گلستان سعدی

گلستان سعدی
با سعدی در گلستان : نسخه ای برای خلاصی از شر مزاحمان (+صدا)

با سعدی در گلستان : نسخه ای برای خلاصی از شر مزاحمان (+صدا)

مریدی گفت پیر را: چه کنم کز خَلایق به رنج اندرم، از بس که به زیارتِ من همی‌آیند و اوقاتِ مرا از تردّدِ ایشان تشویش می‌باشد؟ گفت: هر چه درویشانند مر ایشان را وامی بده و آنچه توانگرانند از ایشان چیزی بخواه که دیگر یکی گردِ تو نگردند!
۱۴۰۴/۰۴/۱۶ ۱۸:۰۰
با سعدی در گلستان : من گرسنه در برابرم سفرهٔ نان / همچون عَزَبم بر درِ حمّامِ زنان (+صدا)

با سعدی در گلستان : من گرسنه در برابرم سفرهٔ نان / همچون عَزَبم بر درِ حمّامِ زنان (+صدا)

درویش راهِ بیابان کرده بود و مانده و چیزی نخورده. یکی از آن میان به طریقِ ظرافت گفت: تو را هم چیزی بباید گفت. گفت: مرا چون دیگران فضل و ادبی نیست و چیزی نخوانده‌ام، به یک بیت از من قناعت کنید.
۱۴۰۴/۰۴/۱۱ ۱۲:۱۲
با سعدی در گلستان :  گلِ سرخش چو عارضِ خوبان / سنبلش همچو زلفِ محبوبان (+صدا)

با سعدی در گلستان : گلِ سرخش چو عارضِ خوبان / سنبلش همچو زلفِ محبوبان (+صدا)

پادشاهی به حکمِ زیارت به نزدیک وی رفت و گفت: اگر مصلحت بینی به شهر اندر، برای تو مُقامی بسازم که فَراغِ عبادت از این به دست دهد و دیگران هم به برکت اَنفاس شما مُسْتَفید گردند و به صَلاح اعمال شما اقتدا کنند.
۱۴۰۴/۰۳/۲۱ ۱۶:۲۱
با سعدی در گلستان : چو باد اندر شکم پیچد فرو هل / که باد اندر شکم بار است بر دل (+صدا)

با سعدی در گلستان : چو باد اندر شکم پیچد فرو هل / که باد اندر شکم بار است بر دل (+صدا)

یکی را از بزرگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت و طاقتِ ضبطِ آن نداشت و بی اختیار از او صادر شد. گفت ای دوستان! مرا در آنچه کردم اختیاری نبود و بزهی بر من ننوشتند و راحتی به وجودِ من رسید. شما هم به کَرَم معذور دارید.
۱۴۰۴/۰۳/۱۴ ۱۵:۰۰
با سعدی در گلستان : به ذکرش هر چه بینی در خروش است / دلی داند در این معنی که گوش است (+صدا)

با سعدی در گلستان : به ذکرش هر چه بینی در خروش است / دلی داند در این معنی که گوش است (+صدا)

وقتی در سفر حجاز طایفه‌ای جوانانِ صاحبدل هم‌دمِ من بودند و هم‌قدم؛ وقت‌ها زمزمه‌ای بکردندی و بیتی محقّقانه بگفتندی و عابدی در سَبیل، منکِر حالِ درویشان بود و بی‌خبر از دردِ ایشان.
۱۴۰۴/۰۳/۰۷ ۱۵:۰۰
با سعدی در گلستان؛ قاضی ار با ما نشیند، برفشاند دست را / محتسِب گر می خورد، معذور دارد مست را (+صدا)

با سعدی در گلستان؛ قاضی ار با ما نشیند، برفشاند دست را / محتسِب گر می خورد، معذور دارد مست را (+صدا)

چندان‌که مرا شیخِ اَجَلّ، ابوالفرج بن جوزی، رَحْمَةُ اللهِ عَلَیْهِ، ترکِ سَماع فرمودی و به خلوت و عُزلت اشارت کردی، عُنْفُوانِ شَبابم غالب آمدی و هوا و هوس طالب
۱۴۰۴/۰۱/۳۰ ۱۴:۰۰

با سعدی در گلستان : با سیه‌دل چه سود گفتن وعظ؟ / نرود میخِ آهنی، در سنگ (+صدا)

لقمان حکیم اندر آن کاروان بود. یکی گفتش از کاروانیان: مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه‌ای گویی تا طرفی از مالِ ما دست بدارند که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود. گفت: دریغ کلمهٔ حکمت با ایشان گفتن.
۱۴۰۴/۰۱/۲۷ ۱۲:۰۰
۱ صفحه
آخرین اخبار
پربازدید ها