عصر ایران؛ بانو بیدرانی - مایکل فارادی در سال ۱۷۹۱ در یکی از محلههای فقیرنشین جنوب لندن به دنیا آمد؛ محلهای که بعدها بارها در نامههایش از آن با لحنی آمیخته به شرمندگی و وفاداری یاد میکرد؛ شرمندگی از فقر و ناتوانی خانوادهاش، و وفاداری به دنیایی که او را سختیآموخته و حساس کرده بود. پدرش آهنگری رنجور بود که اغلب بیکار میماند و مادرش تمام توش و توانش را خرج دوام آوردن خانوادهای پنجنفره میکرد. فارادی بعدها میگفت هر چه از فروتنی و پشتکار دارم، از مادرم است؛ و هر چه از روبهرو شدن با شکست یاد گرفتم، از پدرم که هیچوقت واقعاً پیروز نشد.
او در کودکی جز چند سال در مدرسه ابتدایی، تعلیم دیگری ندید؛ نه معلمی داشت، نه استادی، و نه شیوه آموزش رسمی. تنها چیزی که یاد گرفت، بیوقفه کار کردن بود. از همان سیزدهسالگی شاگرد صحاف شد؛ کاری جانفرسا و یکنواخت، اما همانجا بود که کتابها مثل پنجرههایی ناگهانی در پیش روی او، به سوی جهانی ناشناخته باز شدند. او اجازه داشت کتابهایی را که برای صحافی میآوردند، ورق بزند و همین کار آرامآرام ذهنش را از دنیای انگشتسوز صحافی جدا کرد. داستانش بعدها شبیه افسانه شد: پسرکی لاغر که بین بوی چسب و کاغذ و طناب، کتابهای علمی همفری دِیوی و دیگر برجستگان زمان را میبلعد.
اما در آن روزها، واقعیت خیلی بیرحمتر بود. او غالباً نمیدانست قرار است این خواندنها به کجا برسد؛ فقط میدانست نمیتواند چیزی جز این انجام دهد. میان کتابها بود که فهمید جهان قوانینی دارد؛ که نور، گرما و برق چیزی بیشتر از پدیدههای مبهم زندگی روزمرهاند؛ و مهمتر از همه اینکه، "دانستن" میتواند انسان را از طبقهای به طبقۀ دیگر ببرد.
همفری دِیوی، یکی از مشهورترین دانشمندان بریتانیا، در همین سالها کتابی داشت که فارادی نسخه صحافیشدهاش را با ولع خواند. او مشتری سخنرانیهای دیوی در انجمن سلطنتی (Royal Institution) شد. در جلساتی که هنوز لباسهای کارش بوی چسب میداد، در انتهای سالن میایستاد و با چشمانی که برق میزد، توضیحات دیوی درباره شیمی و گازها و تأثیرات نور را دنبال میکرد. بعدها بعضی همکاران دیوی نقل کردند که نگاه فارادی کافی بود تا کسی بفهمد این جوانک لاغر قرار است روزی در صدر دانش بنشیند.
فارادی جوان جرات کرد و خلاصۀ سخنرانیها و یادداشتهایش را در دفتری مرتب کرد و برای دیوی فرستاد، با خواهشی ساده: اگر ممکن است، کاری، هر کاری، در انجمن سلطنتی به او بدهند. دیوی درخواست را خواند و پاسخ داد. میگویند نامهاش مهربان ولی کوتاه بود: «در حال حاضر استخدامی نداریم، اما توانایی و پشتکار شما قابل تحسین است.» چند ماه بعد دیوی در یک آزمایش دچار آسیبچشمی شد و به دستیار نیاز پیدا کرد. او آن دفتر یادداشت منظم را فراموش نکرده بود. فارادی را فراخواند، و آن دعوت ساده زندگی مایکل فارادی را از بیخ و بن دگرگون کرد.
فارادی با دستمزدی اندک وارد آزمایشگاه شد؛ اما همانجا بود که با جهان واقعی علم آشنا شد. او از همان روز نخست نشان داد که ذهنی عمیقا کنجکاو دارد و هیچ چیز را به سادگی رها نمیکند. در سالهای ابتدایی، بیشتر وقتش را صرف آزمایشهای شیمیایی کرد، اما کمکم علاقهاش به پدیدهای رو به رشد در اروپا جلب شد: الکتریسیته. پدیدهای که در آن دوران هنوز در حد بازیهای آزمایشگاهی بود و هیچ کس نمیدانست همچو روحی درهمتنیده، آیندۀ بشر را رقم خواهد زد.

نقطه عطف زندگی علمی فارادی در دهۀ ۱۸۲۰ رقم خورد؛ زمانی که آزمایشهایش دربارۀ رابطۀ میان برق و مغناطیس، او را به کشفی رساند که بعدها نامش را در تاریخ جاودانه کرد: «القای الکترومغناطیسی». او توانست نشان دهد که حرکت یک آهنربا میتواند جریان الکتریکی ایجاد کند؛ حقیقتی که امروز همه از آن استفاده میکنیم؛ در نیروگاهها تا شارژرها و موتورها. اما در روزی که فارادی اولین بار سیمپیچ و آهنربا را مقابل هم گرفت و دید علامتسنج برق بالا میرود، خود او نمیدانست جهان وارد چه عصر تازهای شده است. این کشف به اندازۀ کشف آتش برای تمدن بشری حیاتی بود؛ هرچند که خود فارادی با تواضع همیشگیاش فقط گفت: «من هیچ کار خارقالعادهای نکردم؛ فقط الگوهای طبیعت را دنبال کردم.»
در میان همعصرانش، کم نبودند کسانی که علم را با شکوه آمیخته به نمایشگری میخواستند؛ اما فارادی از این جنس نبود. او زهد علمی داشت. زندگی سادهای داشت و برخلاف بسیاری از دانشمندان و مخترعان روزگار خودش حتی حاضر نبود ثروتی از کشفیاتش کسب کند. باور داشت دانش باید آزاد باشد. همین نگاه بود که او را به چهرهای محترم و محبوب بدل کرد. او هرگز ادعا نکرد نظریهای نهایی دارد. هر یافتهای را موقت میدانست؛ تا زمانی که آزمایش بعدی خلافش را ثابت کند.
آنچه که "قانون فارادی" (یا دقیقتر: قانون القای الکترمغناطیسی فارادی) نام گرفت، ستون فقرات شیمی مدرن است. مفهوم میدان الکترومغناطیسی را نیز او مطرح کرد؛ مفهومی که بعدها ماکسول آن را با زبان ریاضی بیان کرد و به یکی از پایههای فیزیک تبدیل شد. میتوان گفت اگر فارادی نبود، ماکسول نبود؛ و اگر هیچکدام نبودند، فیزیک قرن بیستم با آن چهره باشکوه ظهور نمیکرد. خود اینشتین بعدها یک عکس از فارادی و ماکسول را کنار هم در اتاق کارش نگه میداشت و میگفت: «نیمی از فیزیک مدرن بر دوش این دو نفر است.»
به تدریج سلامتی فارادی رو به ضعف گذاشت. شبهای طولانی آزمایش، استنشاق گازها، و انواع فشار ذهنی، آرامآرام به حافظهاش آسیب زد. در سالهای پایانی گاهی اسم ابزار خودش را به یاد نمیآورد. اما حتی در آن دوره هم چشمانش وقتی دربارۀ الکتریسیته حرف میزد، برق میزد. ملکه ویکتوریا شخصاً برای او محل اقامتی کوچک در همپتون کورت (یک کاخ سلطنتی در لندن) فراهم کرد تا در آرامش به زندگیاش ادامه دهد؛ افتخاری که برای مردی از طبقۀ پایین جامعه، بیسابقه بود.
فارادی هرگز دانشگاه نرفت و هیچ گاه هیچ مدرکی نگرفت. بسیاری از دانشمندان نسبت به مردی بدون تحصیلات رسمی بیاعتماد بودند، اما او با کار بیوقفه و ذهن خلاقش کاری کرد که دیگر هیچکس نتواند تحصیلات را معیار نهایی ارزیابی بداند. زندگیاش پیروزیِ سماجت و کنجکاوی بود بر نهادهای سلسلهمراتبی. بارها از او پرسیدند چگونه چنین پیشرفتی کرده، و او همیشه میگفت: «من فقط سؤالهای خوب پرسیدم.»
او در زندگی خصوصیاش انسانی آرام، مهربان و باایمان بود. ازدواجی موفق داشت و رسواییها و تنشهایی که اطراف برخی دانشمندان عصرش میچرخید، هرگز به او نچسبید. شاید چون بیشتر از آنکه به شهرت علاقه داشته باشد، به پدیدهها و قوانین طبیعت دل بسته بود. همۀ همکارانش شهادت میدادند که از شهرت گریزان بود. یک بار که از او خواستند لقب «سِر» را بپذیرد، مؤدبانه رد کرد و گفت: دانش برایم کافی است و برای تاج و عنوان ساخته نشدهام.

فارادی در سال ۱۸۶۷ درگذشت؛ آرام، بیسروصدا و بیآنکه مراسمی عظیم بخواهد. اما جهان کار او را هر روز فریاد میزند: در موتورهای الکتریکی، در ژنراتورها، در کابلهایی که شهرها را روشن میکنند، در قطارهای برقی، در هر شارژری که به پریز میزنیم. زندگی او داستان تبدیل یک کارگر فقیر به یکی از بزرگترین چهرههای تاریخ علم است؛ داستانی دربارۀ اینکه نبوغ انسان میتواند از دل هر محله و هر فقر و هر محدودیتی برخیزد؛ اگر شوقی درونی و سماجتی آرام اما بیپایان وجود داشته باشد. این همان میراث فارادی است؛ میراث کسی که جهان را وارد عصر برق کرد، بدون آنکه خودش در پی چیزی جز "فهمیدنِ عمیقتر طبیعت" باشد.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر