ببري خان به غلط، نام گربهاي بود آلا پلنگ كه شاه او را بسيار دوست ميداشت. در آن اوان شاه را تبي سخت عارض شد و روزي چند در بستر بيماري و ناتواني بخوابيد.
گربه مزبور كه تازه بچه آورده بود روز بعد به اقتضاي طبيعت به تغيير مكان آنها پرداخت. هنگامي كه يكي از بچههايش را به دندان گرفته و از كنار بستر ميگذشت. زبيده خانم ملقب به امينه اقدس به درون اتاق آمد و در را كه گربه از همان به درون آمده بود از پشت خود بست.
گربه همين كه راه بيرون شدن را بسته ديد چند دور گرد بستر گشت و در پاي شاه سرگردان ايستاد. زبيده خانم از مشاهدهي اين حال رو به شاه كرده گفت: قربان امشب عرق خواهيد كرد و تب خواهد بريد.
از قضا صبحگاه تب شاه قطع شد و پس از آن ببري خان مقامي بلند يافت و داراي تشك اطلس و پرستار و خوراك مخصوص شد.
زندگي خصوصي ناصرالدين شاه، دوستعلي خان معير الممالك، ص 88