حجاب کردهای
کجا؟
تمامِ شهرْ منَم
خالی و تنها
===================
با هم که قدم میزنیم
حسودیاَش میشود آفتاب
نه که هیچگاه
قدم نزده است با ماه!
===================
بدم میآید از نالههای شاعرانه
یا زودتر بیا
یا برو بمیر!
===================
بفهم!
دارد نازِ تو را میکِشد
مردی که از غُروور
خورشید هم به فلانَش نیست!
===================
قهوهی چشمهاتان
چه تلخ است خانم!
لطفن
کمی شِکَرخند!
===================
اَخم میکنی
سرد میشوم
لبخند میزنی؛ گرم.
کمر به قتلَم بستهای مگر؟!
===================
چشمهات
رنگِ قهوهی قَجَریست
نگاهَم که میکنی
ذره ذره میمیرم!
===================
روزهایم را
خیابانهای شهر میگیرند
شبهایم را؛ خوابهای تو.
” بیولوژی ” هم نخوانده باشی
میفهمی چه مرگَم شده است!
===================
بوویِ نَمْ گرفته این خانه.
از پشتِ ابر بیرون شو
کمی بتاب!
===================
میروی
نوشتههام "شعر” میشوند
میآیی؛ جفنگ!
میخواهم شعر بنویسم؛ نیا!