۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۵:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۷۱۰۶۸
تاریخ انتشار: ۱۵:۴۱ - ۰۲-۱۰-۱۴۰۱
کد ۸۷۱۰۶۸
انتشار: ۱۵:۴۱ - ۰۲-۱۰-۱۴۰۱
واژه‌خانۀ عصر ایران

«سیاست واقعی» چیست؟

عبارت "سیاست واقعی" را یک روزنامه‌نگار آلمانی به نام لودویک فون روخو در قرن نوزدهم در توصیف سیاست‌ورزی بیسمارک ابداع کرد. تحقق منافع ملی، اصل اساسی سیاست واقعی است.

عصر ایران - سیاست واقعی (Realpolitik) نحوه‌ای از سیاست‌ورزی در عرصه‌های داخلی و بین‌المللی است که سنگ بنایش توجه به "شرایط و عوامل موجود" و معطوف به "تحقق منافع ملی" است.

سیاست واقعی یا - با اندکی تسامح - واقع‌گرایانه در برابر سیاست ایدئولوژیک، سیاست رمانتیک نیز سیاست اخلاقیِ صرف قرار دارد.

عبارت "سیاست واقعی" را یک روزنامه‌نگار آلمانی به نام لودویک فون روخو ابداع کرده و به همین دلیل معمولا با املای آلمانی نوشته می‌شود. یعنی آن را نه با واژۀ انگلیسی Politics بلکه با واژۀ آلمانی Politik می‌نویسند.

فون روخو عبارت "رئال پولیتیک" را در انتقاد از فقدان واقع‌گرایی در سیاست‌های آزادی‌خواهان آلمانی در سال‌های 49-1848 به کار برد. در آن دوره اروپا مستعد انقلاب‌های چپگرایانه بود و اکثر آزادی‌خواهانِ انقلابی آلمانی، سوسیالیست یا آنارشیست بودند.

اصطلاح "سیاست واقعی" در توصیف سیاست‌ورزی بیسمارک در سال‌های وحدت آلمان به کار می‌رفت و روخو اولین بار آن را در سال 1853 در کتابی با عنوان "قواعدِ سیاستِ واقعیِ قابلِ اِعمال در ایالاتِ آلمان" به کار برد.

بیسمارک نقش مهمی در وحدت 27 ایالتی داشت که امپراتوری آلمان را تشکیل دادند و از سال 1871 که این امپراتوری تشکیل شد تا 1890 صدراعظم آن بود.

اتو بیسمارک

«سیاست واقعی» چیست؟

به بیسمارک لقب "صدراعظم آهنین" داده بودند. او در ابتدا سیاستمداری لیبرال بود ولی به تدریج محافظه‌کاری را به لیبرالیسم ترجیح داد. با این حال او همواره سیاستمداری سکولار و مترقی و خردمند بود و در دوران زمامداری‌اش آلمان را به قطب صنعتی اروپا تبدیل کرد؛ به‌گونه‌ای که در سال 1900، آلمان دومین اقتصاد بزرگ دنیا پس از ایالات متحده بود. او همچنین نفوذ کلیسای کاتولیک را در آلمان به شدت کاهش داد.

نگرش بیسمارک به آنچه "سیاست واقعی" قلمداد می‌شود، در این جملات او مشهود است: «تنها اصل سیاسی صحیح، حفظ منافع ملی است و تنها از این راه می‌توان قدرتمند شد... با سیاست‌های احساسی نمی‌توان راه به جایی برد... سیاست هنر ممکن کردن است... سیاست علمی نسبی است.»

"سیاست واقعی" در مجموع مصداق واقع‌گرایی در سیاست است، اما باید توجه داشت که "واقع‌گرایی" یکی از نظریه‌های روابط بین‌الملل است که خطوط کلی‌اش پیش از جنگ جهانی دوم از سوی ادوارد کار، مورخ و دیپلمات انگلیسی، مطرح شد و پس از او، هانس مورگنتا، نظریه‌پرداز آمریکایی و استاد روابط بین‌الملل و علوم سیاسی، آن را در قالب الگویی علمی ارائه کرد.

بنابراین واقع‌گرایی در سیاست، به صورت دقیق و رسمی، پس از جنگ جهانی دوم پدیدار شد. اما چون واقع‌گرایی به عنوان مهم‌ترین نظریۀ روابط بین‌الملل، سیاست‌های جهانی را بر اساس رقابت دولت‌ها بر سر منافع ملی خود تعریف می‌کند، قطعا تجربۀ سیاست‌ورزی بیسمارک هم در شکل‌گیری نظریۀ واقع‌گرایی نقش داشته است.

از بیسمارک در کنار توسیدید و ابن خلدون و ماکیاولی و توماس هابز به عنوان افراد موثر در شکل‌گیری نظریۀ واقع‌گرایی یاد می‌شود.

یکی از تفاوت‌های "سیاست واقعی" با نظریۀ "واقع‌گرایی" در روابط بین‌الملل این است که در "سیاست واقعی" بر افزایش قدرت دولت برای تحقق منافع ملی تاکید بیشتری می‌شود ولی در نظریۀ "واقع‌گرایی" بر "بقا" بیش از "توسعۀ قدرت" تاکید دارد.    

به هر حال "سیاست واقعی" نافی سیاست ایدئولوژیک است؛ چراکه ایدئولوژی سرشتی یوتوپیایی دارد و در ذات و غایت خود معطوف به ناکجاآبادی سراسر مطلوب است.

سیاست واقعی با سیاست رمانتیک یا رمانتیسیم سیاسی نیز تفاوت دارد زیرا در سیاست واقعی، ماهیت قراردادی دولت مفروض است ولی رمانتیک‌ها به قرارداد اجتماعی به عنوان مبنای پیدایش دولت اعتقادی ندارند.

همچنین سیاست واقعی با سیاست اخلاقی فرق دارد. سیاست اخلاقی، علی‌‌الادعا، از دایرۀ اخلاق خارج نمی‌شود ولی جدا از اینکه تجربۀ تاریخی نشان می‌دهد سیاست هیچ دولتی در طول تاریخ یکسره اخلاقی نبوده، مسئلۀ اساسی‌تر تعیین نسبت اخلاق و سیاست است.

در واقع تکلیف این موضوع در فلسفۀ سیاسی هنوز روشن نشده است که آیا دولت‌ها باید تابع "اخلاقیات فردی" باشند یا از حیث رعایت اصول اخلاقی، تفاوتی بین "دولت‌ها" و "افراد" وجود دارد؟

مثلا برده‌داری در آمریکا و نیز جنگ جهانی دوم با نقض آشکار پاره‌ای اصول اخلاقی خاتمه یافتند. آیا در چنین مواردی، حاکمان یا دولت‌ها حق دارند برخی از اصول اخلاقی را نقض کنند؟

«سیاست واقعی» چیست؟

اگر "سیاست واقعی" یا سیاست واقع‌گرایانه مد نظر باشد، پاسخ سؤال فوق مثبت است ولی مدافعان سیاست اخلاقی معمولا مخالف چنین پاسخی هستند.

در واقع سیاست اخلاقی مبتنی بر فرضی تلویحی است و آن اینکه، سیاست هیچ وقت و در هیچ شرایطی نباید اخلاق را نقض کند. یعنی سیاستمداران و دولت‌ها هر قدمی که برمی‌دارند باید مبتنی بر اصول اخلاقی باشد.

اما مسئله این است که گاهی یک دولت اگر سیاستی را در پیش گیرد، یک یا چند اصل اخلاقی را نقض می‌کند ولی اگر آن سیاست را در پیش نگیرد، یک یا چند اصل اخلاقی دیگر را نقض می‌کند.

حتی اگر چنین تنگناهایی استثنایی باشند، رعایت اخلاقیات در این موارد معنایی ندارد جز تعلیق سیاست‌گذاری و سیاست‌ورزی و حکمرانی.

به هر حال در سیاست واقعی معمولا اگر بین منافع ملی و رعایت اخلاقیات منافاتی پدید آید، غالبا اولی به دومی ترجیح داده می‌شود؛ چراکه نقض اخلاقیات با هدف تأمین منافع ملتی صورت گرفته که مبنای آن دولت است.

چنین دولتی خودش را اخلاقا متعهد به تأمین منافع ملتش می‌داند نه تأمین منافع سایر ملت‌ها؛ ولو که تا جای ممکن بکوشد منافع ملتش بدون خسران و ضرر و زیان سایر ملل محقق شود.

باید افزود که "سیاست واقعی" با نفع‌طلبیِ خودخواهانه تفاوت اساسی دارد؛ چراکه رئال پولتیک در خدمت پدیده‌ای به نام "ملت" است و ابزاری برای تحقق منافع یک فرد یا گروه خاص نیست.

ارسال به دوستان
وبگردی