این فیلم روایت من است. روایت دختری ایرانی، از سفر به کشور افغانستان.
میگویند اهل ایرانم. اما از ته دل بر این باورم که اهل هیچ کجا هستم و اهل همهجا. روزی ایران، روزی مجارستان، روزی اهل مغولستان و روزی هم از اهالی افغانستان.
در این ویدیوی کوتاه، تنها ۶ دقیقه از سفر ۶۰ روزهام را خواهید دید. خلاصهای از آنچه که "دور از چشم طالبان" به تصویر کشیدهام.
بعد از آن سفر، روزی نیست که به افغانستان، مردم بینظیرش و هر چیزی که دیدهام فکر نکنم. هر بار هم تنها یک شعر در ذهنم مرور میشود.
چه زیبا میگوید نجیب بارور:
هرکجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید
حرف «تهران» و «سمرقند» و «سرپُل» بزنید
هرکه از جنگ سخن گفت، بخندید بر او
حرف از پنجرهی رو به تحمل بزنید
نه بگویید به بتهای سیاسی نه، نه!
روی گور همهی تفرقهها گُل بزنید
مشتی از خاک «بخارا» و گِل از «نیشابور»
با هم آرید و به مخروبهی «کابل» بزنید
دختران قفس افتادهی «پامیر» عزیز
گُلی از باغ خراسان به دوکاکل بزنید
جام از «بلخ» بیارید و شراب از «شیراز»
مستی هر دو جهان را به تغزل بزنید
هرکجا مرز… -ببخشید که تکرار آمد
فرض بر این که- کشیدند، دوتا پُل بزنید
نجیب بارور
بیشتر بدانید: