عصر ایران؛ مهرداد خدیر- امروز، اول آبانماه «روز ملی بزرگداشتِ ابوالفضل بیهقی، پدر نثر پارسی» است. هر چند که عنوان «پدر نثر پارسی» قدری اغراقآمیز به نظر میرسد زیرا ابوالفضل بیهقی اگرچه نثر را در هزار سال پیش به درجهای از زیبایی و شیوایی رساند که بعدتر سعدی و حافظ ، شعر را اما سعدی و حافظ نیز اوجدهندگان غزل بودند نه پدر آن. اعتلا بخشیدند و پدر نبودند.
ابوالفضل بیهقی از سه منظر اهمیت دارد: نخست، چنانکه همه میدانند نثر اوست که به رغم گذار هزار سال همچنان تازه و درخشان است.
دوم: شیوۀ تاریخنگاری او که اگرچه دبیر و نزدیک حاکمان بوده اما به مردم گرایش داشته و نکتۀ سوم هم این که پارهای نوشتههای او با اسلوبهای روزنامهنگاری مدرن هم سازگار است در حالی که در آن دوران نه رسانه به مفهوم امروزین بوده نه روزنامهنگار و به همین خاطر استادِ روزنامهنگاری - علیاکبر قاضی زاده- در ترجمۀ کتاب بسیار خواندنی و دوست داشتنیِ « تجربههای ماندگار در گزارشنویسی» - جان کری*- نوشتۀ مشهور بیهقی را به آن افزوده و در آغاز کتاب و به عنوان نخستین «گزارش» آورده و به عبارت دیگر او را «روزنامهنگار» دانسته است.
این یادداشت یک مقالۀ علمی و تحقیقی نیست و تنها به قصد یادآوری همین سه نکته است و توصیه به آشتی با متون کلاسیک و اگر احساس میکنید متون کلاسیک سنگین و دشوارند، ذکر این که نویسندۀ زبردست ایرانی که با داستانهایش شهرۀ خاص و عام است – جعفر مدرس صادقی- دست به کار سترگی زده و اقدام به بازخوانی متون کرده تا خواننده حس نکند با کتابی پر از ارجاع و توضیح رو به روست و بتواند لذت ببرد و یکی از بازخوانیهای او هم«تاریخ بیهقی» است و رنج فراوان کشیده تا ما موقع خواندن، آسوده باشیم و رنج نبریم.
جعفر مدرس صادقی مینویسد:
«شاید یکی از علل قهر بودن خوانندۀ روزگار ما با متون کهن، جنبۀ صرفاً آموزشیِ تحمیل شده به این متون باشد. وقتی فقط اساتید و پژوهشگران با متون کهن، سر و کار داشته باشند و همانها این متون را در دانشگاهها و مدارس تدریس کنند و برگزیدههایی از این متون را به سلیقۀ خود برای خوانندگان مُتفنّن به چاپ برسانند، هیچ خوانندۀ آزاد و فارغالبالی تصور طبیعی و درستی از این متون نخواهد داشت و صرفا به درد کسانی میخورد که اهل تحقیق و تفحصاند یا میخواهند " چیزی یاد بگیرند". حال آن که ادبیات، "چیزی یاد نمیدهد" و فراتر از این حرفهاست و هیچ کس نمیخواهد با خواندن رُمان و داستان کوتاه "چیزی یاد بگیرد." خواندن ادبیات، تجربهای است فراتر از آموختن. ادبیات، حدود را در هم میشکند و نگاه تازۀ ما به جهان، ابعاد گمشده و بکری را در برابر ما میگشاید.»
این جمله هم جان کلام اوست: « مخاطب ادبیات، یک خوانندۀ آزاد است که با رغبت و شوق، سراغ کلام مکتوب میآید و متن، هیچ گاه برای او تجلی گاه آرا و عقاید انتزاعی و آموختنی نیست و در درجۀ اول میخواهد از خواندن متن، لذت ببرد.»
جعفر مدرس صادقی بر نکتۀ درستی انگشت گذاشته است. آنقدر در مدرسه و دانشگاه بر «معنی» متن، تأکید کرده و پرسیدهاند که لذت آن را گرفتهاند و مخاطب عام ترسیده سراغ آنها برود و این بلایی است که مدعیان هر عرصه بر سر متون آوردهاند و خود را صاحب و مالک آن پنداشتهاند. براین سیاق میتوان گفت این متون برای همه است نه این که عدهای خود را مالک و صاحب آنها بدانند و چنان بر ریزهکاریهای آن تأکید کنند که اصل داستان فراموش شود.
از این رو اقدام مدرس صادقی بسیار ستودنی است و دوستداران متون کهن را میتوان به ویرایشهای او ارجاع داد. ویرایش و نه تفسیر و تصحیح و توضیح و انطباق نسخهها و کارهایی از این دست بلکه با این هدف که بخوانیم و به همین خاطر نام پروژۀ خود را «بازخوانی متون» گذاشته است.
اما آن سه وجه:
اشاره شد که وجه اول، نثر اوست و «اصطلاحات زنده و متنوع زبان گفتاری» چنان که ویراستار بازخوانی متون چنین اشاره کرده است:
«ترکیباتی از قیبل "گرگ آشتی" به معنی "صلح آبکی"، "درخط شد" به معنی "خشمگین شد"، "از جای بشد" به معنی "از کوره در رفت"، "نان خوردن" به معنی "غذا خوردن"، "یال برکشیدن" به معنی " بزرگ شدن"، "سرد کردن" به معنی "سرزنش کردن"، و این تعابیر:
لشکری در پَرِ کلاغ انداخت ( لشکری را به مهلکه فرستاد)، بادی در این میان جُست (فاصلهای در این میان پیش آمد)، خاک و نمکی بیختند (به اصطلاح امروز، ظاهرسازی یا سَمبَل کردند)، چون خر بر یخ بماند (همان که امروز میگوییم مثل خر توی گل ماند)، موی، در کار نتوانستی خزید (مو، لای درزش نمیرفت)، چون خاک یافت، مراغه دانست کرد ( اگر آب پیدا کند شناگر قابلی است)، دست بر رگ او نهاد (رگ خواب او را پیدا کرد)، خرما به بصره بردن (زیره به کرمان بردن)، خشت از جای خویش برفت (کار از کار گذشت) و نمونههای فراوان دیگر.
وجه دوم، شیوۀ متفاوت روایت تاریخی است و از زبان خود او:
«در دیگر تواریخ، چنین طول و عرض نیست؛ که احوال را آسانتر گرفتهاند و شِمَّتی بیش یاد نکردهاند. اما من چون این کار پیش گرفتم، میخواهم که دادِ این تاریخ به تمامی بدهم و گردِ زوایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نمانَد.... در تواریخ، چنان میخوانند که فلان پادشاه، فلان سالار را به جنگ فرستاد و فلان روز، صلح کردند و این، آن را یا آن، این را بزَد و بر این بگذشتند. اما من آنچه واجب است برجای آرَم.»
و سرانجام گزارشنویسی او و مشهورتر از همه داستان «حسنک وزیر»:
«و حسنک، قریب هفت سال بردار بماند. چنان که پاهایش فرو تراشید و خشک شد و اثری نماند تا فروگرفتند و دفن کردندش. چنان که کس ندانست، سرش کجاست و تنش کجا.
و مادر حسنک، زنی بود سخت جگرآور. دو سه ماه از او این حدیث، نهان داشتند. چون بشنید جَزَعی نکرد؛ چنان که زنان کنند. بلکه بگریست به درد؛ چنان که حاضران از دردِ وی، خون گریستند. پس گفت: "بزرگا مردا که این پسرم بود که پادشاهی چون محمود، این جهان به او داد و پادشاهی چون مسعود، آن جهان." ماتمِ پسر، سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید، پسندید و جای آن بود.»
نثر هزار سال پیش باید بوی کهنگی بدهد اما نثر بیهقی چنان تازه و شورانگیز است که هزار سال بعد ردّ آن را در شعر مدرن پارسی میتوان جُست:
«و شيرآهن کوه مردی از اينگونه عاشق
ميدانِ خونينِ سرنوشت، به پاشنۀ آشيل، درنوشت
رویينه تنی که راز مرگش، اندوه عشق و غم تنهايی بود
آه! اسفنديار مغموم:
تورا آن به، که چشم فرو پوشيده باشی
آيا نه،
يکي «نه» بسنده بود که سرنوشت مرا بسازد؟
من تنها فرياد زدم: نه
من از فرو رفتن، تن زدم!
...
دريغا شيرآهنکوه مردا که تو بودی
و کوهوار پيش از آن که خاک افتی
نستوه و استوار مرده بودی...»
آشکار است که شعر سپید شاملو تحت تأثیر نثر بیهقی است و همین به تنهایی از تأثیرگذاری تأثیر نثر او حکایت میکند.
آن قدر در پی معنی و تفسیر بودهایم که ما را از لذت بردن بازداشتهاند و مدام گفتهاند معنی آن چیست. مثل قیمت پرسیدن در گفت و گوهای روزانه و به جای این که زیبایی لباس یا عطر دیگری را یادآور شویم میپرسیم چند؟ انگار به فروشگاه رفتهایم.
با همتی که جعفر مدرس صادقی به خرج داده میتوان این متون را به آسانی خواند. چنانکه خود نوشته است:
«دیگر، غول بیشاخ و دُمی به نام ادبیات کهن، وجود ندارد. این کتاب را بازکنید. اینک عین متن 950 سالۀ شاهکارِ یگانۀ روزگارِ شکوفایی و اعتلای نثر فارسی که با کمال تعجب به راحتی میتوان خواند.»
با این توصیفات، روشن است که میخواهم به بهانۀ اول آبان سفارش کنم تاریخ بیهقی بخوانید. نه برای یاد گرفتن. برای لذت بردن:
«این است حسنک و روزگارش. گفتارش این بود که "مرا دعای نشابوریان بسازد" و نساخت. چندان غلام و اسباب زر و سیم و نعمت، هیچ سود نداشت. او رفت و این قوم که این مکر ساخته بودند نیز رفتند و این افسانهای است با بسیار عبرت و این همه اسبابِ منازعت و مُکاوَحَت از بهر حُطامِ دنیا به یک سوی نهادند. احمق مردا که دل در این جهان ببندد که نعمتی بدهد و زشت، بستاند.»
در پایان چون صحبت از نثر و بیهقی شد نقل سخنی از محمود دولت آبادی که هم اهل آن سامان است و هم نویسنده و چیره دست در نثر و دو سال پیش در برنامهای در کلاب هاوس گفت خالی از لطف نیست. (خاصه حالا که شهرداری به شعر توجه نشان داده و در کنار همفکران خودشان و جوانان کمنام یا گمنام شعر و تصویر فروغ و نیما و اخوان و مشیری را هم در شهر میبینیم جا دارد به نثر هم بها دهند). در آن برنامه آقای دولت آبادی گفت:
«در جاهای دیگر دنیا شهرداریها برای خود نسبت به هنرمندان مسئولیتی تعریف کردهاند، اما در کشور ما چنین نیست. همین چند وقت پیش به شهرداری پیشنهاد دادم جایی در اختیارم بگذارند تا وقتی که زندهام، خانه بیهقی را در تهران پدید بیاورم، که جوابی نگرفتم و فقط به این طرف و آن طرف حواله کردند. آخر سر هم یکی گفت میتوانیم ۲۰ میلیون به شما بدهیم که گفتم اگر میخواستم خم بشوم و چنین پول بردارم، در این عالم پول زیاد بود. من یک نگاه دور دارم، من میخواهم خانه بیهقی در تهران پدید بیاید و احیا شود. بنابراین در کشور ما شهرداریها ظاهراً کار دیگری دارند که الحمدللّه پروندههایشان هم هست.»
---------------------
* با جان کری طرف مذاکرات برجام اشتباه گرفته نشود!
کاش از شهر ما سبزوار که زادگاه ابوالفضل بیهقی است نام می بردید .
بسیار بجا و زیبا بود ، اگر نویسنده ی فرهیخته گوشه ی چشمی به فردوسی هم می داشت نکو و سزاوار تر می بود بویژه که از دیدگاه خردورزانه ی بیهقی نیز یاد شده است آنجا که درپایان داستان حسنک وزیر می گوید : "احمق مردا که دل در این گیتی غدار فریفتگار دربندد که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند " فرزانه ی تو س در شاهنامه فرماید :
جهانا سراسر فسوسی و باد
ز تو نیست مرد خردمند ، شاد
جهان را چنین است ساز و نهاد
ز یک دست بستد ، به دیگر بداد
بیهقی طرفدار و ستایشگر محمود غزنوی خونریز است
به عقیده من اما، مادر هویدا، "سخت جگرآور"تر بود!!
خواستند "از او این حدیث، نهان" دارند؛ اما چون فهمید؛ "جَزَعی نکرد" که هیچ!بلکه حتی نگریست به درد!! دم فرو بست و بقیت عمر، هیچ نگفت... "ماتمِ پسر، سخت نیکو بداشت"؛ طوریکه "هر خردمند که این بشنید، پسندید و جای آن بود"...
از مطلب زیبا و فاخرتان ممنونم. ما اهالی لرستان هنوزم که هنوز است به غذا خوردن می گوییم نان خوردن. مثلا از کسی که غذا نخورده باشد می پرسیم نان خوردی؟ بفرما نان آماده است.
با تشکر