۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۱:۲۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۷۸۲۹۲
تاریخ انتشار: ۱۲:۳۶ - ۲۷-۰۴-۱۳۸۸
کد ۷۸۲۹۲
انتشار: ۱۲:۳۶ - ۲۷-۰۴-۱۳۸۸

قتل فعالان حقوق بشر در روسیه ادامه دارد

از سال 2000، و در ميانه آشوب و وحشت جنگ دوم چچن، او براي گروه حقوق بشري روسي «يادبود» كار مي‌كرد. او در جريان جنگ از اردوگاه‌هاي مرگ و پس از جنگ از گروگان گيري و قتل غيرنظاميان گزارش تهيه مي‌كرد.


اعتمادملی: شوخي‌هايش گزنده بود و قلبش بزرگ. اولين بار كه آپارتمانش را، در گروزني جنگ زده، به ما نشان داد، به يك سوراخ بزرگ به جا مانده از يك انفجار در ديوار اتاق خواب دخترش اشاره كرد و گفت: «اين جديدترين مدل سيستم تهويه هواست! وقت ندارم درستش كنم، شده بخشي از خانه.»

ناتاليا استميرووا هميشه همين طور بود. يك مادر مجرد و يك فعال حقوق بشر در منطقه‌اي كه به شدت به امثال او نياز دارند و به همين خاطر وقت آن را نداشت كه به زندگي خصوصي‌اش برسد؛ مشكلات زيادي در چچن وجود داشت و او بايد آنها را گزارش مي‌داد. استميرووا در طول سال‌هاي اخير به منبع داستان‌هاي تلخ چچن تبديل شده بود: «ماجراي آن مرد را نوشته‌اي؟ همسرش مرده است و آنها از درون خانه‌اش او را دزديدند. حالا در دهكده‌اي كوهستاني زنداني شده و شكنجه مي‌شود. دو بچه كوچكش با مادر مرد زندگي مي‌كنند. مادر 100 ساله است.» اين اولين حرفي بود كه ناتاليا به من زد. ما اولين بار در سال 2005 در گروزني همديگر را ديديم.

بارها بعد از آن روز به او زنگ زدم تا از وضعيت منطقه جنگي فراموش شده روسيه اطلاع بگيرم. ناتاشا – دوستانش او را ناتاشا صدا مي‌كردند – هميشه به سرعت جوابم را مي‌داد. «آنها چند 10 نفر را دزديدند؛ از داخل خانه‌هايشان دزديدند. آنها افراد خانواده چريك‌ها را شكنجه مي‌كنند، آنها مردم را از خانه هايشان بيرون مي‌اندازند. بايد كاري بكنيم. كسي بايد براي كمك به مردم كاري بكند.» از او پرسيدم: «منظورت از «آنها» چيست؟» و جواب داد: «بيا خانه‌ام. برايت خواهم گفت.»

خب... روز سه شنبه «آنها» دنبال ناتاشا آمدند. هشت و نيم صبح، هنگامي كه از خانه‌اش بيرون مي‌رفت، غافلگيرش كردند. هنگامي كه به سمت لاداي سفيد بي پلاك كشانده مي‌شد، نااميدانه فرياد مي‌زد. مثل ماجراهايي كه برايمان تعريف مي‌كرد او هميشه تحت تعقيب بود. و البته همه مي‌دانيم كه داستان چطور تمام شد: پيكرش را كمي بعد – همان روز - در اينگوشتيا پيدا كردند، پر از گلوله بود. اين واقعيت چچن است، چچني كه ناتاشا خوب مي‌شناخت؛ خانه آدم كشي، خشونت و فساد؛ جايي كه جهان براي رضاي خاطر فراموشش كرده است. همين چند وقت پيش مسكو اعلام كرد كه جنگ در آنجا به پايان رسيده است. بله، ممكن است جنگي در كار نباشد اما چچن به اندازه يك منطقه جنگي بي‌قانون است. آدم دزدي و آدم كشي توسط «آنها» در چچن روز به روز بيشتر مي‌شود.

تا همين هفته پيش، ناتاشا قانوني ساده داشت: هيچ وقت تحقيقاتش را رها نمي‌كرد مگر اينكه مطمئن مي‌شد كار ديگري نمي‌تواند انجام دهد. او از سن پايين، وقتي كه خبرنگار بود، اين را تمرين كرده بود. ناتاشا پيش از آغاز جنگ معلم تاريخ بود. در دهه 90 وقتي خشونت‌ها تازه آغاز شد، او 13 مجموعه مستند براي ايستگاه‌هاي محلي تلويزيوني ساخت. او يك بار گفت: «همان موقع بود كه بدون آنكه بخواهم به فعال حقوق بشري تبديل شدم. شوهرم كه در جنگ كشته شد ديگر مي‌دانستم چه مي‌خواهم.» اين شايد تنها چيزي باشد كه ناتاشا درباره زندگي خصوصي‌اش به من گفت. او حرف ديگري نزد. هيچ وقت دوست نداشت درباره آنچه بر شوهرش گذشت حرفي بزند.

از سال 2000، و در ميانه آشوب و وحشت جنگ دوم چچن، او براي گروه حقوق بشري روسي «يادبود» كار مي‌كرد. او در جريان جنگ از اردوگاه‌هاي مرگ و پس از جنگ از گروگان گيري و قتل غيرنظاميان گزارش تهيه مي‌كرد. او تلخ‌ترين صحنه‌ها را ديده بود؛ بيوه زناني كه در خانه‌هاي ويران و سوخته بر پيكر شوهران و فرزندانشان مي‌گريستند. و ناتاشا با سرسختي به دنبال واقعيت بود. اگر مجبور مي‌شد در ميان اجساد كشته‌ها به كار خود ادامه مي‌داد. و مردم چچن هم اينها را مي‌دانستند. استميرووا بود كه از شاهدان بمباران منطقه ودنسكي در سال 2004 فيلم گرفت؛ مقامات روسي حمله و قتل يك مادر و فرزندانش را كتمان مي‌كردند و اگر تلاش‌هاي ناتاشا نبود جهان هيچ وقت چيزي از اين واقعه نمي‌شنيد. استميرووا بود كه يك گور دسته جمعي را در گروزني كشف كرد و مقامات شهر را مجبور كرد كاري براي بقاياي اجساد بكنند.

و استميرووا بود كه گزارش 50 آدمربايي را در سال جاري نوشت؛ شمار زيادي از تحليلگران ناپديد شدن اين افراد را به گردن نيروهاي وفادار به رمضان قديروف، رئيس‌جمهور جوان و قلدر منطقه مي‌انداختند. اولگ اورلوف، سرپرست «يادبود» در شبي كه استميرووا كشته شد به من گفت: «رمضان از او نفرت داشت. او مي‌خواست از شر ناتاشا خلاص شود. تنها مرگ مي‌توانست اين زن را متوقف كند.» هر وقت كه براي تهيه گزارش به چچن مي‌رفتيم خانه ناتاشا خانه خودمان بود. آخرين باري كه شب را با او گذراندم سال 2006 و در خانه كوچك دو اتاق خوابه‌اي در طبقه آخر يك آپارتمان 9 طبقه بود. دختر 13 ساله‌اش با او زندگي مي‌كرد، در خانه‌اي كه آب لوله‌كشي قطع بود و آسانسور هم كار نمي‌كرد. آب فقط حدود ظهر وصل مي‌شد، در زماني كه ناتاشا سر كار بود و دخترش مدرسه. ناتاشا آن شب من و دخترش را مجبور كرد بيرون برويم و آب و غذا بخريم، چون يخچال خالي بود. البته او هيچ وقت از وضع خودش شكايت نمي‌كرد. همان شب با خوش‌بيني ذاتي‌اش گفت: «غر نزنيد! خوشحال باشيد كه بمباران نشده‌ايم.»

آخر شب در آشپزخانه با هم به عكس‌هاي لب‌تاپ ميخائيل گالوستوف، عكاس خبري، نگاه مي‌كرديم كه با من كار مي‌كرد. قبل از آنكه به خانه ناتاشا برويم دو روز را در اقامتگاه قديروف سپري كرده بوديم كه در آن زمان، پس از مرگ پدرش، نخست وزير چچن شده بود. همه مي‌دانستند كه پدرش دست نشانده كرملين بود و حالا او هم سياست‌هاي پوتين را اجرا مي‌كرد. در چند عكس قديروف باغ وحش خصوصي‌اش را به ما نشان مي‌داد: قفس‌هايي با شيرها و خرس‌ها و شترمرغ‌هاي فراوان.

در چند عكس ديگر قديروف سگ‌هاي عظيم الجثه‌اش را از قفس بيرون مي‌آورد، به آنها غذا مي‌داد و تلاش مي‌كرد آنها را با هم به دعوا بيندازد. ناتاشا خيلي آرام گفت: «من مي‌دانم كه او با آن سگ‌ها چه كار ديگري مي‌كند.» داستاني كه ناتاشا آن شب برايمان تعريف كرد نفس‌گير بود. داستان يك پسر نوجوان، برادر يك چريك مسلمان، كه به ناتاشا گفته بود پليس قديروف تهديدش كرده كه او را درون قفس سگ‌ها مي‌اندازد و پسرك مجبور شده بود محل اختفاي برادرش را لو بدهد. ناتاشا آن شب داستان‌هاي فراواني از «روش‌هاي قديروف براي به حرف آوردن خانواده‌ها» تعريف كرد. آن شب چهره ناتاشا در هم رفته بود و چشم‌هاي زيبايش خسته مي‌نمود.

دو سال بعد، قديروف، كه حالا رئيس‌جمهور بود، به ناتاشا پيشنهاد داد رئيس يك كميسيون مشورتي در شهر گروزني شود. او پذيرفت. اما استميرووا را نمي‌شد به اين سادگي خفه كرد. ناتاشا هم به دولت قديروف مشاوره مي‌داد هم براي «يادبود» گزارش مي‌فرستاد. يكي از گزارش‌ها درباره ممنوعيت ورود دختران بدون روسري به دانشگاه‌ها بود و اين گزارش قديروف را به شدت عصباني كرد. قديروف در مارس 2008 ناتاشا را به دفترش فرا خواند و شروع به داد و فرياد كرد. ناتاشا اخراج شد.

ناتاشا بعدا به من گفت كه قديروف پس از آن بارها او را تهديد كرد اما دوستانش در گروه «يادبود» تصميم گرفتند ماجرا را عمومي نكنند. ناتاشا گفت: «اگر ماجرا به رسانه‌ها كشيده شود دولت چچن ديگر به ما اجازه فعاليت نمي‌دهد.»

تابستان پيش، با شدت گرفتن تهديدات، «يادبود» ناتاشا را براي چند ماه به لندن و دوبلين فرستاد. اورلوف، سرپرست يادبود به من گفت: «البته او نمي‌توانست براي مدتي طولاني از چچن دور بماند. و بازگشت. در تماس‌هاي تلفني‌اش به دفتر يادبود در مسكو يك جمله هميشه شنيده مي‌شد: «بايد كاري كرد.»

و من هم به اين فكر مي‌كنم. اين يادداشت را در پرواز به سمت چچن، براي شركت در مراسم به خاكسپاري ناتاشا، مي‌نويسم. بايد كاري كرد. ناتاشا را كتك زده بودند، در صورتش جاي كبودي ديده مي‌شد و چهار گلوله به سمتش شليك شده بود، دو تا در سر و دو تا در سينه. بايد كاري كرد.
 
ارسال به دوستان
وبگردی