در جهان انگليسي زبان، «جنگهاي 30ساله» جاي کمي را در کتابهاي درسي مدارس به خود اختصاص داده است ولي پوچي و بيهوده بودن آن، اين روزها دوباره به ذهن ميآيد.اخيرا ريچاردهالبروک - نماينده ويژه دولت باراک اوباما براي مسأله افغانستان و پاکستان- اذعان كرده که جنگ درافغانستان و پاکستان که قرار است او ادارهاش را به عهده بگيرد، راهروي ورود به مرحله ديگري از جنگ است.انگار تاريخ دارد تكرار ميشود.
واقعيت اين است كه مبارزه دولت جورج دبليو بوش با تروريسم، ورودي اصلي به «جنگ» بود و هم اکنون باراک اوباما جانشين او نيز از اتاق انتظار گذشته و وارد مرحله ديگري شده که پنتاگون براي او تدارک ديده است: جنگي نظير جنگ سي ساله اروپا.يعني جنگي بدون هدف، که نه برنده دارد و نه بازنده. با آدمکشيها و تلفات گاه بگاه و درست همان طور که در قرن 17 اتفاق افتاد؛ با ويران کردن سرزمينها و تباهي ملتها و کشورها.
جنگهاي 30ساله، نظير اين جنگ طولاني فعلي، با رويدادهاي چشمگير و هيجان انگيز ولي در واقع بياهميت شروع شد.در بوهم(که در قديم، استاني از چک اسلواکي بود)، امپراتوريهابسيورگ حاکم بود ولي بوهميها پروتستان بودند و طرفدار اصلاحات و تجديدنظر در مذهب کاتوليک.
در ماه مه سال 1618 با بستن کليساهاي کاتوليک، جنگ با مقامات کاتوليک شروع شد و حتي دو حاکم کاتوليک را در قصر پراگ از پنجره به بيرون پرت کردند.( البته هردو زنده ماندند).پس از آن حوادثي پيش آمد که در دو مورد آن کاتوليکها عليه پروتستانها دست به عمل زدند؛ برخوردهايي هم بين پروتستانهاي سوئدي با بوربنهاي کاتوليک فرانسوي در مورد کنترل شمال آلمان و ناحيه بالتيک، پيش آمد.
اين جنگ بسيار خونين بود و ارتشهاي مزدور- بيشتر کوليها- در آن شرکت داشتند که با چپاول و غارت گذران ميکردند.آنها کمتر در جايي مقيم ميشدند و تقريبا با هرگروه يا ملتي که درگير ميشدند به خاک سياهش مينشاندند.
جنگ دير پاي سالهاي اخير با حمله و تخريب دو آسمانخراش در ايالات متحده - که خيليها آنها را برجهاي اقتصادي آمريکا مينامند - شروع شد؛ و البته حمله به پنتاگون. دليل اين حمله به خودي خود براي کسي به جز حملهکنندگان و قربانيان اهميتي نداشت. حملهکنندگان ميخواستند ايالات متحده را «مجازات» کنند؛ به خاطر ايجاد پايگاههاي نظامي ماندگار در عربستان سعودي و براي مجازات پادشاهي سعودي که اجازه چنين بيحرمتي را داده بود.افراد اندکي در اين عمليات شرکت داشتند که تقريباً همه آنها از عربستانسعودي بودند. تلفات حدود 3000 نفر بود، نه خيلي بيشتر ازتلفات ترافيک يک تعطيلات آخر هفته.
مانند قرن هفدهم، اين رويدادها هرکدام منجر به رويداد ديگري شد که خيلي از آنها ارتباط مستقيمي هم با اين حمله نداشتند. افغانستان مورد تهاجم قرار گرفت، بمباران شد و دولتش سقوط کرد.به کشور عراق حمله شد زيرا دولت بوش- چني از ديرباز منافع زيادي را از کنترل عراق در نظر گرفته بودند.و در ضمن نومحافظهکاران خواهان اين بودند که دولتهاي عربي را که فکر ميکردند بيشترين خطر احتمالي را براي اسرائيل دارند از بين ببرند.
وقتي تمام توجه واشينگتن متوجه عراق بود طالبان به افغانستان بازگشت.اروپاييان عضو ناتو وارد درگيريها شدند، تنها به اين دليل که آمريکا از آنها خواسته بود. اين امر منجر به خشم تروريستها وعمليات وحشتناک و تکاندهندهاي در لندن و مادريد شد. خشونتهايي هم در اسکاتلند به وسيله مهاجران ناراضي و دلخور و مسلمانان يا دانشجويان غربي صورت گرفت ولي ايالات متحده مصون و دور از آسيب ماند.
گسترش جنگ به جنوب افغانستان و پاکستان به مفهوم سه برابر شدن کمکهاي اقتصادي به پاکستان در طول 4 سال آينده و افزايش کمکهاي نظامي، هزينههاي نظامي و احتمالاً تسريع عقب نشيني از عراق خواهد بود (البته اگر عقب نشينياي در کار باشد).همچنين ساختن 6 پايگاه جديد در جنوب افغانستان، به اضافه بزرگتر شدن ارتش و واحد تکاوران دريايي که پرزيدنت اوباما قول آن را داده است در همين راستا مورد توجه قرار خواهد گرفت.اينها همه اضافه ميشود بر تعهد مالياي که در 6 ماهه گذشته براي بازساخت اقتصاد جهاني شده است.
به اين ارزيابي اقتصادي جنگ جديد، نميتوانم چيز ديگري اضافه کنم؛ تنها ميخواهم پاسخ اين سؤال من داده شود که همه اينها براي چيست؟ کسي واقعاً ميتواند باور کند که ايالات متحده و کشورهاي اروپايي عضو ناتو از طرف طالبان در افغانستان در خطرند؟ اگر حاكمان افغانستان همانطور که پس از اولين تهاجم آمريکا پيش آمد قادر نيستند در مقابل مليگراها و افراطيهاي مذهبي طالبان از خودشان دفاع کنند، بدون شک مشکل خود آنهاست.مردم افغانستان طي دو هزار و پانصد سال از هر تهاجمي پيروز بيرون آمدهاند و هيچ حملهاي به سلطهپذيري اين کشور منجر نشده است.
بر فرض که طالبان همه مسلمانان جهان را به بنيادگرايي افراطي بکشانند.براي اوباما اين موضوع چه تفاوتي ايجاد ميکند؟ آيا آمريکاييان شمالي و جنوبي، اروپاييها، چينيها، ژاپنيها و همه مردمان غير مسلمان جهان زير سلطه مجاهدان موتورسوار طالبان قرار ميگيرند؟ فرض کنيم آنها يک بمب هستهاي هم از جايي به سرقت ببرند.خوب چه ميشود؟ هزاران سلاح هستهاي در طول نيم قرن گذشته اينجا و آنجا وجود داشته است و اتفاقي هم نيفتاده است و بر فرض که آنها يکي از آنها را شليک کنند؟ ديگران، همه به نتايج آن خواهند نگريست و تحت تأثير قرار خواهند گرفت؛ درست مانند دفعه قبل.
نتيجه گسترش اين جنگ بيمعني، پيروزي بر طالبان نخواهد بود، بلکه مانند مورد« جنگ 30ساله» درگير شدن کشورها يا گروهها يکي پس از ديگري را در پي خواهد داشت که همه هدفهاي خودشان را دنبال ميکنند؛ هدفهايي که هيچکدام ارتباطي با موضوعهايي که از ابتداي جنگ مطرح بودهاند نخواهد داشت.تنها چيزي که اين جنگ را قبل از اين که شدت يابد پايان خواهد داد، متوقف کردن آن است.در غير اين صورت ورشکستگي کامل سياسي و اقتصادي انتظارمان را ميکشد.