدس اله، حقايق را به من نمود هيچ‏گاه شك نكردم).

انسان به جايى مى‏رسد كه چيزى جز حق در آنجا نيست، پس ترديد معنا ندارد؛ زيرا شك، ميان دو چيز باشد.

 
معرفت شهودى على (ع) به وحى و نبوت

ديدگاه على (ع) درباره آغاز و انجام جهان، روشن شد. آن حضرت در باب موضوع فى ما بين مبدأ و معاد، يعنى مسئله وحى و نبوت، در خطبه قاصعه فرمود: «أرى نور الوحى و الرسالة، و أشم ريح النبوّة»(10) (من نور وحى و رسالت را ديدم و رايحه نبوت را بوييدم)، سپس در ادامه مى‏فرمايد: رسول اكرم (ص) درباره من فرمود: «[يا على!] إنّك تسمع ما أسمع، و ترى ما أرى، إلاّ أنك لست بنبيٍّ...»(11) [اى على!] همانا تو آنچه را كه من مى‏شنوم، مى‏شنوى و آنچه را كه مى‏بينم، مى‏بينى، با اين تفاوت كه تو پيغمبر نيستى).

على (ع) عارفانه زندگى مى‏كند، نور وحى را مى‏بيند و بوى رسالت را استشمام مى‏نمايد و همان‏گونه كه رسول اكرم (ص) به قرآن و نبوت و رسالت خود ايمان شهودى دارد، ايمان او نيز به ولايت و امامت خويش، همچون ايمانش به توحيد و معاد، شهودى است نه از گونه ايمان به غيب.

على (ع) در كلام رسول اكرم (ص)

 مدح نبوى از عنصر علوى، از حدود قرآن كريم تجاوز نمى‏كند و نبى اكرم (ص)، على (ع) را در محدوده «قل هو اللّه أحد» ارزيابى، و چنين مى‏فرمايد: يا على! تو چون «قل هو اللّه أحد» هستى كه اگر كسى آن را يك‏بار بخواند ثواب يك‏سوم قرآن، و اگر دو بار بخواند ثواب دوسوم آن، و اگر سه بار بخواند ثواب كل آن را مى‏برد. يا على! اگر كسى تو را با قلب دوست بدارد مانند آن است كه يك‏سوم قرآن را خوانده باشد و اگر، افزون بر محبت قلبى، با زبان هم از تو سخن بگويد و تو را يارى كند گويى دوسوم قرآن را تلاوت كرده، و اگر با قلب مِهرت را بپذيرد و با زبان از ولايتت حمايت كند و با اعضا و جوارح در راهت قدم بردارد، گويى كه تمام قرآن را خوانده است.(12)

 
على (ع) درباره خود مى‏فرمايد: «ما للّه نباء أعظم منّي»(13) (براى خداوند خبرى در عالم مهم‏تر از ولايت من نيست). نيز فرموده است: «ما للّه آية اكبر منّي»(14) (براى خداوند آيت كبرايى غير از من نيست).

 
ابن ابى‏الحديد مى‏گويد: تاريخ قبل از توفان نوح را در دست نداريم ولى پس از توفان، اطمينان دارم مردى به عظمت و شجاعت على (ع) نيامده است!(15) و البته چنين باشد آن كه قدرت، عزت و عظمت مطلقه را مى‏بيند و «للّه جنود السموات و الارض»(16) و «ما يعلم جنود ربك إلاّ هو»(17) مشهود او است، از كسى هراسى ندارد.

 
تفاوت عادل و عارف

بين انسان عادل كه مى‏توان به او اقتدا كرد با فرد عارف فرق است؛ عادل در فضاى درون بين عقل و نفس، عقل را غالب مى‏كند و در جهاد اوسط پيروز مى‏شود، و آنجا كه عقل كارآمد شد، نفس را رام كرد و «هى نفسي أروضها بالتقوى»(18) را پشت سر گذاشت و عاقل گرديد؛ عاقلى كه «ما عبد به الرحمان و اكتسب به الجنان»(19) در كف او است، عادل است و جهاد اوسط را هم پشت سر گذاشته است.

بعد از آن مرحله كه جنگ بين قلب و عقل است جهاد اكبر آغاز مى‏شود. پس قلب به عقل مى‏گويد: تو معارف را مى‏فهمى، ولى من مى‏خواهم آنها راببينم. تو به دنبال علم هستى، اما من به دنبال معلوم. و تو با برهان سخن مى‏گويى، در حالى كه من به دنبال وجدانم. يعنى آنجا درگيرى بين عقل و قلب و حكمت و عرفان است، و امير موءمنان على (ع) در آن بخش قرار دارد. زاهدى كه خليفه مسلمين است و بيش از يك پيراهن ندارد ــ كه آن را هم به‏تازگى شسته و به تن كرده است تا آنجا كه به هنگام قرائت خطبه، براى خشك كردن، آن را حركت مى‏دهد(20) ــ البته براى او اين امر مهم نيست، چون دلش جاى ديگر است و دنيا را ترك فرمود ولى نه براى رسيدن به آخرت! خلاصه اينكه عارفِ متوسط، از عقل مى‏رهد تا به دل برسد و عارف كامل، از دل مى‏رهد تا به دلدار وصل شود.

 تفاوت عارف و زاهد

كسى كه دنيا را براى رسيدن به آخرت ترك مى‏كند، به تعبير مرحوم بوعلى، «مستعيض» است نه زاهد واقعى.(21) زيرا او عوض مى‏طلبد و تاجر و سوداگر است، نه خداپرستى راستين.

زندگانى عارفانه با زندگى كسى كه نماز را براى رفتن به بهشت يا فرار از جهنّم مى‏خواند، تفاوت دارد و على (ع) را بنگريد كه درباره نماز چه‏گونه مى‏انديشد. وقتى از آن حضرت مى‏پرسند كه جمله «قد قامت الصلاة» يعنى چه؟ مى‏فرمايد: يعنى «قد حان وقت الزيارة و المناجات»!(22) وقت زيارت و مناجات فرارسيد، لحظه ملاقات با خدا پيش آمد! آنها كه حكيم يا متكلم‏اند، ضريح ربوبيت را زيارت مى‏كنند ليكن عارف وقتى از مفهوم گذشت و «از علم به عين آمد و از گوش به آغوش»، مصداق را زيارت مى‏كند.

از مناجات على (ع) نيز مى‏توان به زندگى عارفانه‏اش پى برد كه مى‏فرمايد: «هبني صبرت على حرّ نارك فكيف أصبر...»،(23) و هم او بود كه در مناجات شعبانيه فرمود: خدايا من از تو كمال انقطاع را مى‏خواهم،(24) يعنى ماسواى تو به‏گونه‏يى از من جدا شود كه نفهمم، چون آن‏قدر غرق در جمال و جلال توام كه ماسوا را به ذهن نمى‏آورم و اين همان حيات عارفانه است.

 حيات عارفانه على (ع)، هم در مسائل سياسى اثر مى‏گذارد كه مى‏گويد: «و انه ليعلم أنّ محلّي منها محلّ القطب من الرحى»،(25) و هم در مسائل فرهنگى كه مى‏فرمايد: «ينحدر عني السيل، و لا يرقى إلي الطير».(26) من آن كوه بلند سيل‏زايم، همّام خود را در معرض سيل او قرار داد و سيل او را برد.

پى‏نوشت‏ها و كتابنامه:

1. آمدى، عبدالواحدبن محمد. 1339-1346 ه ش. غرر الحكم و درر الكلم. شرح جمال‏الدين محمد خوانسارى. با مقدمه و تصحيح و تعليق مير جلال‏الدين حسينى ارموى (محدث). تهران: انتشارات دانشگاه تهران. ج ؟. ص 540.

 2. براى تفصيل مطلب درباره برهان «صديقين»،: صدرالدين شيرازى، محمدبن ابراهيم. 1354 ه ش. المبدأ و المعاد. با مقدمه و تصحيح جلال‏الدين آشتيانى. تهران: انجمن فلسفه ايران. ص 121.

 3. كلينى، محمدبن يعقوب. ــــ . اصول كافى. ترجمه و شرح جواد مصطفوى. تهران: علميه. ج 1. ص 138؛ شريف الرضى، محمدبن حسين. ــــ . نهج البلاغه. ترجمه و شرح علينقى فيض‏الاسلام. تهران: ــــ. «خطبه 179».

 4. نهج البلاغه. «خطبه 179».

 5. همان. «خطبه 193».

6. مجلسى، محمدباقربن تقى. 1403 ه ق / 1983 م. بحارالانوار. بيروت: دار احياء التراث العربى. ج 40. ص 153.

7. همان. ج 26. ص 141. خداوند در قرآن (اعراف / 185) فرموده است: «او لم ينظروا فى ملكوت السموات و الارض...» (آيا اينان [در مُلك نظر مى‏كنند ولى] به ملكوت آسمان‏ها و زمين نمى‏نگرند؟).

8. نهج البلاغه. «خطبه 189».

 9. همان. «خطبه 4».

 10. همان. «خطبه 192».

11. همان‏جا.

12. ابن بابويه (شيخ صدوق)، ابوجعفر محمدبن على. 1348 ه ش. كتاب الخصال. صحّحه و علّق عليه على‏اكبر الغفارى. تهران: مكتبة الصدوق. ص 572. ح 1.

13. قمى، ابوالحسن على‏بن ابراهيم. 1313 ه ق. تفسير على‏بن ابراهيم قمى. طهران: ــ . ج 2. ص 401.

14. همان‏جا.

15. ابن ابى‏الحديد، عزالدين. ــــ . شرح نهج البلاغة. تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم. قم: موءسسة اسماعيليان للطباعة و النشر و التوزيع. ج 7. ص 301.

 16. «... لشكريان آسمان‏ها و زمين از آن خدا است.» (قرآن: فتح / 4).

 17. «... شمار سپاهيان پروردگارت را جز او نداند.» (قرآن: مدثر / 31).

18. «نفس خود را به تقوا خوار مى‏دارم.» (á : نهج البلاغه. «نامه 45»).

 19. اصول كافى. ج 1. ص 11.

20. ثقفى، ابواسحاق ابراهيم‏بن محمد. 1354 ه ش. الغارات. به اهتمام مير جلال‏الدين حسينى (محدث). تهران: انجمن آثار ملى. ص 62؛ بحار الانوار. ج 8. ص 739.

 21. ابن سينا، حسين‏بن عبداللّه. 1957-1968 م. الاشارات و التنبيهات. با شرح نصيرالدين طوسى. به تحقيق سليمان دنيا. مصر: دارالمعارف. ج 3. ص 149.

22. ابن بابويه (شيخ صدوق)، ابوجعفر محمدبن على. [1346 ه ق] التوحيد. صحّحه و علّق عليه هاشم الحسينى الطهرانى. بيروت: دارالمعرفة. ص 124.

 23. «دعاى كميل».

24. قمى، حاج شيخ عباس. 1390 ه ق. مفاتيح الجنان. تهران: محمد.

25. نهج البلاغه. «خطبه 3».

26. همان‏جا.
 

 

ارسال به دوستان
وبگردی