پیوانو: راضی کردن شما برای گفتوگو خیلی سخت بود. آیا شما هم مثل بسیاری از نویسندگان از مجلات و روزنامهها و دیگر رسانهها بیزارید؟
خیلی نه، ولی هستم. من به رسانهها اعتماد ندارم. قبلا هم این را به تو گفتم.
بله.
اینکه از کیفت درآوردی چیست؟
ضبط صوت.
فهمیدم. دستگاهی که حیات شما خبرنگاران به آن وابسته است.
اما شما نویسندهها، شاعران و هنرمندان ما را عادت دادهاید.
شما را به چه چیزی عادت داده ایم؟
اینکه همیشه ضبط صوت داشته باشیم تا مبادا غیر از حقیقت چیزی بنویسیم.
فهمیدم ولی برای شما فرقی ندارد، همیشه حرف خودتان را میزنید. در هر صورت، اینکه چه سوالی میپرسید برایم مهم نیست. حافظه خوبی دارم و صد مرتبه هم که سوال را بپرسند، یک جواب میدهم (میخندد).
چرا این موضوع اهمیتی برای شما ندارد؟
چون خبرنگارها از نویسندهها یکسری سوالات شبیه به هم میپرسند.
همیشه اینطور نیست.
بله با تو موافقم و خواهش میکنم بیشتر از این در اینباره صحبت نکنیم.
حتماً. دوست دارم بدانم چرا به رسانهها اعتماد ندارید؟
چون شخصیتی که از من میسازند خیلی غیر واقعی است، به طوری که گاهی شک میکنم و از خودم میپرسم آیا واقعا این آدم، منم؟ این مساله در رسانههای اروپایی خیلی بیشتر اتفاق میافتد و به همین دلیل اصلا مجلات و روزنامههای غیرآمریکایی را نمیخوانم. من فقط به فروش آثارم فکر میکنم و اینکه آدمهایی که زبانشان را نمیفهمم چه میگویند، برایم مهم نیست. البته شنیدهام در ایتالیا، آلمان و اسپانیا فروش خوبی داشتهاند و این نشان میدهد که ناشران آنجا کارشان را خوب بلدند. در هر حال من انگلیسی حرف میزنم و فقط انگلیسی میخوانم.
یعنی تصویری که رسانههای آمریکایی از شما میسازند، کاملا مطابق شخصیت حقیقی شماست؟
نه، اصلاً. اتفاقا خیلی هم اغراق آمیزاست. آنها از من یک نویسنده سخت، جدی و خشک که فقط میخورد و میخوابد، ساختهاند. نه اینکه اینها درست نیست ولی تا حدودی غیرواقعی است چون کارمندان این رسانهها فقط غذا خوردن و گفتوگوی من با آدمها را در رستوران دیدهاند، نه چیز دیگر. آدمی که همه زندگیاش در نوشتن خلاصه شده و در هیچ مسالهای جز کتابهایش دخالت نمیکند، این درستترین تصویری است که من از خودم دارم و البته دیگران ندارند.
اما خوانندگان آثار شما با این تصویر آشنا هستند. به نظرم آثاری که منتشر کردهاید به نوعی به اتوبیوگرافی شباهت دارند و تا حدودی تصویر زندگی خودتان هستند. این طور نیست؟
بله و اتفاقا خیلی بیشتر از آنچه تو فکر میکنی، است. معمولاً 95 درصد از داستانی که مینویسم واقعی است. من فقط 5 درصد ماجرای داستان را از روی تخیلاتم مینویسم و به چارچوب داستان اضافه میکنم. شاید بد نباشد بدانی، بر خلاف نوشته روزنامهها، زنها از من بیزارند چون از همین رسانهها شنیدهاند که من موجودی آزاردهنده هستم و حرف آنها را هم قبول کردند بدون اینکه حتی یکبار کتاب مرا ورق بزنند و بخوانند. به نظر زنها، چارلز بوکوفسکی یک شخصیت پلید و وحشتناک است که کاری جز آزار رساندن به آنها ندارد. به نظرم اگر یک روز به تنهایی میان جمعیت زنان نیویورک قرار بگیرم، تکه تکهام میکنند. این را هم بگویم، تعداد کمی از آنها بعد از اینکه کتابهایم را خواندند حرفشان را پس گرفتند.
منظورت از زنها، فمینیستها هم هستند یا فقط به جنسیت زن اشاره دارید؟
فقط زنها. از فمینیستها متنفرم و نمیتوانم با آنها کنار بیایم.
زنهایی که کتابهای شما را خواندند و حرفشان را پس گرفتند، از چه قشری بودند؟
بیشتر افرادی بودند که در کارهای مربوط به چاپ آثارم کمکم کردند و به نظرم اینها افراد بسیار شایستهای هستند. آدمهایی که بدون هیچ پیش زمینهای درباره اثر یا شخصیت یک فرد قضاوت میکنند، هیچ وقت دید مثبتی به مسائل ندارند و متاسفانه روش درست دیدن را هم بلد نیستند.
البته هرکس دیدگاهی دارد.
بله و دقیقاً من برای این نوع دیدگاه از آنها متشکرم، چون موجب افزایش فروش آثارم شدند!
فروش بیشتر؟!
بله.کافی است یک نفر بگوید از فلان نویسنده بدم میآید، دیگری سریعاً کتابش را میخرد.
چرا با فمینیستها مخالفید؟ تا به حال شده با آنها دعوا کنید؟
نه دعوا نکردم چون آنها اصلا اجازه بحث کردن به کسی نمیدهند. یک بار با این جماعت در آلمان برخورد کردم و فهمیدم که فقط میخواهند نظرشان را به دیگران تحمیل کنند؛ البته اگر واقعا به آنچه میگویند اعتقاد داشته باشند!
چطور؟
کافی است سری به کتابفروشیها بزنید. آن وقت خواهید دید که بیشتر مشتریهای کتابهای عاشقانه زرد، سخنرانان مجامع فمینیستی هستند.
پس فمینیستها هم حق دارند از شما بیزار باشند.