اين نوع سياست تا سال پاياني دولت بوش ادامه داشت تا اينكه وی تصميم گرفت از تاكتيك سادهی اول فشار، بعد مذاكره، استفاده كند. سپس بوش دولت هاي اروپايي را ترغيب كرد كه در مقابل ايران بايستند. مقامات واشنگتن فكر مي كردند كه از راه خشونت و با زور مي توانند جلوي پيشرفت برنامه هسته اي ايران را بگيرند و احمدينژاد را از ادامه برنامه هسته اي منصرف كنند ولي نشد. قصد و نيت دولت بوش از اين كار خوب بود ولي رويكردش شكست خورد.
با ورود اوباما به صحنه، اوباما ايران را دعوت به گفتوگوي بدون پيش شرط تعليق برنامه هسته اي كرد. اوباما وضعيت را عوض كرد، وی استراتژي عصر بوش را از مخالفت با "سوخت هسته اي" به مخالفت با "بمب اتمي" تغيير داد.
براي توافق و نزديكي به ايران، بايد ديپلماسي "مطلق گرايي" را با "عمل گرايي" عوض كرد. بهجاي استفاده از تعابیری نظیر منع برنامههاي هسته اي، منحل كردن حزب الله و صلح با اسرائيل، اوباما بهتر است از پيشنهادهاي زير تبعيت كند:
اول؛ ايران را به عنوان قدرت اصلي منطقه قبول كرده و خصومت و عداوت را در مرزها پايان دهد. با نشستهايي مانند صلح سال 2003، اوباما مي تواند احساسات ضد غربي را تعديل و آرام كند و بهتدريج اعتماد آنها را به خود جلب كند.
دوم؛ ايران را بهعنوان يك شريك مصالحهجو براي حل و فصل مناقشات افغانستان دعوت كند.
سوم؛ فكر تغيير رژيم را در ايران فراموش كند.
چهارم؛ اموال مسدود شده ايران را آزاد كرده و تحريم اقتصادي با ايران را لغو كند.
در پايان از كمك هاي لبنان، افغانستان، روسيه و اسرائيل نيز استفاده كند. با اين حال، اوباما نياز دارد كه مطمئن شود شرايط آنچنان كه نشان داده ميشود، وخيم و بحراني نيست.