۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۶:۳۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۷۸۲۹۳
تاریخ انتشار: ۱۲:۳۸ - ۲۷-۰۴-۱۳۸۸
کد ۷۸۲۹۳
انتشار: ۱۲:۳۸ - ۲۷-۰۴-۱۳۸۸

چرا هيبت روساي جمهور آمريکا در 50 سال اخير شکسته شده است

نکته جالب قضيه اين است که همه فکر مي‌کردند باراک اوباما خيلي با روساي جمهور قبلي آمريکا فرق خواهد داشت و وضعش خيلي از آنها بهتر خواهد بود اما در عمل چنين اتفاقي نيفتاده است.

در فاصله سال‌هاي 1933 تا 1960 ميلادي، آمريکا سه دهه سخت را به همراه روساي جمهور موفقي پشت سر گذاشته بود. در اين فاصله، دوران رکود بزرگ اقتصادي، جنگ جهاني دوم، جنگ سرد و خطر مواجهه هسته‌اي در دنيا از سر آمريکا گذشته بود. فرانکلين روزولت، هري ترومن و دوايت آيزنهاور همگي بيش از يک دوره رياست جمهوري آمريکا را به عهده گرفته بودند و با وجود آنکه هنوز هم انتقادات زيادي از عملکرد اين سه رئيس‌جمهور مطرح مي‌شود، شايد بتوان گفت که آنها در راس قوه مجريه آمريکا تصميم‌گيرندگان محکم و موفقي بودند.

اگر از لحاظ تاريخي بخواهيم دوره‌اي مشابه را جست‌وجو کنيم، شايد بتوان دوره «پنج امپراتور خوب روم» را مثال زد. ادوارد گيبن تاريخ‌نگار قرن هيجدهم بود که اين دوره را مورد توجه قرار داد و دوران حکمراني «نروا»، «تراجان»، «هدريان»، «آنتونيوس پيوس» و «مارکوس اورليس» را در فاصله سال‌هاي 96 تا 180 بعد از ميلاد، دوره‌اي طلايي ناميد. ظاهرا در اين دوران نسبتا طولاني، تصميم‌گيري‌هاي حکومتي به بهترين شکل انجام شده بود اما دستاوردهاي آن در يک دوره حکمراني بد و بي‌ثبات توسط امپراتور کمودوس از دست رفت.

حالا حکمت قضيه چيست؟ مساله اين است که در 50 سال اخير، آمريکا روي ثبات به خود نديده است. درست است که ثروت آمريکايي‌ها در اين مدت کاملا افزايش پيدا کرده اما واقعا ثبات کشور و دولت از دست رفته است. اگر وقايع چند دهه اخير آمريکا را مرور کنيم، اين مساله بيشتر مشخص مي‌شود. اول اينکه جان اف کندي در دوران رياست جمهوري‌اش ترور شد. بعد از او، ليندن جانسن به رياست جمهوري رسيد اما نتوانست از پس جنگ ويتنام بربيايد و آن را جمع‌وجور کند و نهايتا هم که دوره دومي براي رياست جمهوري او در کار نبود. بعد از او، ريچارد نيکسون هم وضع خوبي نداشت و درگير ماجراهاي زيادي شد و استعفا داد. جرالد فورد که اصولا منتخب مردم هم نبود نيز دوره دومي در رياست جمهوري نداشت. جيمي کارتر هم بعد از يک دوره رياست جمهوري از صحنه کنار رفت؛ آن هم در حالي که دنيا جاي خطرناک‌تري نسبت به قبل شده بود و نفوذ آمريکا در آن هم هر چه کمتر.

بعد از او، رونالد ريگان به مدت دو دوره رئيس‌جمهور آمريکا بود. ريگان مي‌خواست دوره رنسانس آمريکايي راه بيندازد و نظم و ثبات را به کشور برگرداند اما او هم خيلي شانس نياورد چون درگير رسوايي ماجراي ايران کنترا شد. جورج بوش پدر هم يک دوره رئيس‌جمهور آمريکا بود و کار خاصي هم انجام نداد.

حالا به روساي جمهور آمريکا در سال‌هاي اخير مي‌رسيم. بيل کلينتون از روساي جمهوري بود که دچار بحران و رسوايي شد و خاطره خوشي از خودش به جا نگذاشت. بعد از او، جورج بوش پسر به مدت دو دوره رئيس‌جمهور آمريکا شد اما جنگ‌هايي که به راه انداخت و تلفات و دشواري‌هاي ناشي از آن باعث شد در شرايطي قدرت را ترک کند که محبوبيتش به شدت کاهش يافته بود و عملکردش در مورد جنگ‌هاي عراق و افغانستان نيز کاملا زير سوال بود.

نکته جالب قضيه اين است که همه فکر مي‌کردند باراک اوباما خيلي با روساي جمهور قبلي آمريکا فرق خواهد داشت و وضعش خيلي از آنها بهتر خواهد بود اما در عمل چنين اتفاقي نيفتاده است. شش ماه است که اوباما به رياست جمهوري رسيده و در اين مدت، محبوبيتش از زمان انتخاب به شدت پايين آمده. خيلي‌ها مي‌گويند مشکل اصلي اوباما در اين مدت، چگونگي مواجهه با بحران اقتصادي بوده زيرا عملکرد او در اين زمينه، بدهي‌هاي زيادي در آينده روي دست آمريکا مي‌گذارد.

اما واقعا علت کاهش محبوبيت اوباما چيست؟ آيا مردم آمريکا حس مي‌کنند ديگر هيچ رئيس‌جمهوري مثل آيزنهاور يا ترومن نصيب‌شان نمي‌شود؟ آيا راي‌دهندگان امروز آمريکا ديگر مثل پدر بزرگ‌هايشان نيستند و معيارهاي بسيار متفاوتي را در مورد رئيس‌جمهورشان جست‌وجو مي‌کنند؟ آيا مشکل از دنياي امروز و تغييرات بسيار بزرگي است که در آن رخ داده؟ آيا انتظارات از رئيس‌جمهور آمريکا شکلي راديکال به خودش گرفته؟

واقعيت اين است که در دهه 1960 ميلادي، راي‌دهندگان آمريکايي حس مي‌کردند حق‌شان زندگي بهتر و رئيس‌جمهور بهتري است. اما پيش از آن، شرايط خيلي فرق مي‌کرد. روزولت يا ترومن يا آيزنهاور تازه داشتند مسير تامين حقوقي اوليه را براي مردم آمريکا هموار مي‌کردند و در واقع موقعيتي يکسان را پيش‌روي همه قرار داده بودند: ارائه حقوق مدني، قوانين کاري منصفانه، دستمزد متعادل، و ارائه بيمه‌هاي بيکاري و توانبخشي. همين حقوق بود که تامين‌شان، مردم آمريکا را راضي نگه مي‌داشت.

اما در نيمه بعدي قرن، اين شرايط کاملا تغيير کرد. دولت‌ها در آمريکا با انتظارات فزاينده مردم روبه‌رو بودند و پيشرفت‌هاي مختلف در عرصه جهاني نيز اين مساله را تشديد کرد. اصلا شايد بحث تکنولوژي بود که اين انتظارات را شکل داد. در زمان رياست جمهوري آيزنهاور يا ترومن، رسانه‌ها راه خاصي براي ترسيم چهره واقعي روساي جمهور نداشتند اما حالا کوچک‌ترين حرکات رئيس‌جمهور را ثبت مي‌کنند و او را بيشتر به شکل يک انسان کاملا عادي و جايزالخطا نشان مي‌دهند. از طرف ديگر، ذات روساي جمهور هم تا حد زيادي در آمريکا عوض شده و روساي جمهور دهه‌هاي اخير آمريکا آن هيبت روساي جمهور پيشين را ندارند. مثلا ترومن و آيزنهاور را مقايسه کنيد با باراک اوباما و بيل کلينتون يا حتي جان اف کندي.

خلاصه اينکه در عرصه رياست جمهوري آمريکا تغييرات زيادي به وجود آمده. دنيا هم در اين چند دهه اخير خيلي تغيير کرده است. افرادي که در اين دهه‌ها از طرف مردم آمريکا به رياست جمهوري انتخاب شدند شباهت خاصي به قديمي‌ترها ندارند. شايد به همين خاطر است که دوران آنها هم شباهتي به دوران «پنج امپراتور خوب» روم ندارد. همه چيز استحاله شده است.
 
ارسال به دوستان
وبگردی