عصر ایران؛ سروش بامداد- هر چند در یادِ رفتگان هنر و ادب در سال کهنه در عمل نوبت رعایت شد -مگر مورد احمد رضا احمدی- با این حال غرض این نبود که به تناسب ترتیب ماهها ترتیب عددی داشته باشند و به این خاطر اگر در ایستگاه هفتم به خاطر مهرجویی به آتیلا پسیانی پرداخته نشد اینجا از او یاد میکنیم که بیتردید در زمرۀ رفتگانِ نامدار سال کهنه به شمار است و محمد رضا هنرمند - کارگردان سینما- دربارۀ او در مجلۀ تجربه نوشـت:
«اوس جعفر زیر تیغ من مُرد.این بار واقعیتر از واقعی. دیگر دوست صمیمی و قاتل ناغافلی او را به سمت مرگ هُل نداد. دیگر قرار نیست تقاصش را از کسی پس بگیرند. دیگر کسی به زندان نمیرود و قرار بر قصاص هم نیست. دیگر هیچ خانوادهای هم متلاشی نمیشود. افسوس که هیچ مداد پاککن داری نیست تا صحنه را جور دیگری بنویسیم. این است فرق زندگی و بازی. در روز فیلمبرداری این من بودم که کات دادم و رفتم به سمت اوس جعفر که هنوز روی زمین افتاده بود. گفتم: خسته نباشی آتیلا! عالی بود. برخاست و به اتاق گریم رفت. گریمش را پاک کرد و برگشت به زندگی. این بار ولی نیست کسی کات بدهد. گریمی هم در کار نیست تا پاک بشود.فرقش این است که این بار دلمان واقعاً سوخت. کاش زندگی هم یک بازی بود. مرگ هم یک بازی بود تا دوباره کات میدادم.»
آتیلا پسیانی را هر چند غالب مردم به خاطر نقشهای سینمایی و تلویزیونی میشناسند اما نسبت و هویت اصلی او تئاتر بود و مشخصا گروه تئاتری بازی.
کارنامۀ هنری او بسیار متنوع و پربار بود و به خاطر مادری در اندازه وآوازۀ جمیلۀ شیخی خیلی زود و از همان کودکی با صحنه آشنا و بازیگر شد اما جدای بازیگری کارگردان و نویسنده گروه هم بود و آنچه از او چهرۀ متفاوت و بلکه متمایزی ساخت این بود که تکرار نمیکرد مدام دست به تجربههای نو میزد و شیفتۀ تجربه بود و شاید اگر همسری همراه نداشت نمیتوانست با بسته شدن کارگاه نمایش کنار آید اما کارگاه نمایش بسته شده بود و او نمایش را از مسیری دیگر چنان ادامه داد که در اوج رفت:
« من و فاطی 8 آبان 57 ازدواج کردیم. کارگاه نمایش 12 آبان 57 بسته شد. اسم آخرین نمایشی که من هم در آن بازی میکردم چاه بود به کارگردانی رضا قاسمی. اسفند 57 و بعد از انقلاب ما را با مسلسل از کارگاه نمایش انداختند بیرون و اولین جایی بود که به معنی واقعی کلمه درش را گل گرفتند.»
آنچه باعث تشخص و احترام بیشتر به آتیلا پسیانی شده بود این بود که در بازیگری بسیار پرکار بود و پول درمیآورد اما در کارگردانی تئاتر به شدت سختگیر و منضبط بود و به اعتلای هنری آن میاندیشید و انگار با دو آتیلا رو به روبودیم که نه زندگی و معیشت و واقعیت را فدای ایدهآل های خود میکرد و نه آرمانها و گوهر ناب هنری در تئاتر را به فراموشی میسپرد و این همان سفارش مادر بود.
وقتی خبر آمد پسیانی چشم از جهان بست خیلیها به یاد یکی از تخصصهای او دربازیگری افتادندکه نقش مرگ بود. در «روز شیطان» و در پلان مرگ میشل، جسد او پایین پلهها افتاده و نگاه خیره او به مأمور است (سید محمد) با بازی علی دهکردی و با لبخندی که بیننده را به شک میاندازد که نکند در حال فریب ما و مرگ است؟!